جدول جو
جدول جو

معنی پیدیاس - جستجوی لغت در جدول جو

پیدیاس
نام بزرگترین نهر جزیره قبرس است، این نهر از کوه ترودس واقع در وسط جزیره سرچشمه گرفته ابتدا به طرف شمال غربی روان شود و از میان شهر لفکوشه بگذرد آنگاه بطرف مشرق متمایل گردد و در اثناء راه چند رشته رود از جانب راست بدان پیوندد و پس از طی مسافتی حدود صدهزار گز در ساحل شرقی جزیره و طرف شمالی ماگسه وارد دریا شود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلیاس
تصویر ایلیاس
(پسرانه)
الیاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
پیشکار، خدمتکار، مزدور، شاگرد، مددکار، معاون، برای مثال بخت ودولت چو پیشکار تواند / نصرت وفتح پیشیار تو باد (رودکی - ۵۲۱)
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه،
قاروره که پیشاب بیمار را در آن کنند و نزد طبیب ببرند، برای مثال بر روی پزشک زن میندیش / چون بود درست پیشیارت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدایش
تصویر پیدایش
آشکار شدن، پدیدار گشتن، پیدایی، خلقت، هستی، وجود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادیاب
تصویر پادیاب
شستشو، وضو، شستشوی صورت و دست و پا، وضویی که زردشتیان می گیرند، شستن و پاکیزه ساختن چیزی با خواندن دعاهای مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
کلمه در وندیداد معنی جاودان از جنود اهرمن (انگره مینیو = خرد خبیث) دارد، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 17)، و رجوع شود به ترجمه ایران چ 2 ص 48
لغت نامه دهخدا
بیسیار، سرشک، قاروره، تفسره، آب، دلیل، پیشیار:
برروی پزشک زن میندیش
چون گشت درست پیسیارت
لغت نامه دهخدا
(پِ)
از سرداران اسکندر مقدونی. وی پس از اسکندر به نیابت سلطنت انتخاب شد و تمام سرداران سپاه را به مجلس مشورتی طلبید و ممالک را بین آنان تقسیم کرد راجع به این مسئله بین مورخین عهد قدیم اختلافاتی دیده میشود و بنابراین مجبوریم که روایت هر یک را جداگانه ذکر کنیم. دیودر صقلی اسامی ایالات واشخاص را چنین نوشته: 1- مصر نصیب بطلمیوس پسر لاگوس گردید (این همان شخص است که درباره او نوشته اند که پسر نامشروع فلیپ دوم پدر اسکندر بود). 2- سوریه به لائومدون می تی لنی رسید. 3- کیلیکیه به فیلوتاس. 4- ماد (بزرگ) به پی تون. 5- پافلاگونیه و کاپادوکیه با آن ایالات دولت هخامنشی که اسکندر بدانجاها قشون نکشیده بود (مانند پنت، ارمنستان و غیره) به اومن (منشی اسکندر). 6- پام فیلیه و فریکیۀ علیا و لیکیه به آنتی گون. 7- کاریه به کاساندر. 8- لیدیه به مل آگر (از این جا باید استنباط کرد که تقسیم ایالات قبل از کشته شدن او انجام یافته ؟). 9- فریگیۀ سفلی یاهلس پونت به لئوناتوس. 10- در اروپا تراکیه و صفحاتی که مجاور دریای سیاهند به لیزیماک. 11- مقدونیه با ولایات تابعۀ آن به آن تی پاتر. 12- راجع به آسیای علیا قرار دادند که تغییری در ایالات آن ندهند بنابراین صفحات مجاور این قسمت ها نیز در تحت ادارۀ تاکسیل ماندند (مقصود از آسیای علیا در این جا افغانستان شرقی کنونی و صفحات مجاور رود سند است). 13- ایالتی که در نزدیکی پاراپامیزاد بود، به اکسیارتس ایرانی، پدر رکسانه والی باختر. 14- رخج و نیز گدروزی (بلوچستان کنونی) به سی برتیوس. 15- هرات و زرنگ (سیستان) به ستاسانور سولیانی. 16- باختر و سغد به فیلیپ. 17- پارت (خراسان) و گرگان به فراتافرن ایرانی. 18- پارس به په سست. 19- کرمان به تل پولم. 20- مادبه آتراپس ایرانی (آریان در کتاب 4 فصل 18 او را آثروپاتس نامیده و ژوستن در کتاب 13 بند 4 آتروپاتس معلوم است که مقصود دیودور از ماد در دفعۀ اولی ماد بزرگ است و در دفعۀ دوم ماد کوچک. این ماد از اسم والی اش، که آثروپات نام داشت بعدها موسوم به آثروپاتن گردید و به فارسی آثروپاتکان می گفتند این نام در قرون بعد به آذرپاتگان و آذرپایگان و معرب آن آذربایجان تبدیل یافته). 21- بابل به آرخون. 22- بین النهرین به آرک سیلاس. 23- تاکسیل و پروس به پادشاهی مملکتشان ابقاء شدند. سلکوس به فرماندهی سواره نظام که ملقب به هتر بود معین گردید ریاست این سواره نظام در زمان اسکندر با هفس تیون و پس از آن با پردیکاس بود. آریده فیلیپ مأمور شد که لوازم مراسم دفن اسکندر را تدارک کرده گردونه ای بسازد تا نعش اسکندر را به معبد آمون برند. در باب تقسیم ممالک روایت ژوستن در زمینۀ روایت دیودور است ولی اختلافاتی نیز بین دو روایت موجود است که ذکر میکنیم. مورخ مذکور گوید (کتاب 13 بند 4) : 1- ماد علیا (ماد کوچک یا آذربایجان به آتروپات رسید) در بعضی نسخ کتاب ژوستن این نام را آکروپات نوشته اند، که باید مصحف آگروپات باشد، زیرا آگر در کردی بمعنی آثر و آتر است، که به زبان کنونی پارسی آتش گوئیم). 2- ماد سفلی (یعنی ماد بزرگ یا عراق عجم قرون بعد) به پدر زن پریکادس. 3- شوش به سینوس. 4- لیکیه و پام فیلیه به نه آرخ. 5- لیدیه به م آندر. 6- باختر به آمین تاس. 7- سغد به سی ته اوس. 8- پارت به نیکانور. 9- گرکان به فیلیپ. 10- ارمنستان به فراتافرن. 11- مردم پلاسک به آرخاس. 12- پارس به تلپ تولم. 13- بابل به په سست. ریاست لشکر بعهدۀ سلکوس پسر آنتیوخوس و ریاست قراول مخصوص پادشاه به کاساندر پسر آن تی پاتر. در باختر مجاور سند تغییری روی نداده. پی تون پسر آژنور به ریاست مستعمرات یونانی و مقدونی در هند منصوب گشت. ژوستن اسم اکسیارتس را اکس تارخس نوشته بالاخره مورخ مذکور گوید: که این تقسیم ممالک برای عده ای از اشخاص باعث ارتقاء گردید زیرا اینها اگرچه برای حکومت معین شده بودند ولی پس از چندی ایالات را ممالک خودشان دانسته عنوان پادشاهی اختیار کردندو دولتهائی تشکیل یافت که به میراث به اعقاب آنها رسید. تقسیم ایالات بین اشخاص موافق نوشته های کنت کورث از این قرار بوده (کتاب 10، بند 10) : مصر و آن قسمتی از افریقا، که تسخیر شده بود به بطلمیوس رسید (بطلمیوس پسر لاگس). سوریه به لائومدون و فینیقیه نیز. کیلیکیه به فیلوتاس. لیکیه و پام فیلیه و فریگیۀ بزرگ یا علیا به آنتیگون. کاریه به کاساندر. لیدیه به مناندر. فریگیۀ کوچک در نزدیکی هلس پونت به لئوناتوس. کاپادوکیه و پافلاگونیه به اومن. او را هم مأمور کردنداین مملکت را تا طرابوزان دفاع کند و با اربات بجنگد، زیرا این یگانه پادشاهی بود که نمیخواست تمکین کند ماد را (مقصود ماد بزرگ است) به پی تون دادند. تراکیه را با مردمان مجاور دریای سیاه به لیزیماک. اما راجع به ولات هند و باختر و سغدیان و سایر مردمان که در کنار اقیانوس سرخ سکنی داشتند قرار دادند همان اختیارات را دارا باشند (یعنی آنها را تغییر ندادند، مقصود از دریای سرخ در اینجا دریای عمان است). کنت کورث ارمنستان را در فهرست ایالات ذکر نکرده و این نظر صحیح است زیرا اسکندر به ارمنستان نرفته بود. در باب آربات اگرچه کنت کورث تصریح نکرده که او در کدام قسمت آسیای صغیر پادشاه بوده ولی از نوشته های ژوستن (کتاب 13، بند 6) معلوم است که پردیکاس با آریارات پادشاه کاپادوکیه جنگیده بنابراین مقصود کنت کورث از آربات، آریارات پادشاه کاپادوکیه بوده، یعنی این اسم را تصحیف کرده. دیودور اسم پادشاه کاپادوکیه را آریارات نوشته چهار مورخی که روایاتشان در این مبحث ذکر شده از مردمانی که در قفقازیه سکنی داشتند و هردوت مساکن آنها را جزء ایالت 18 و 19 دولت هخامنشی بشمار آورده، ذکری نکرده اند. بنابراین باید گفت که این قسمت دولت هخامنشی جزء دولت اسکندر نبوده کلیهً از تقسیم ایالات چنین برمی آید که این قسمت های دولت هخامنشی درزمان اسکندر جزء دولت او بشمار نمی آمده، زیرا اسکندر تا آن جاها نرفته بود: پافلاگونیه، کاپادوکیه. پنت، ارمنستان، قفقازیه، لیبیا و حبشۀ مجاور مصر. در خاتمه کنت کورث گوید که هفت روز پس از فوت اسکندر رجال و سرداران مقدونی بفکر نعش او افتادند و آن را بوسیلۀ کلدانیها و مصریها بلسان کردند بعد بطلمیوس نعش را به منفیس پایتخت مصر برد و پس از چند سال آنرا به اسکندریه حمل کرده بخاک سپرد. (ایران باستان پیرنیاصص 1966- 1971) و سال قتل پردیکاس 321 قبل از میلاد بود
لغت نامه دهخدا
سن پاپیاس کشیشی از اهل هیراپولیس که ظاهراً در آغاز قرن دوم میلادی میزیست و بنابه روایتی قدیم شاگرد و پیرو یوحنا القدیس بوده است، وی تفسیری بر انجیل بزبان یونانی نگاشت که اکنون قسمتی از آن در دست است
لغت نامه دهخدا
رجوع به پادیاو شود
لغت نامه دهخدا
پادیاب، شستن و پاکیزه ساختن چیزها با دعا خواندن باشد به لغت زند و پازند، (برهان)، رجوع به برسم شود
لغت نامه دهخدا
الیاس: واو پیش روی خدا برود بروح و بقوت و براز ایلیاس پیغمبر، (دیاتسارون ص 8)، رجوع به ایلیا و الیاس شود، زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، در امن قرار دادن کسی را، (از اقرب الموارد)، امن گردانیدن، (تاج المصادربیهقی)، ایمن گردانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات)، فروتنی نمودن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، تصدیق کردن کسی را و گرویدن به او و قبول شریعت وی کردن، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او درآمدن، (از اقرب الموارد)، گرویدن و تصدیق کردن، (از مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، گرویدن، (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)،
گروش، باورداشت، اعتقاد، مقابل کفر، (فرهنگ فارسی معین)، تصدیق، نقیض کفر، (از اقرب الموارد)، تصدیق، (تعریفات) (مجمل اللغه)، اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان و اظهار خشوع و فروتنی و قبول شریعت، (ناظم الاطباء)، اعتماد و اقرار و اعتراف و اعتقاد و دین و مذهب و آئین و راستی و خلوص در دین، (ناظم الاطباء)، مقابل کفر است، (از فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، ایمان در شرع عبارتست از اعتقاد بقلب و اقرار به زبان، گفته شده هر کس شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد هم نباشد او منافق است و کسی که شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد باشد او فاسق است، هر کس شهادت هم ندهد او کافر است، (تعریفات)، در شرع تصدیق به دل و اقرار به زبان وحدانیت خدای تعالی را و حقیقت پیغمبر علیه السلام را، (مؤید الفضلاء)، نزد اهل شرع تصدیق بکل ماجاء به النبی است و ارکان و مظاهر آن اقرار بلسان و تصدیق بدل و عمل به ارکان بود ودر این مورد سخن بسیار است، معتزله جملۀ طاعات را علمی و عملی ایمان گویند و گویند کسی که گناهی مرتکب شود از ایمان خارج شود، خوارج نیز ارتکاب گناه را موجب خروج از ایمان دانند، گروهی گویند ایمان عبارت از گفتار بزبان است و بس، گروهی گویند ایمان معرفت بحق و ماجاء به النبی است، و گروهی از متکلمان ایمان را تصدیق تنها پندارند، حضرت رسول فرموده است ایمان عبارت از تصدیق بماجاء به النبی و تصدیق کتاب و فرشتگان و رسولان حق است، محمد حنیف گوید ایمان تصدیق دل است بآنچه خدای متعال از غیب خبر داده است، گروهی گویند که قول و تصدیق و عمل ایمان است، گروهی گویند قول و تصدیق است، و گروهی گویند ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق بدل باشد و فرع آن مراعات امر، و هر که را طاعت بیشتر بود امن او را از عقوبت زیادت بود و بنابراین علت امن و ایمان مراعات اوامر و طاعات باشد، گروهی گفتند که علت امن از عقوبت معرفت است نه طاعت و اگر طاعت بدون معرفت باشد سود ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد عاقبت بنده را نجات باشد، چنانکه حضرت رسول فرمودند: نجات نیابد کسی از شما بعمل خود، سؤال شد و نه تو یا رسول اﷲ؟ فرمودند و نه من، مگر آنکه خدای بمن ترحم کند که عمل بی معرفت مکر است و فسون، و ایمان فعل بنده باشد، بهدایت حق مقرون ’فمن یرداﷲ ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجا’ و بر این اصل گروش هدایت حق باشد و گرویدن فعل بنده بود و علامت آن اعتقاد بتوحید است که ایمان نوری است از وراء حجاب و یقین نوری است در مقام کشف حجاب، (فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ص 70- 77)، تقسیمات ایمان، ایمان بر پنج قسم است:
1- ایمان مطبوع، و آن ایمان ملائکه است، 2- ایمان مقبول، و آن ایمان انبیاء است، 3- ایمان معصوم، و آن ایمان مبتدعین است، 4- ایمان موقوف، وآن ایمان مؤمنین است، 5- ایمان مردود، و آن ایمان منافقین است، (تعریفات)، و همچنین ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع بحکم: 1- ایمان مستودع، آن باشدکه از ادلۀ یقینیه مأخوذ نباشد بلکه ناشی از ظن وتقلید باشد، 2- ایمان مستقر آن باشد که از ادلۀ یقینیه بر مبنای اجتهاد و تحقیق حاصل شود، (از فرهنگ علوم دکتر سجادی ص 127 بنقل از قوانین الاصول ج 2 ص 194) :
همی گوید بپرسیدش پس از ایمان بر قرآن
ز پیغمبر رسول مصطفی وز فضل یارانش،
ناصرخسرو،
چو گمراه گشته ولی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در،
ناصرخسرو،
مرا توحید و ایمانست و قرآن
بدین پیغمبر مختارو حیدر،
ناصرخسرو،
ای فضولی تو چه دانی که چه بوده است ایمان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی،
ناصرخسرو،
ایزد ... چون خواست که دولت بزرگی پیدا شود ... سبکتگین را از درجۀ کفر بدرجۀ ایمان رسانید، (تاریخ بیهقی)، و ایشان ایمان قبول میکنند، (کلیله و دمنه)،
غم ایمان خویش خور که ترا
روز محشر امان به ایمان است،
ادیب صابر،
تو کافری بجان مسلمانی آمده
اینجا برای غارت ایمان کیستی،
خاقانی،
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است،
خاقانی،
ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان می آید،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598)،
به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را به خانه آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 346)،
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست،
عطار،
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال،
عطار،
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد در گمان،
مولوی،
گرم پای ایمان نلغزد ز جای
بسر برنهم تاج عفو خدای،
سعدی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان،
شبستری،
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد،
شبستری،
- اهل ایمان، اهل دین، معتقدان بخدا:
معین زمان ناصر اهل ایمان
گزین خدا یاور دین احمد،
سعدی،
-، لقبی که شیعۀ امامیه بخود میدادند زیرا که فقط خود را مؤمن و بقیۀ مسلمانان را مسلم میخواندند، (خاندان نوبختی ص 250 از بیان الادیان و تبصرهالعوام)،
- ایمان آوردن، گرویدن و تصدیق کردن: ایمان نیاوردم بفرشته های خدا، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، درحال ایمان آورد، (کلیله و دمنه)، بر خردمند واجبست که بقضاهای آسمان رضا دهد و بدان ایمان آرد، (کلیله و دمنه)،
- ایمان باطل، اعتقاد به باطل و مردود،
- ایمان تازه گردانیدن، از نو ایمان آوردن:
مگوی این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفراﷲ زین تمنا،
خاقانی،
- ایمان داشتن، اعتقاد داشتن،
، در اصطلاح متصوفه ایمان از مختصات اسماء جمالیه است و نیز عبادت از مرتبۀ بقاست، (مؤید الفضلا)، رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کوفته شدن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفته شدن غله برای باد دادن. (ناظم الاطباء) ، آنکه همواره خیالات فاسد در سر پروراند. خیالاتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ دی یا)
جمع واژۀ عربی پندی (منسوب به پند)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام یکی از صاحب منصبان اسکندر مقدونی که وی را نزد سکاهای اروپائی فرستاد تا به آنها بگوید که بی اجازۀ اسکندر از رود تاناایس، که سرحد آنهابود بطرف آسیا نگذرند. این شخص مأمور بود مملکت سکائی را تا بوغاز بوسفور تفتیش کرده نتیجۀ تحقیقات را به اسکندر عرضه دارد.
لغت نامه دهخدا
یکی از منجمان و سیاحان قدیم در قرن چهارم قبل از میلاد که در شهر مارسلیا میزیسته است، هموطنانش وی را مأمور بسیاحت جهان شمالی کردند، وی پس از دور زدن اسپانیول وارد دریای مانش گردید و تا جزیره توله رفت، تواریخ قدیمه سیاحت دیگری نیز بدو نسبت دهند، شاید این بار بدریای بالتیک هم رفته باشد و کتابی درباره اقیانوس اطلس نگاشته، مناسبت مد و جزر را با قمر کشف کرده و عدم تصادف و تطابق کامل ستارۀ قطبی را با نقطۀ حقیقی قطب بیان کرده و طول و عرض مارسلیا را تعیین نموده است، فقراتی از آثارش را پیدا و طبع و نشر کرده اند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ یِ)
اسم از پیدا شدن. و از آن مشتقی نیست. اسم مصدر از پیدا شدن. عمل پیدا شدن. ظهور. تکون. تکوین، سفر پیدایش، سفر تکوین. (تورات) ’یعنی کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات. نخستین کتابی است از کتب عهد عتیق و اسم عبری این کتاب بر شیث است یعنی در ابتدا و همان است اول لفظی که آن کتاب بدان شروع میشود...’. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
حجار معروف یونان که در قرن پنجم قبل از میلاد میزیسته و بزرگترین حجار یونان کهن به شمار میرود، وی در عصر پریکلس در آتن به شهرت رسید و سرانجام در زندان درگذشت، سنگتراشیهای المپ از اوست، (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
لغت نامه دهخدا
نام رودی در یونان شمالی، (ایران باستان ج 1 ص 752)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میدیاز
تصویر میدیاز
اتساع غیر طبیعی و ثابت مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیقیاس
تصویر بیقیاس
بی اندازه بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادیاو
تصویر پادیاو
پادیاب
فرهنگ لغت هوشیار
شستن و پاکیزه ساختن چیزها بوسیله خواندن دعا. زرتشتیی که میخواهد پادیاب کند نخست یک خشنوتره اهورهه مزداو (بخشنودی اهورمزدا) میخواند پس از آن یک بار (اشم و هو) می سراید. آنگاه روی دستها و پاهای خود را میشوید از آن پس کشتی نو میکند و بترتیب مقرر کمربند خود میگشاید و دعای مخصوص آن را میخواند و باردیگر بدور کمر می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
شاگرد، معاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسیار
تصویر پیسیار
پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدایش
تصویر پیدایش
پدیدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندیات
تصویر پندیات
اندرز صلاح گویی نصیحت موعظه وعظ ذکر تذکیر، عهد میثاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
شاش، ادرار، شیشه ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند، قاروره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
پیشکار، معاون، خدمتکار، شاگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدایش
تصویر پیدایش
((پَ یِ))
ظهور، پدیدار گشتن، خلقت، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
((پِ))
آشکار بودن، دانش، معرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادیاب
تصویر پادیاب
وضو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیدایش
تصویر پیدایش
ظهور، استحضار
فرهنگ واژه فارسی سره