دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 36هزارگزی شمال باختری ملایر و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ ملایر به تویسرکان، کوهستانی، معتدل، مالاریائی. دارای 480 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 36هزارگزی شمال باختری ملایر و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ ملایر به تویسرکان، کوهستانی، معتدل، مالاریائی. دارای 480 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مثال حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد / علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی - ۷/۱۸۰) تهمت، افترا
زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مِثال حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد / علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، ز دانش چو جان تو را مایه نیست / بِه از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی - ۷/۱۸۰) تهمت، افترا
آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (برهان)، {{اسم}} پیراهه. (شرفنامه). حلی. حلیه. (دهار). تهویل. سنیح. (منتهی الارب). زینت وآرایش زنان. (صحاح الفرس). آنچه زرگران برای زینت زنان سازند از خلخال و دست برنجن و طوق و یاره و گردن بند و بازوبند و امثال آن. زیب. زینت. زیور. آرایش: و مرده را [مردم روس] با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند. (حدود العالم). ز فرمان او هیچگونه مگرد تو پیرایه دان بند بر پای مرد. فردوسی. ز دانش چو جان ترا مایه نیست به از خامشی هیچ پیرایه نیست. فردوسی. خرد بر دل خویش پیرایه کرد برنج تن ازمردمی مایه کرد. فردوسی. کنون زود پیرایه بگشا ز روی بپیش پدر شو بزاری بموی. فردوسی. بهایی ز جامه ز پیرایه ها فروشم ز مردم بود مایه ها. فردوسی. تو درگاه را همچو پیرایه ای همان تخت و دیهیم را مایه ای. فردوسی. چو آن جامه های گرانمایه دید هم از دست رودابه پیرایه دید. فردوسی. به ایران که دید از بنه سایه ام اگر سایه و تاج و پیرایه ام. فردوسی. از ایشان جز او دخت خاتون نبود بپیرایه و رنگ و افسون نبود. فردوسی. زپیرایه و جامه و سیم و زر ز دیبا و دینار و خز و گهر. فردوسی. دگر گفت بر مرد پیرایه چیست و زین نیکوییها گرانمایه کیست. فردوسی. کجا نامور گاو پرمایه بود که بایسته بر تنش پیرایه بود. فردوسی. همان گاو پرمایه کم دایه بود ز پیکرتنش همچو پیرایه بود. فردوسی. به پیرایۀ زرد و سرخ و سپید مرا کردی از برگ گل ناامید. فردوسی. کتایون بی اندازه پیرایه داشت ز یاقوت وهر گوهری مایه داشت. فردوسی. تو درگاه را همچو پیرایه ای همان تخت و دیهیم را مایه ای. فردوسی. بدین حجره رودابه پیرایه خواست همان گوهران گران مایه خواست. فردوسی. بدو گفت رودابه پیرایه چیست بجای سرمایه بی مایه چیست. فردوسی. با سهم تو آن را که حاسد تست پیرایه کمندست و جلد کمرا. منجیک. زینت دولت بازآمد و پیرایۀ ملک تا کند ملک و ولایت چو بهشت آبادان. فرخی. سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. پیل پی خستۀ صمصام تو بیند اندام شیر پیرایۀ اسبان تو بیند چنگال. فرخی. رونق دولت بازآمد و پیرایۀ ملک پیش ازین کار چنان دیدی اکنون بنگر. فرخی. ای تازه بهار سخت پدرامی پیرایۀ دهر و زیور عصری. منوچهری. پیرایۀ عالم تویی فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. الا ای مرو پیرایۀ خراسان مدار این خون و این پتیاره آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). چاکرپیشه را پیرایۀ بزرگتر راستی است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). اگر رای عالی بیند ایشان را نگاه داشته آید که پیرایۀ ملک پیران باشند. (تاریخ بیهقی ص 54). جهان نوعروسی گرانمایه شد شهی تاجش و داد پیرایه شد. (گرشاسب نامه). پیام آورش مژده را پایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود. (گرشاسب نامه). ترا پیرایه از دانش پدیدست که باب خلد را دانش کلیدست. ناصرخسرو. خردمند از تواضع مایه گیرد بزرگی از کرم پیرایه گیرد. ناصرخسرو. نیکوترین پیراهن شرم است. (تحفهالملوک). پیرایه چرا بنددت ای مه دایه نورست مه دو هفته را پیرایه. مسعودسعد. بزرگان چون با زنی... نزدیکی خواستندی کمر زرین بر میان بستندی و زنرا فرمودندی تا پیرایه بر خویشتن کردی، گفتندی چون چنین کنی فرزند دلاورآید. (نوروزنامه). روزی در خانه [زنرا] جامه های دیبایش پوشانیدند و پیرایه های زر و جوهر بر او بستند و گفتند ما ترا بشوهر خواهیم داد. (نوروزنامه). و جواهر از معادن بیرون آورد و پیرایه ها همه او [طهمورث] ساخت. (نوروزنامه). مردم... نخست ترا بازرهانند پس به پیرایه پردازند. (کلیله و دمنه). زاغ... زنیرا دید که پیرایه بر گوشۀ بام نهاده بود. (کلیله و دمنه). نظر بر پیرایۀ گشاده افکنی. (کلیله و دمنه). زاغ پیرایه در ربود. (کلیله و دمنه). مهابت خاموشی ملک را پیرایۀ نفیس است. (کلیله و دمنه). آن دیگری که از پیرایۀ خرد عاطل نبود با خود گفت غفلت کردم. (کلیله و دمنه). و هر معنی که از پیرایۀ سیاست کلی و حلیۀحکمت اصلی عاطل باشد اگر کسی خواهد که بلباس عاریتی آنرا بیاراید بهیچ تکلف جمال نگیرد. (کلیله و دمنه). دو کار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید حلیت سر بر پای بستن و پیرایۀ پای در سر آویختن. (کلیله و دمنه). زلف بی آرام او پیرایۀ مهرست و ماه چشم خون آشام او سرمایۀ سحرست و فن. سوزنی. این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر از سزاواری برو پیرایه و زیور سزد. سوزنی. قصه چکنم، بر دم با خانه چنان ماه آن ماه که پیرایۀ شمس و قمر آمد. سوزنی. باشد پیرایۀ پیران خرد. سوزنی. بهتر از گوهر تو دست قضا هیچ پیرایه بر زمانه نبست. انوری. از خلق یوسفیش بپیرانه سر جهان پیرایۀ جمال زلیخا برافکند. خاقانی. سخن پیرایۀ کهنه است و طبع من مطراگر مرا بنمای استادی کزینسان کهنه آراید. خاقانی. زمصری و رومی و چینی پرند برآراست پیرایۀ ارجمند. نظامی. چو شیرین بازدید آن دختران را ز مه پیرایه داد آن اختران را. نظامی. بفال فرخ و پیرایۀ نو نهاده خسروانی تخت خسرو. نظامی. پس آنگه ماه را پیرایه بربست نقاب آفتاب از سایه بربست. نظامی. سعادت خواجه تاش سایۀ تو صلاح از جملۀ پیرایۀ تو. نظامی. پیرایۀ تست رویمالم. نظامی. عزیزا هر دو عالم سایۀ تست بهشت و دوزخ از پیرایۀ تست. عطار. حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. سعدی. آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 694). یکی شخص از آن جمله در سایه ای بگردن بر از حله پیرایه ای. سعدی. تو آن درّ مکنون یکدانه ای که پیرایۀ سلطنت خانه ای. سعدی. که زشتست پیرایه بر شهریار دل شهری از ناتوانی فکار. سعدی. ملک را همین خلق پیرایه بس که راضی نگردد به آزار کس. سعدی. هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا هیچ مشاط نیاراید از این خوبترت. سعدی. منکر بحرست و گوهرهای او کی بود حیوان درو پیرایه جو. مولوی. چند روزست تا سلطان اشارت فرمودست که چندین پیرایه از جهت مطاربه معد کنیم. (جهانگشای جوینی). گنجینۀ دل متاع دردست پیرایۀ عشق روی زردست. امیرخسرو. در باغ چو شد باد صبا دایۀ گل بربست مشاطه وار پیرایۀ گل. حافظ. مطرب امشب چنگ غم رایکدمی سازی نکرد شاهد اندوه را پیرایه از نازی نکرد. واله هروی. - امثال: مثل پیرایۀ زنان است. (از مجموعۀ امثال طبع هند). درج، دوک دان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. حلی مقرص، پیرایۀ گرد همچون کلیچه. خضاض، اندک پیرایه. تغتغه، آواز پیرا. (منتهی الارب). متحلی، باپیرایه. (دهار). هسهسه، آواز کردن زره و پیرایه. وضح، پیرایه از سیم. تهویل، خود را بلباس و پیرایه آراستن. (منتهی الارب). توشح، اتشاح، پیرایه درافکندن (گویا فقط بطور حمائل و وشاح). تحلی، پیرایه برکردن. (تاج المصادر). رجوع به بی پیرایه و بی پیرایگی شود، رکوئی که زرگران بدان پیرایه را روشن کنند، ساختن و پرداختن. (برهان)، صفت
آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (برهان)، {{اِسم}} پیراهه. (شرفنامه). حلی. حلیه. (دهار). تهویل. سنیح. (منتهی الارب). زینت وآرایش زنان. (صحاح الفرس). آنچه زرگران برای زینت زنان سازند از خلخال و دست برنجن و طوق و یاره و گردن بند و بازوبند و امثال آن. زیب. زینت. زیور. آرایش: و مرده را [مردم روس] با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند. (حدود العالم). ز فرمان او هیچگونه مگرد تو پیرایه دان بند بر پای مرد. فردوسی. ز دانش چو جان ترا مایه نیست به از خامشی هیچ پیرایه نیست. فردوسی. خرد بر دل خویش پیرایه کرد برنج تن ازمردمی مایه کرد. فردوسی. کنون زود پیرایه بگشا ز روی بپیش پدر شو بزاری بموی. فردوسی. بهایی ز جامه ز پیرایه ها فروشم ز مردم بود مایه ها. فردوسی. تو درگاه را همچو پیرایه ای همان تخت و دیهیم را مایه ای. فردوسی. چو آن جامه های گرانمایه دید هم از دست رودابه پیرایه دید. فردوسی. به ایران که دید از بنه سایه ام اگر سایه و تاج و پیرایه ام. فردوسی. از ایشان جز او دخت خاتون نبود بپیرایه و رنگ و افسون نبود. فردوسی. زپیرایه و جامه و سیم و زر ز دیبا و دینار و خز و گهر. فردوسی. دگر گفت بر مرد پیرایه چیست و زین نیکوییها گرانمایه کیست. فردوسی. کجا نامور گاو پرمایه بود که بایسته بر تنش پیرایه بود. فردوسی. همان گاو پرمایه کم دایه بود ز پیکرتنش همچو پیرایه بود. فردوسی. به پیرایۀ زرد و سرخ و سپید مرا کردی از برگ گل ناامید. فردوسی. کتایون بی اندازه پیرایه داشت ز یاقوت وهر گوهری مایه داشت. فردوسی. تو درگاه را همچو پیرایه ای همان تخت و دیهیم را مایه ای. فردوسی. بدین حجره رودابه پیرایه خواست همان گوهران گران مایه خواست. فردوسی. بدو گفت رودابه پیرایه چیست بجای سرمایه بی مایه چیست. فردوسی. با سهم تو آن را که حاسد تست پیرایه کمندست و جلد کمرا. منجیک. زینت دولت بازآمد و پیرایۀ ملک تا کند ملک و ولایت چو بهشت آبادان. فرخی. سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. پیل پی خستۀ صمصام تو بیند اندام شیر پیرایۀ اسبان تو بیند چنگال. فرخی. رونق دولت بازآمد و پیرایۀ ملک پیش ازین کار چنان دیدی اکنون بنگر. فرخی. ای تازه بهار سخت پدرامی پیرایۀ دهر و زیور عصری. منوچهری. پیرایۀ عالم تویی فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. الا ای مرو پیرایۀ خراسان مدار این خون و این پتیاره آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). چاکرپیشه را پیرایۀ بزرگتر راستی است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). اگر رای عالی بیند ایشان را نگاه داشته آید که پیرایۀ ملک پیران باشند. (تاریخ بیهقی ص 54). جهان نوعروسی گرانمایه شد شهی تاجش و داد پیرایه شد. (گرشاسب نامه). پیام آورش مژده را پایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود. (گرشاسب نامه). ترا پیرایه از دانش پدیدست که باب خلد را دانش کلیدست. ناصرخسرو. خردمند از تواضع مایه گیرد بزرگی از کرم پیرایه گیرد. ناصرخسرو. نیکوترین پیراهن شرم است. (تحفهالملوک). پیرایه چرا بنددت ای مه دایه نورست مه دو هفته را پیرایه. مسعودسعد. بزرگان چون با زنی... نزدیکی خواستندی کمر زرین بر میان بستندی و زنرا فرمودندی تا پیرایه بر خویشتن کردی، گفتندی چون چنین کنی فرزند دلاورآید. (نوروزنامه). روزی در خانه [زنرا] جامه های دیبایش پوشانیدند و پیرایه های زر و جوهر بر او بستند و گفتند ما ترا بشوهر خواهیم داد. (نوروزنامه). و جواهر از معادن بیرون آورد و پیرایه ها همه او [طهمورث] ساخت. (نوروزنامه). مردم... نخست ترا بازرهانند پس به پیرایه پردازند. (کلیله و دمنه). زاغ... زنیرا دید که پیرایه بر گوشۀ بام نهاده بود. (کلیله و دمنه). نظر بر پیرایۀ گشاده افکنی. (کلیله و دمنه). زاغ پیرایه در ربود. (کلیله و دمنه). مهابت خاموشی ملک را پیرایۀ نفیس است. (کلیله و دمنه). آن دیگری که از پیرایۀ خرد عاطل نبود با خود گفت غفلت کردم. (کلیله و دمنه). و هر معنی که از پیرایۀ سیاست کلی و حلیۀحکمت اصلی عاطل باشد اگر کسی خواهد که بلباس عاریتی آنرا بیاراید بهیچ تکلف جمال نگیرد. (کلیله و دمنه). دو کار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید حلیت سر بر پای بستن و پیرایۀ پای در سر آویختن. (کلیله و دمنه). زلف بی آرام او پیرایۀ مهرست و ماه چشم خون آشام او سرمایۀ سحرست و فن. سوزنی. این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر از سزاواری برو پیرایه و زیور سزد. سوزنی. قصه چکنم، بر دم با خانه چنان ماه آن ماه که پیرایۀ شمس و قمر آمد. سوزنی. باشد پیرایۀ پیران خرد. سوزنی. بهتر از گوهر تو دست قضا هیچ پیرایه بر زمانه نبست. انوری. از خلق یوسفیش بپیرانه سر جهان پیرایۀ جمال زلیخا برافکند. خاقانی. سخن پیرایۀ کهنه است و طبع من مطراگر مرا بنمای استادی کزینسان کهنه آراید. خاقانی. زمصری و رومی و چینی پرند برآراست پیرایۀ ارجمند. نظامی. چو شیرین بازدید آن دختران را ز مه پیرایه داد آن اختران را. نظامی. بفال فرخ و پیرایۀ نو نهاده خسروانی تخت خسرو. نظامی. پس آنگه ماه را پیرایه بربست نقاب آفتاب از سایه بربست. نظامی. سعادت خواجه تاش سایۀ تو صلاح از جملۀ پیرایۀ تو. نظامی. پیرایۀ تست رویمالم. نظامی. عزیزا هر دو عالم سایۀ تست بهشت و دوزخ از پیرایۀ تست. عطار. حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. سعدی. آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 694). یکی شخص از آن جمله در سایه ای بگردن بر از حله پیرایه ای. سعدی. تو آن دُرّ مکنون یکدانه ای که پیرایۀ سلطنت خانه ای. سعدی. که زشتست پیرایه بر شهریار دل شهری از ناتوانی فکار. سعدی. ملک را همین خلق پیرایه بس که راضی نگردد به آزار کس. سعدی. هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا هیچ مشاط نیاراید از این خوبترت. سعدی. منکر بحرست و گوهرهای او کی بود حیوان درو پیرایه جو. مولوی. چند روزست تا سلطان اشارت فرمودست که چندین پیرایه از جهت مطاربه معد کنیم. (جهانگشای جوینی). گنجینۀ دل متاع دردست پیرایۀ عشق روی زردست. امیرخسرو. در باغ چو شد باد صبا دایۀ گل بربست مشاطه وار پیرایۀ گل. حافظ. مطرب امشب چنگ غم رایکدمی سازی نکرد شاهد اندوه را پیرایه از نازی نکرد. واله هروی. - امثال: مثل پیرایۀ زنان است. (از مجموعۀ امثال طبع هند). درج، دوک دان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. حلی مقرص، پیرایۀ گرد همچون کلیچه. خضاض، اندک پیرایه. تغتغه، آواز پیرا. (منتهی الارب). متحلی، باپیرایه. (دهار). هسهسه، آواز کردن زره و پیرایه. وضح، پیرایه از سیم. تهویل، خود را بلباس و پیرایه آراستن. (منتهی الارب). توشح، اتشاح، پیرایه درافکندن (گویا فقط بطور حمائل و وشاح). تحلی، پیرایه برکردن. (تاج المصادر). رجوع به بی پیرایه و بی پیرایگی شود، رکوئی که زرگران بدان پیرایه را روشن کنند، ساختن و پرداختن. (برهان)، صفت
اسم مصدر پیراستن. عمل پیراستن. پیراهش. (برهان). تحلی. مطلق زینت کردن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345). قبای زر چو در پیرایش افتد ازو هم زربود کارایش افتد. نظامی. برین گوشه رو می کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار نبینند پیرایش یکدگر مگر مدت دعوی آید بسر. نظامی. ، هرس. عمل بریدن نازیبا: فرخو، پیرایش تاک رز، زینت دادن سر با کاستن از موی، دباغت. آش کردن پوست، عمل پرداختن و ساختن و معد و مهیا کردن. (آنندراج)
