جدول جو
جدول جو

معنی پیستک - جستجوی لغت در جدول جو

پیستک
(تَ)
پیسه. در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرستک
تصویر پرستک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
خدمتگزار، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوستک
تصویر پوستک
پوسته، پوست کوچک، پوست نازک، هر چیز پوست مانند، هر چیز ریز شبیه پوست، پولک ریز و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیتک
تصویر پیتک
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، سوسه، پت، بیب، بیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستک
تصویر پستک
نیم تنۀ نمدی بی آستین که در قدیم سوارکاران می پوشیدند، جلیقۀ نمدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد
میدان یا محلی که برای ورزش یا رقص آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ/ پِ رَ تُ)
پرستو. پرستوک. فرشتوک. فرشتو. فراشتک. فراشتوک. فراشترو. (برهان). خطّاف. نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف میگویند. (برهان). چلچله. پلستک. پیل وایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستور. فرستوک. بالوایه. ابابیل (عامیانه) زازال. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دالبوز. دالپوزه. و رجوع به پرستو شود. و پرستک را خطّاف گویند. (تفسیر ابوالفتوح)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پنجۀ دزدیده. خمسۀ مسترقه در تداول مردم مازندران. پنج روز اضافه بر دوازده ماه سی روزۀ سال که به آخر آبانماه افزوده میشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کرمی است که جامه های پشمی را بخورد و ضایع کند. (برهان) (جهانگیری). پیت. بید. پیو. کرم پشم خوار
لغت نامه دهخدا
محوطه یا میدانی برای دو یا اسب دوانی یا بازی، فضا و محلی مسطح اعم از مسقف یا غیرمسقف برای رقص
لغت نامه دهخدا
پیس، ابرص، شخصی که علت برص و جذام داشته باشد، (آنندراج) (برهان)، مبروص
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قصبۀ مرکز قضا در چکسلواکی کنار نهر ووتاوه واقع در 100هزارگزی جنوب غربی پراگ. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 267تن سکنه. آب آن از سیمین رود و چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات. در دو محل بفاصله نیم کیلومتر بنام سیستک بالا و پائین مشهور و سکنۀ سیستک پائین 121 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پیستون. سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظۀ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیلۀ دستۀ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
ابابیل که پرنده ای است سیاه بقدر گنجشک و در سقف عمارات آشیانه کند. و شاید لفظ مذکور محرف پرستوک باشد. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک: و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غضن، پوستک بیرون چشم. مجله، پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. (منتهی الارب). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویه، پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). مریطاء، پوستکی تنک میان ناف... (منتهی الارب). قهقر، پوستکی خرد بر سر خرمابن. (منتهی الارب) ، ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز:
یکی را کند صوف و اطلس لباس
یکی را دهد پوستک با پلاس.
نظام قاری (دیوان البسه).
منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد
از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد.
نظام قاری (دیوان البسه).
ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری (دیوان البسه).
، پوسته. رجوع به پوسته شود
لغت نامه دهخدا
(پِ لِ تُ)
پرستوک باشد و آن پرنده ای است که در سقف خانه ها آشیان کند و به عربی خطاف گوید. (برهان قاطع). پرستک. (فرهنگ جهانگیری). پرستو
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیست، پیسی برص: بر پهلوی چپ وی یک درم سپیدی است که بجز از پیستی است، (کشف المحجوب هجویری)، رجوع به پیسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیستی
تصویر پیستی
پیس برص: بر پهلوی چپ وی یک ورم سپید یست که بجز از پیستی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستک
تصویر پستک
کوتاه قد کوتاه بالا، نیم تنه نمدی خشن یلک اشتربانه زرمانقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیست
تصویر پیست
زمین مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیتک
تصویر پیتک
کرمی است که جامه های پشمی را بخورد و تباه کند پیت بید
فرهنگ لغت هوشیار
خرده پوست، پوست نازک پوست کوچک پوست خرد پوست نازک، قسمی گستردنی زبون و ناچیز، پوسته
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از رده گنجشکان جزو راسته شکافی نوکان که شامل 80 گونه میشود و در سراسر کره زمین پراکنده اند این پرنده دارای دم بلند و دو شاخه و منقار نسبه پهن و سه گوش میباشد. جثه اش کمی از گنجشک بزرگتر است و دارای پرواز سبک و سریعی است و بهمین مناسبت دارای بالهای مناسب و مساعد برای پرواز مدتهای متمادی در هوا میباشد. پرستو غذای خود را حین پرواز در هوا جستجو میکند و از حشرات (از قبیل مگسهاو پشه ها و پروانه ها) تغذیه مینماید و اکثر صبحها (طلوع آفتاب) برای تغذیه از لانه خارج میشود. پرنده ایست مانوس با انسان و اکثر لانه اش را در آبادیها در داخل اطاقها و شکافهای دیوار نزدیک لبه بام و گاهی تنه درختان بنا میکند. این پرنده جزو پرندگان مهاجر است و فصول سرد را بنقاط گرمتر مهاجرت میکند و بمحض شروع بهار بمحل اول خود و غالبا بهمان لانه سابق بر میگردد. پرنده ایست بسیار مفید و حشرات موذی را از بین میبرد و ضمنا بی آزار و زیباست چلچله زازال ابابیل بلوایه پیلوایه پرستوک خطاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسرک
تصویر پیسرک
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیست
تصویر پیست
میدانی برای ورزش، رقص و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلستک
تصویر پلستک
((پِ لِ تُ))
چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند، پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، شخص مبتلا به برص، ابرص، پیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستک
تصویر پستک
((پَ تَ))
کوتاه قد، نیم تنه نمدی خشن
فرهنگ فارسی معین
پیش تر جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
کت و چوخای بی آستین
فرهنگ گویش مازندرانی
حلزون، برق ناگهانی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی