جدول جو
جدول جو

معنی پیاچنچه - جستجوی لغت در جدول جو

پیاچنچه
(چِ چَ)
شهری به ایتالیا. پلزانسه. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل یا دیگ کوچک دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچنده
تصویر پیچنده
آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچانده
تصویر پیچانده
پیچانیده، پیچیده، تابیده، پیچ داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک، نوعی پیاز که بیخ آن کوچک تر و نازک تر است و جزء سبزی های خوردنی است و آن را خام می خورند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نام نهری در اواسط روسیه، و آن وارد نهر سوره از توابع ولگا گردد و از ایالت سیمبیرسک سرچشمه گیرد و اول بشمال غربی و بعد بجنوب شرقی و سرانجام بمشرق جاری شود و دوباره به ایالت سیمبیرسک درآید، پس بسوی شمال رود و در نزدیکی نیگورود بنهر نامبرده ریزد. دو محاربه میان روسها و تاتارها بسال 1377 میلادی در ساحل این نهر اتفاق افتاده است، در جنگ اول روسها و در جنگ دوم تاتارها مغلوب شده اند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
طیان خرد. تیانچه. رجوع به طیان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دیگ سرگشادۀ کوچک باشد. (برهان). مصغر تیان. دیگ کوچک سرگشاده. (ناظم الاطباء). تیان خرد. تیان کوچک. دیگی که سر گشاده تر از بن دارد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مصغر پیاز. پیاز خرد، قسمی از احرار بقول با کونۀ خرد برنگ و طعم پیاز و ساقی سبز و باریک و دراز و میان کاواک. قسمی سبزی خوردنی و آن پیازی باشد با کونۀ خرد و ساقۀ میان تهی سبز بلند باریک
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
که پیچد. که بپیچد. که گرد چیزی یا خود برآید. گرد چیزی یاگرد خود حلقه زننده. گردبرگرد خود یا چیزی برآینده. که خمد. که تابد. پیچان. تابنده. خمنده:
چو دست کمندافکنان روزگار
همه شاخها پر ز پیچنده مار.
اسدی (گرشاسب نامه).
دلیران شمشیرزن بیشمار
بمردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی.
، با خم و شکن. ناهموار. ناراست. کج: و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جور است برآید و هموار، دلیل کنند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود. (نوروزنامه) ، گرداننده. چرخاننده:
سخنگوی هرچار با یکدگر
نماینده انگشت و پیچنده سر.
اسدی (گرشاسب نامه).
، پیچان از دردی و رنجی:
نالنده همچون من ز هجران یار
لرزنده و پیچنده بر خویشتن.
فرخی.
- پیچنده اسپ. چابک سوار. فارس. در کار سواری ماهر:
ز بهرام بهرام پورگشسب
سواری سرافراز و پیچنده اسپ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
در بعض فرهنگها بمعنی پاچنامه آورده اند
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ چَ /چِ)
پیراهن کوچک. صدار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچاندن. تافته. خمانیده. تابیده. بگردانیده. بپیچیده
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
پیراهن خرد. پیراهن کوچک: شلیل، پیراهنچه که در زیر زره پوشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قصبه ای در جزیره سیسیل (صقلیه) ، واقع در 30 هزارگزی جنوب شرقی شهر کالتانیرته. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچانده
تصویر پیچانده
تافته خمیده تابیده، برنج داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرهنچه
تصویر پیرهنچه
پیراهن کوچک: صدار پیرهنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهنچه
تصویر پیراهنچه
پیراهن خرد پیراهن کوچک: شلیل پیراهنچه که در زیر زره پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
((چِ))
پیاز خرد، پیاز کوچک، گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
((تِ چِ))
پاتیل کوچک
فرهنگ فارسی معین