اسم مصدر پیراستن. عمل پیراستن. پیراهش. (برهان). تحلی. مطلق زینت کردن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345). قبای زر چو در پیرایش افتد ازو هم زربود کارایش افتد. نظامی. برین گوشه رو می کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار نبینند پیرایش یکدگر مگر مدت دعوی آید بسر. نظامی. ، هرس. عمل بریدن نازیبا: فرخو، پیرایش تاک رز، زینت دادن سر با کاستن از موی، دباغت. آش کردن پوست، عمل پرداختن و ساختن و معد و مهیا کردن. (آنندراج)
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در 20هزارگزی کرمانشاه و 1500 گزی کنشت. دامنه، سردسیر. دارای 200 تن سکنه. آب آن ازسراب کنشت. محصول آنجا غلات و عدس و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در 20هزارگزی کرمانشاه و 1500 گزی کنشت. دامنه، سردسیر. دارای 200 تن سکنه. آب آن ازسراب کنشت. محصول آنجا غلات و عدس و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از امراء و یاران حمزه میرزای صفوی. وی در محاربۀ این شاهزاده با امرای تکلو و ترکمان که در دو فرسنگی سلطانیه بسال 990 هجری قمری روی داد شرکت داشته است. (سبک شناسی ج 3 ص 283 نقل از عالم آرای عباسی)
از امراء و یاران حمزه میرزای صفوی. وی در محاربۀ این شاهزاده با امرای تکلو و ترکمان که در دو فرسنگی سلطانیه بسال 990 هجری قمری روی داد شرکت داشته است. (سبک شناسی ج 3 ص 283 نقل از عالم آرای عباسی)
دهی از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان. واقع در 29هزارگزی جنوب خاوری شهداد. سر راه مالرو شهداد به کشیت. کوهستانی، گرمسیر. دارای 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه محصول آنجا خرما و غلات و حنا. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان. واقع در 29هزارگزی جنوب خاوری شهداد. سر راه مالرو شهداد به کشیت. کوهستانی، گرمسیر. دارای 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه محصول آنجا خرما و غلات و حنا. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان اربعۀ پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 85هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد. جلگه، گرمسیر. دارای 76 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لیمو و خرما. شغل اهالی زراعت و باغداری. صنایع دستی گلیم بافی و راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان اربعۀ پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 85هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد. جلگه، گرمسیر. دارای 76 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لیمو و خرما. شغل اهالی زراعت و باغداری. صنایع دستی گلیم بافی و راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
پیرایه در خواب، دلیل بر مال و زینت زنان و کنیزان کند، بر قدر و قیمت پیرایه که دیده است. محمد بن سیرین اگر بیند پیرایه وی اراسته است و به جواهر پوشیده است، دلیل که به قدر آن او را مال حلال حاصل شود. اگر بیند پیرایه او ضایع شد، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند پیرایه زنان داشت، دلیل که غمگین شود.
پیرایه در خواب، دلیل بر مال و زینت زنان و کنیزان کند، بر قدر و قیمت پیرایه که دیده است. محمد بن سیرین اگر بیند پیرایه وی اراسته است و به جواهر پوشیده است، دلیل که به قدر آن او را مال حلال حاصل شود. اگر بیند پیرایه او ضایع شد، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند پیرایه زنان داشت، دلیل که غمگین شود.