جدول جو
جدول جو

معنی پیرشدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیرشدن
اگر پیری بیند که جوان شد، دلیل که در عز و بزرگی او نقصان باشد و در دنیا مغرور شود. اگر جوانی یا کودکی بیند که پیرشد، دلیل که عز و بزرگی یابد و به کار آخرت مشغول شود. محمد بن سیرین
اگر کسی به خواب دیدپیر شده و محاسن او سفید گشته، دلیل که عز و شرف یابد. اگر پیری مجهول بیند که خرم و شادمان است، دلیل که از دوستی مرادهای او برآید و از غم برهد. اگر پیری معروف را بیند که خرم و شاد است، دلیل که از او چیزی بدو رسد. اگر او را غمگین دید، دلیلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَبْ وَبَ)
مملو گشتن. امتلاء. ملاء:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.
سعدی.
، بسیار شدن:
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست.
سعدی.
- پر شدن آوند، تمذّج.
- پر شدن شکم، اندراع. اکتظاظ
لغت نامه دهخدا
(هََ ت ت)
قلم شدن. بریده شدن رگ عرقوب اسب یا چهارپای دیگر. رجوع به پی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
دیرینه سال گشتن. کلانسال گشتن. شیر شدن موی. (مجموعۀ مترادفات). کافور در محاسن کشیدن. مژگان سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات). مشک را کافور کردن. (مجموعۀ مترادفات). کهن سال شدن. بسالخوردگی رسیدن. تقنر. (منتهی الارب). تطبیخ. (منتهی الارب). عجوز. (دهار). شیخ. (تاج المصادر). شیخوخه. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی. شیب. شیبه. مشیب. تشییخ. جلاله. تنییب. تبدین. (از منتهی الارب) :
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسائی.
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.
سعدی.
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش.
سعدی.
یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان.
سعدی.
آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
کفت الناقه کفوفاً، پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (منتهی الارب). رد قفاً او رد علی قفاً، پیر شد. (منتهی الارب). فورض، پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغه). غسو، نیک پیر شدن. (منتهی الارب).
- پیر شدن دست و جز آن، ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطۀ آب حمام و غیره
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیروز شدن. ظفر یافتن. غلبه کردن. مظفر شدن. مسلط شدن. فایق شدن. تسلط یافتن. غالب آمدن. فاتح آمدن. فیروز گشتن:
چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ
شود چیر اگر سستی آری به جنگ.
اسدی.
گر شودچیر و تاج بردارد
وز ولایت خراج بردارد.
نظامی.
چو روزی چند بر وی رنج شد چیر
تن از جان سیر شد جان از جهان سیر.
نظامی.
به آخر چون شود دیوانگی چیر
گریزد مرد ازو چون آهو از شیر.
نظامی.
- بر کسی یا چیزی چیر شدن، بر کسی یا چیزی مسلط شدن. فایق آمدن بر کسی یا چیزی:
چو بر هوش میخواره می چیر شد
سران را سر از خرمی سیر شد.
اسدی.
طغانشاه سخن بر ملک شد چیر
قراخان قلم را داد شمشیر.
نظامی.
گوزن ماده میکوشید باشیر
برو هم شیر نر شد عاقبت چیر.
نظامی.
چو بر عقل دانا شود عشق چیر
همان پنجۀ آهنین است و شیر.
سعدی (بوستان).
- دست چیر شدن، توانا شدن. مسلط آمدن:
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
کلان سال شدن کهن سال گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بریده شدن، رگ عرقوب است یا چهارپای دیگر قلم شدن: گرصد هزار سر بودت همچو بیدبن ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار. پی گردد آن همه سر همچون سرقلم خون گردد آن همه دل همچون دل انار. (حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگرشدن
تصویر دیگرشدن
بدل شدن، عوض شدن، مبدل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروان
تصویر پیروان
حامیان، طرفداران
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر پیری بیند که جوان شد، دلیل که در عز و بزرگی او نقصان باشد و در دنیا مغرور شود. اگر جوانی یا کودکی بیند که پیرشد، دلیل که عز و بزرگی یابد و به کار آخرت مشغول شود. جابر مغربی
اگر کسی به خواب دیدپیر شده و محاسن او سفید گشته، دلیل که عز و شرف یابد. اگر پیری مجهول بیند که خرم و شادمان است، دلیل که از دوستی مرادهای او برآید و از غم برهد. اگر پیری معروف را بیند که خرم و شاد است، دلیل که از او چیزی بدو رسد. اگر او را غمگین دید، دلیلش به خلاف این است - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
التّقدّم في السّنّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
Age
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
vieillir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
envejecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
стареть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
altern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
старіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
starzeć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
变老
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
envelhecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
invecchiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
verouderen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
แก่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
عمر بڑھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
বয়স বাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
kuzeeka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
yaşlanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
나이를 먹다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
年を取る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
उम्र बढ़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
menua
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
להזדקן
دیکشنری فارسی به عبری