ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری سوران و 20 هزارگزی خاوری راه مالرو ایرافشان به سوران، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری سوران و 20 هزارگزی خاوری راه مالرو ایرافشان به سوران، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سُغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی: زش ازو پاسخ دهم اندر نهان زش به پیدائی میان مردمان. رودکی. بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی. فرخی. چون بند کرد در تن پیدائی این جان کارجوی نه پیدا را. ناصرخسرو. جان ز پیدائی و نزدیکیست گم چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم. مولوی. شرع، پیدائی و راه دین، بداهت
حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی: زش ازو پاسخ دهم اندر نهان زش به پیدائی میان مردمان. رودکی. بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی. فرخی. چون بند کرد در تن پیدائی این جان کارجوی نه پیدا را. ناصرخسرو. جان ز پیدائی و نزدیکیست گم چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم. مولوی. شرع، پیدائی و راه دین، بداهت
امر) امر از پیراستن، زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند، (برهان)، پیراینده، پرداختن و مستعد کردن، (برهان)، - اورنگ پیرای: برستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش، نظامی، - چمن پیرای: ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای، سپاهانی (از شرفنامه)، - بستان پیرای: برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای، انوری، پوست پیرای، پوستین پیرای و جز آنها، رجوع به پیراستن شود
امر) امر از پیراستن، زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند، (برهان)، پیراینده، پرداختن و مستعد کردن، (برهان)، - اورنگ پیرای: برستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش، نظامی، - چمن پیرای: ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای، سپاهانی (از شرفنامه)، - بستان پیرای: برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای، انوری، پوست پیرای، پوستین پیرای و جز آنها، رجوع به پیراستن شود
سارنه، دهی از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 430 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا. محصول آن غلات، حبوبات، بزرک. شغل اهالی زراعت، گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
سارنه، دهی از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 430 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا. محصول آن غلات، حبوبات، بزرک. شغل اهالی زراعت، گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
عمل پیماینده. اما کلمه همه جا بصورت ترکیب بکار رود چون: آسمان پیمائی، بحر پیمائی، بادپیمائی، قدح پیمائی و جز آن. رجوع به پیما و رجوع به پیمودن و پیمائیدن شود
عمل پیماینده. اما کلمه همه جا بصورت ترکیب بکار رود چون: آسمان پیمائی، بحر پیمائی، بادپیمائی، قدح پیمائی و جز آن. رجوع به پیما و رجوع به پیمودن و پیمائیدن شود
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته