جدول جو
جدول جو

معنی پیشاره - جستجوی لغت در جدول جو

پیشاره(رَ / رِ)
آن دست برنجن که سردست باشد و دیگر پیرایه ها از پس او بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشانه
تصویر میشانه
(دخترانه)
مشیانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکاره
تصویر پیشکاره
مباشر، خدمتگزار، ماما، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
پیشین، پیشرو، سابق، گذشته، ازل، بالای خانه و صدر مجلس، برای مثال هست مستی که کشد گوش مرا یارانه؟ / از چنین صفّ نعالم سوی پیشانه برد؟ (مولوی۲ - ۱۴۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار
برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
فرهنگ فارسی عمید
خوانچه و ظرفی که در آن چیزهای خوردنی بگذارند و به مجلس مهمانی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
رئیس و مهتر باشد. (اوبهی) ، بمعنی پیشکار است که مزدور و خدمتگزار باشد:
ای که مه با کمال خوبی خویش
پیش روی تو پیشکاره بود.
عمادی شهریاری.
، ماماچه و قابله. حاضنه. (منتهی الارب) ، فرش اطاق مهمانخانه
لغت نامه دهخدا
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره:
پزشک آمد و دید پیشار شاه
سوی تندرستی نبد کار شاه،
فردوسی،
رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پینارا. نام قصبه ای باستانی است در خطۀ قدیمۀ لیکیا (لیکیه) از آناطولی یعنی در جانب جنوب شرقی منتشا و امروز به صورت قریه ای است با نام مناره. گرداگرد آن ویرانه ها و پاره ای از آثار عتیقۀ زیبا دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پی رَ)
غریب و تنها. بیواره، و این درست تر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پیش پاره. حلوای بریده. شفارج، فیشفارج، نوعی حلوا. رجوع به پیشیاره و پیشپاره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج) (برهان). فیشفارج، غذای مختصری که قبل از دیگر ماحضر صرف میشده است. الفیشفارج. بوارد. پیشپاره، قسمت قدامی دریده
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پیشان. پیشخانه. پیش مکان. صدر مجلس. بالای خانه. مقابل پای ماچان و صف نعال:
نیست مستی که مرا جانب میخانه برد
جانب ساقی گلچهرۀ دردانه برد
نیست دستی که کشد دست مرا یارانه
وزچنین صف نعالم سوی پیشانه برد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شْ رَ / رِ)
سینی. خوانچه. طبق. مجموعه. خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب). معرب آن شفارج است. ظرف تنقلات. (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کنند و بمجلس آورند. (برهان). پیشیارج. بیشیارج. فیشیارج. خوانچه و طبقی را گویند که در آن تنقلات و گل و امثال آن کرده پیش مهمان آرند، قبل از طعام، غذای مشهی باشد که پیش از طعام آرند. پیشپاره. پیشپار، قسمی حلوا. حلوای تنک و نرم از آرد و روغن و دوشاب. حلوای بریده. شفارج. (زمخشری). پیش باره. قسمی شیرینی. اما بمعانی فوق ظاهراً مصحف پیشپاره (معرب: فیشفارج، شفارج) است. رجوع به پیشپاره شود:
سخن باید که پیش آری خوش ایراک
سخن بهتر بسی از پیشیاره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
طعنه و سرزنش و بهتان. (برهان). ملامت. (صحاح الفرس) :
سه چیزت بباید کزو چاره نیست
وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای بد بدکنش
سزاوار پیغاره و سرزنش.
فردوسی.
پیغاره زنی که بد چرا کردی
گر بد کردم بجای خود بد کردم.
بدیعی.
چند پیغاره که در بیغولۀ غاری شدم
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
رجوع به بیغاره شود.
- پیغاره جوی، ملامت جوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغاره
تصویر بیغاره
سرزنش طعنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
درمانده و بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
عاجز درمانده، بیعلاج بیدرمان، محتاج نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخاره
تصویر پاخاره
پاخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیاره
تصویر پتیاره
آسیب، آشوب، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
خدمتگزار خدمتکار خادم پیشکار: ای که مه با کمال خوبی خویش پیش روی تو پیشکاره بود. (عمادی شهریاری)، رئیس مهتر، فرش اطاق مهمانخانه، قابله ماما
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشباره
تصویر پیشباره
پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
پیشیار پیشاب: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه سرزنش ملامت: سه چیزت بباید کزو چاره نیست و زان نیز بر سرت پیغاره نیست... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیاره
تصویر پیشیاره
بول شاش ادرار پیشاب: (دلالت ستارگان براندامهاء تن) دو گونه وکون رودگانی و پیشیار و پلیدی و پشت و دو زانو، شیشه ای که بول بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند قاروره بیمار پیشیار: آن چنان دردی که با جانان نگوید دردمند نی از آن دردی که با ترسا بگوید پیشیار. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
بالای خانه، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
((پِ رِ))
سرزنش، ملامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخشاره
تصویر رخشاره
فیلم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
مفهوم، مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره