جدول جو
جدول جو

معنی پیرنداخ - جستجوی لغت در جدول جو

پیرنداخ
(رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). پیرانداخ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرداد
تصویر پیرداد
(پسرانه)
داده پیر یا بچه ای که در پیری داده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندخ
تصویر پرندخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، کوزکانی، گوزگانی، پرنداخ، سختیان، اپرنداخ، لکا، ساختیان، پرانداخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنند
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یرنداق
تصویر یرنداق
چرم خام، تسمه، دوال، دوالی که به گردن اسب می بندند، تسمه که روی زین بسته شود، در علم زیست شناسی روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپرنداخ
تصویر اپرنداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، پرانداخ، لکا، گوزگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، ساختیان، پرنداخ، کوزکانی، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
اپرنداخ
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ دَ)
پرنداخ. (شعوری ج 1 ص 226)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قدّ. قدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اشکزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) :
بی یرنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فروگذری.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 12 هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی، دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و خرما و برنج کاری، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
لغت نامه دهخدا
پینداروس، یکی از بزرگترین شعرای یونان باستان است، در 520 قبل از میلاد در شهر تیبه تولد یافته و در441 قبل از میلاد در گذشته است، غزلیات، قصائد، مراثی و انواع دیگری از اشعار دارد، وی مظهر لطف و حمایت هیرون پادشاه سیراکوز (سرقسطه) و اسکندر پادشاه مقدونیه و دیگر اکابر و اعاظم عصر خود واقع شده است نه تنها آتنی ها بلکه جماهیر دیگر یونان وی را احترام بسیار می کرده اند تا آنجا که در زمان حیات مجسمۀ ویرا در تیبه نصب نموده اند و هنگام وفات امتیازات زیادی درباره خانوادۀ او قائل شده اند و وقتی که به امر اسکندر کبیر به تخریب تیبه اقدام کردند توصیۀ مخصوص به محافظت خانه پیندار شده بود، از تمام اشعارش فقط45 غزل باقی مانده که به کرات طبع و نشر شده و به السنۀ اروپایی ترجمه گشته است، (قاموس الاعلام ترکی)، پیندار بزرگترین شاعر غزل سرای یونان، وی در 521 قبل از میلادتولد یافت و برخی از مورخین معتقدند که تا حدود 440قبل از میلاد از حیات بهره مند بوده است، پینداروس به واسطۀدلکش و بلند بودن اشعار شهرت بسیار یافت، چنان که جباران و سلاطین بسیاری از بلاد و نواحی یونان او را بدربار خویش می خواندند و می نواختند، شهر تب در زمان حیات پینداروس او را مجسمه ای ساخت و تا یک قرن پس از مرگ وی خانه اش را به نهایت دقت و احترام نگه داشتند و یونانیان بر خانوادۀ وی تا دیرزمان بدیدۀ احترام می نگریستند، پینداروس را آثار فراوانی بوده است که جز برخی از آن جمله اکنون در دست نیست، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 468)، و نیز رجوع به پندار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
تیماج. سختیان. (برهان). پرندخ. (جهانگیری). گوزگانی. پرنداخ. ساغری سوخته
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر میرزاجهانشاه از سلسلۀ قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعۀ بغداد را تصرف کرد و بسال 870 هجری قمری بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت:
استمیرم ایواسنی نارنی
قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار.
و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. واین بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ 3 ص 13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت:
ای خلف از راه مخالف بتاب
تیغ بیفکن که منم آفتاب
شاه منم ملک خلافت مراست
تو خلفی از تو خلافت خطاست
غصب مکن منصب پیشین ما
غصب روا نیست در آئین ما
ای پسر ار چه بشهی درخوری
با پدر خویش مکن سروری
تیغ مکش تا نشوی شرمسار
شرم منت نیست ز خود شرم دار
تیغ که سهراب برستم کشید
هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید
با چو منی تیغفشانی مکن
دولت من بین و جوانی مکن
گر سپهم پا برکاب آورد
ریگ بیابان بحساب آورد
کوه بجنبد چو بجنبم ز جای
چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای
گرچه جوانیت ز فرزانگی است
این ز جوانی نه که دیوانگی است
کودکی ار چند هنرپرورست
خرد بود گر همه پیغمبرست
کی رسد این مرتبۀ فن بتو
از پدر من بمن از من بتو
(جواب پیر بداغ مر پدر را) :
ای دل و دولت بلقای تو شاد
باد ترا شوکت و بخت و مراد
نیستم آن طفل که دیدی نخست
بالغم و ملک ببالغ درست
شرط ادب نیست مرا طفل خواند
بخت چو بر جای بزرگم نشاند
هر دو جوانیم من و بخت من
با دو جوان پنجه بهم بر مزن
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
تیغ مکش بر رخ فرزند خویش
رخنه مکن گوهر دلبند خویش
پختۀ ملکی دم خامی مزن
من ز تو زادم نه تو زادی ز من
شاخ کهن علت بستان بود
نخل جوان زیب گلستان بود
کشور من نیست کم از کشورت
لشکر من نیست کم از لشکرت
خطۀ بغداد بمن شد تمام
کی دهم از دست بسودای خام
چون تو طلب میکنی از من سریر
من ندهم گر تو توانی بگیر.
پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند:
خاک بر سر جهان فانی را
که ز بهر دو روز بی بنیاد
قصد خون پسر کند والد
وز فنای پدر پسر دلشاد
وان برادر که قاصد جانست
ملک الموت دانش نه همزاد
از قرابت غریب نیست بدی
بود خویش حسین پور زیاد.
آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست:
عجب درمانده ای نیکو بیندیش
میان این همه بیگانه سان خویش
نهادی ناقصی را نام خواهر
حسودی را لقب کردی برادر
برادر خیز ازینها خیر مطلب
چراغ صومعه از دیر مطلب
خودی را یک طرف کن زود برخیز
تو خویش خویش باش از خویش بگریز.
چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سختیان. تیماج. گوزگانی. پرنداخ. پرانداخ
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت:
گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟)
زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ.
عسجدی.
فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
یرنداق. دوال. تسمه. (یادداشت مؤلف). سختیان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) :
گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم
زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ.
عسجدی.
و رجوع به یرنداق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از ییلاقات اشکور گیلان. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 21)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد، کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرنداخ
تصویر اپرنداخ
سختیان تیماج گوزگانی پرنداخ پرانداخ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی روده، دوال روده، تسمه و دوال نرم وسفید: بی یرنداق گرد کردن تو نه بگردی و نه فرو گذری. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیر نداخ
تصویر اپیر نداخ
سختیان تیماج گوزگانی پرنداخ پرانداخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندخ
تصویر پرندخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر نداخ
تصویر پیر نداخ
تیماج سختیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرنداق
تصویر یرنداق
((یَ رَ))
روده، تسمه و دوال نرم و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپیرانداخ
تصویر اپیرانداخ
((اَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
((پَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرند
تصویر پیرند
((پِ رَ))
ضعیف، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
درختان مقدس در باور مردم، نام مکان مقدسی در شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی