دارای رایی با ظفر قرین، در اندیشه و رای مظفر و منصور: خردمند بادی و پیروزرای بپاکی بماناد مغزت بجای، فردوسی، جوانبخت بادی و پیروزرای توانا و دانا و کشورگشای، نظامی، وزیر خردمند پیروزرای بپیروزی شاه شد رهنمای، نظامی
دارای رایی با ظفر قرین، در اندیشه و رای مظفر و منصور: خردمند بادی و پیروزرای بپاکی بماناد مغزت بجای، فردوسی، جوانبخت بادی و پیروزرای توانا و دانا و کشورگشای، نظامی، وزیر خردمند پیروزرای بپیروزی شاه شد رهنمای، نظامی
پیر فرتوت سفیدموی، پیر زر، پیرزن فرتوت، خوزع، (منتهی الارب)، پیره زال، (شعوری) : این پیرزال گول زند زن را از این زباله درهم و دینارش، ناصرخسرو، ملک الموت من نه مهستی ام من یکی پیرزال محنتیم، سنائی، او جمیل است و محب للجمال کی جوان نو گزیند پیرزال، مولوی، اگر پیرزالی و گر پور زال بدستان نمانی شوی پایمال، سعدی، - پیرزال موسیاه، کنایه از دنیا و روزگار باشد، (انجمن آرا) : آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر، (از انجمن آرا)
پیر فرتوت سفیدموی، پیر زر، پیرزن فرتوت، خوزع، (منتهی الارب)، پیره زال، (شعوری) : این پیرزال گول زند زن را از این زباله درهم و دینارش، ناصرخسرو، ملک الموت من نه مهستی ام من یکی پیرزال محنتیم، سنائی، او جمیل است و محب للجمال کی جوان نو گزیند پیرزال، مولوی، اگر پیرزالی و گر پور زال بدستان نمانی شوی پایمال، سعدی، - پیرزال موسیاه، کنایه از دنیا و روزگار باشد، (انجمن آرا) : آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر، (از انجمن آرا)
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
آنچه مبارک و میمون باشد، که بر آن تفاؤل نیک زنند، که آن را نیک دانند: همان کعبه را نیز بیند جمال شود شاد از آن نقش فیروزفال، نظامی، رجوع به فیروزفالی شود
آنچه مبارک و میمون باشد، که بر آن تفاؤل نیک زنند، که آن را نیک دانند: همان کعبه را نیز بیند جمال شود شاد از آن نقش فیروزفال، نظامی، رجوع به فیروزفالی شود
بروایت شاهنامه نام قدیم ری است: یکی شارسان کرد پیروزرام بفرمود کو را نهادند نام جهاندیده گوینده گفت این ری است که آرام شاهان فرخ پی است، فردوسی، ، فیروزرام، بگفتۀ معجم البلدان از قراء ری بوده است
بروایت شاهنامه نام قدیم ری است: یکی شارسان کرد پیروزرام بفرمود کو را نهادند نام جهاندیده گوینده گفت این ری است که آرام شاهان فرخ پی است، فردوسی، ، فیروزرام، بگفتۀ معجم البلدان از قراء ری بوده است
پادشاه ساسانی، رجوع به پیروز و فیروز شود: همی خواندندیش پیروزشاه همی بود یکچند با تاج و گاه، فردوسی، سپاهی بیاورد پیروزشاه که از گرد تاریک شد چرخ ماه، فردوسی احمد بوبکر ممدوح انوری: پیروزشاه یاد ندارد زمانه این پیروزشاه احمد بوبکرشاه تست، انوری
پادشاه ساسانی، رجوع به پیروز و فیروز شود: همی خواندندیش پیروزشاه همی بود یکچند با تاج و گاه، فردوسی، سپاهی بیاورد پیروزشاه که از گرد تاریک شد چرخ ماه، فردوسی احمد بوبکر ممدوح انوری: پیروزشاه یاد ندارد زمانه این پیروزشاه احمد بوبکرشاه تست، انوری