جدول جو
جدول جو

معنی پیرمیشان - جستجوی لغت در جدول جو

پیرمیشان
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر، واقع در 21هزارگزی شمال شهر ملایر، کنار باختری راه شوسۀ ملایر به همدان، جلگه، معتدل مالاریائی دارای 903 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و صیفی دیم، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانۀ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است. در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند
لغت نامه دهخدا
(پَ)
در حال پریشانی. در حال پریشیدن، پریش. پریشیده. پراشیده. پراکنده. متفرق. منتشر. متشتت. متخلخل. متقسم. صعصع: قردحمه، رای پریشان. فکر پریشان:
باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک
خاک را جز باد نتواند پریشان داشتن.
سنائی.
روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان. (کلیله و دمنه).
گفت لیلی را خلیفه کاین توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی.
مولوی.
گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی. (گلستان). و دفتر از گفته های پریشان بشویم. (گلستان).
در هیأتش نظر می کرد صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان. (گلستان).
مرا ز مستی و عشق است نام زلف تو بردن
که قصه های پریشان ز عشق خیزد و مستی.
اوحدی.
، درهم و برهم شده. بهم برآمده. مختلط. ژولیده. گوریده. پشولیده. بشوریده. شوریده. وژگال. آلفته. آشفته: از هم فروفشانده و از هم بازکرده و بیفکنده و بباد برداده. افشانده. شعواء (در موی و زلف) :
سیه گلیم شریعت سهیل زین زنیم
که هست ریش پریشان او چو سرخ گلیم.
سوزنی.
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما.
حافظ.
آن ولایت را چون زلف بتان پریشان و مانند چشم خوبان خراب یافت. (روضهالصفا از کاترمر).
آنکه برهم زن جمعیت ما شد یارب
تو پریشان تر از آن زلف پریشانش کن.
؟
، مضطرب. متوحش. بدحال. بی حواس. سرگردان. سرگشته. متردد. مغموم. غمناک. المناک. دلتنگ. محزون، تنگدست. تهی دست. فقیر. بی چیز. بی مکنت. بی بضاعت. بدبخت.
- پریشان حدیث، حدیث پراکنده و بی اساس.
- پریشان خوردن، خوردن نه به اوقات معینۀ آن و آن مضر باشد. بی ترتیب خوردن.
- بخت پریشان، بخت بد. طالع بد. تقدیر ناسازگار:
اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست.
حافظ.
- خوابهای پریشان، اضغاث احلام. که تأویل و تعبیر آن برای اختلاطها راست نیاید. خوابهای آشفته. خوابهای درهم و برهم.
- سخن پریشان، سخن بیهوده و بی معنی. هذیان. کلام مهجور. کلام بی ربط.
- گفتار پریشان، کلام هجر. کلام بی ترتیب. سخن بی نظام
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام محلی کنار راه ملایر بهمدان، میان گرگان و مبارک آباد در 19500گزی ملایر
لغت نامه دهخدا
میش پیر، گوسپند بزادبرآمده، گوسپند کهنسال، هرطه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع در هفت هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی، کنار راه مرزبانی به کندوله، کوهستانی، سردسیر، دارای 470 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات آبی و دیمی توتون و لبنیات و مختصری قلمستان، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و تابستان از زرین اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
امیر امیران، امیرالامراء، فرمانروای فرمانروایان، عنوانی بود که در دورۀ تیموری و صفوی به سادات محترم داده می شد، نوعی شیرینی است که در گیلان بانشاستۀ برنج و روغن درست کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن،
جمع واژۀ پیرای، بمعنی پیراینده، پیرایندگان
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
((پَ))
ژولیده، آشفته، پراکنده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
مشوّشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
Battered, Puzzled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
battu, perplexe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
ぼろぼろの , 困惑した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آشفته، نگران، آزاردهنده، گیج کننده، آشفته حال، پریشان، تکان دهنده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
زخمی , پریشان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
আহত , বিভ্রান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
kudhoofika, kamezea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
yıpranmış, şaşkın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
피폐한 , 당황한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
เสียหาย , งุนงง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
מרוט , מבולבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
घायल , उलझन में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
terluka, bingung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
geslagen, verward
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrattato, perplesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
espancado, perplexo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
破旧的 , 困惑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
pobity, zdezorientowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
побитий , здивований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
zerschlagen, verwirrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
избитый , озадаченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrecho, perplejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی