جدول جو
جدول جو

معنی پیروزرام - جستجوی لغت در جدول جو

پیروزرام
بروایت شاهنامه نام قدیم ری است:
یکی شارسان کرد پیروزرام
بفرمود کو را نهادند نام
جهاندیده گوینده گفت این ری است
که آرام شاهان فرخ پی است،
فردوسی،
، فیروزرام، بگفتۀ معجم البلدان از قراء ری بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزان
تصویر پیروزان
(پسرانه)
نام برادر شاپور اول، نام یکی از سرداران یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیروز رزم
تصویر پیروز رزم
آنکه در جنگ پیروز شود، پیروزجنگ، برای مثال سواری شود نیک پیروز رزم / سر انجمن ها به رزم و به بزم (دقیقی - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزرای
تصویر پیروزرای
پیروز و کامیاب در رای و اندیشه، برای مثال جوان بخت بادی و پیروزرای / توانا و دانا و کشورگشای (نظامی۵ - ۹۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزروز
تصویر پیروزروز
کامیاب و نیک بخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزگار
تصویر پیروزگار
مظفر، فاتح، پیروزی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(پْرُ / پِ رُ)
لفظ فرانسوی بمعنی دستور کار یا عملی. و اغلب در مورد دستور تعلیمات مدارس بکار میرود. و امروز کلمه برنامه بجای آن معمول است. برنامه
لغت نامه دهخدا
آنکه فکرش بر دیگران برتری دارد، آنکه دیگران از او اطاعت کنند:
چه فرمایدم شاه فیروزرای
که فرمان فرمانده آرم بجای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
با حالی قرین کامیابی و ظفر:
چو پیروز بود آن نمونه ش بفال
درین هم توان بود پیروزحال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
با روزگاری قرین ظفر، مظفر و منصور، کامیاب و نیکبخت و باسعادت:
اقبال و بخت و دولت پیروزروز را
فرزند نازنینی پرورده در کنار،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پادشاه ساسانی، رجوع به پیروز و فیروز شود:
همی خواندندیش پیروزشاه
همی بود یکچند با تاج و گاه،
فردوسی،
سپاهی بیاورد پیروزشاه
که از گرد تاریک شد چرخ ماه،
فردوسی
احمد بوبکر ممدوح انوری:
پیروزشاه یاد ندارد زمانه این
پیروزشاه احمد بوبکرشاه تست،
انوری
لغت نامه دهخدا
عنایت کننده فتح و ظفر، پیروزگر
لغت نامه دهخدا
از قرای ری، (معجم البلدان)، و از آثار پیروزبن یزدجرد است، (فارسنامۀ ابن البلخی)، اکنون دهی بدین نام در استان مرکز نیست، رجوع به فیروزبران و فیروزبهرام شود
لغت نامه دهخدا
دارای رایی با ظفر قرین، در اندیشه و رای مظفر و منصور:
خردمند بادی و پیروزرای
بپاکی بماناد مغزت بجای،
فردوسی،
جوانبخت بادی و پیروزرای
توانا و دانا و کشورگشای،
نظامی،
وزیر خردمند پیروزرای
بپیروزی شاه شد رهنمای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
پیروزجنگ. رجوع به پیروزجنگ شود:
سواری شود نیک و پیروزرزم
سر انجمنها برزم و ببزم.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی)
لغت نامه دهخدا
دارای نامی با ظفر و کامیابی قرین:
که پیروزنامست و پیروزبخت
ازو سربلندست دیهیم و تخت،
فردوسی،
که پیروزنامست و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360)
لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
لغت نامه دهخدا
دارای اندیشه ای قرین ظفردارای فکری همراه کامیابی و نصرت: وزیر خردمند پیروز رای به پیروزی شاه شد رهنمای. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروز رزم
تصویر پیروز رزم
پیروز جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروز نام
تصویر پیروز نام
دارای نامی با ظفر و کامیابی قرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروزگار
تصویر پیروزگار
پیروزگر فاتح مظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروگرام
تصویر پروگرام
برنامه
فرهنگ لغت هوشیار
اجرای برنامه، برنامه
دیکشنری اردو به فارسی