جدول جو
جدول جو

معنی پیامیغ - جستجوی لغت در جدول جو

پیامیغ(پَ)
گوشت ماهی. (فرهنگ شعوری ص 235 ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیامبر
تصویر پیامبر
پیغمبر، نبی اللّٰه، رسول، پیغامبر، پیمبر، وخشور، نبی، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی
آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرامید
تصویر پرامید
آنکه امید بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
جسم مخروطی با وجوه جانبی مثلث به یک راس مشترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
اندازه گیری، پیمانه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ یِ)
کار پیماینده، اسم از پیمودن. کیله. (منتهی الارب). اندازه گیری. عمل پیمودن و اندازه کردن:
ز هر مرز هر کس که دانا بدند
به پیمایش اندر توانا بدند.
فردوسی.
میان دو صد چاهساری شگفت
بپیمایش اندازه نتوان گرفت.
فردوسی.
مذارعه، به پیمایش بیع کردن. عذمذم، پیمایش تخمینی. (منتهی الارب) ، مساحت
لغت نامه دهخدا
هرم،
از این کلمه بصورت جمع اهرام مصر مرادست، رجوع به اهرام شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نمشیر بخش بانۀ شهرستان سقز واقع در 30 هزارگزی شمال باختری بانه و 46 هزارگزی شمال خاور شوسۀ بانه بسردشت، کوهستانی، سردسیر، دارای 105 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و لبنیات و ارزن و محصولات جنگلی، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نوعی پیاز سفید، اسقیل، بصل، عنصل، (شعوری)، ظاهراً مخفف پیازموش باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی. رسول. آنکه واسطۀ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه. رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود، قاصد. برید. پیک. پیک خبر رساننده. (شرفنامه) ، پیام آور. رجوع به پیام آور شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
جنسی خزندۀ افیدین پروتروگلیف از خانوادۀ ئیدروفی ایده. شامل مارهای دریائی زهردار که دم آنها از پهلو مسطح است و در اقیانوس هند و اقیانوس کبیر (نواحی حارّه) زیست میکنند
جنسی از ماهیان اکانتوپتر از خانوادۀ سکومبریده در دریاهای اروپا و اقیانوس هند
لغت نامه دهخدا
میش پیر، گوسپند بزادبرآمده، گوسپند کهنسال، هرطه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ اُ / پُ اُمْ می)
که امید بسیار دارد. امیدوار:
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.
فردوسی.
بپوشید پس جامۀ نو سپید
نیایش کنان رفت و دل پرامید.
فردوسی.
هشیوار با جامهای سپید
لبی پر زخنده دلی پرامید.
فردوسی.
بیامد پرامید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان.
فردوسی.
چو لهراسب بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.
فردوسی.
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گرچه سخن همی برد قصۀ من به هرطرف.
حافظ
لغت نامه دهخدا
فاغره، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (اقرب الموارد). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقبهایی در زیر زمین بوده است که مسیحیان برای نجات ازظلم و ستم و برای عبادت بدانجا پناه می بردند. و معروف ترین آن دیامیس رم است که در خارج از شهر و در عمق 7 تا 20 متری بود. (از الموسوعه العربیهالمیسره)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میمون، به معنی مبارک و نیکبخت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشخاص مبارک و چیزهای مبارک واین جمع میمون است. (غیاث). و رجوع به میمون شود.
- امام میامین، پیشوای نیک بختان و مبارک وجودان. و ناصرخسرو در بیت زیر آن را ظاهراً به عنوان لقبی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده است:
فخرم بس آن که در ره دین حق
بر مذهب امام میامینم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ یمین. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمجاز به معنی معشوق. (غیاث) (آنندراج) :
در گوشۀ نه گردون تو دوش قنق بودی
مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی.
مولوی.
، غلام و قاصد. (غیاث) (آنندراج) :
گفت ای ایبک بیاور آن رسن
تا بگویم من جواب بوالحسن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عبدالسلام. از اهالی استانبول و از شعرای دورۀ سلطان مرادخان ثالث است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میامین
تصویر میامین
جمع میمون، مبارک و نیکبخت
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیمودن اندازه گیری: میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت. (شا. لغ)، مساحت
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه واسطه ابلاغ (کتبی یا شفاهی) باشد رسول پیام آور، قاصد پیک برید، پیغمر پیغامبر وخشور نبی رسول: و درود بر پیامبر گزیده محمد مصطفی و بر اهل بیت و یاران وی. (دانشنامه. منطق 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
فرانسوی سنبوسه (هرم برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلامیس
تصویر پلامیس
لاتینی ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرامید
تصویر پرامید
کسی که امید فراوان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامیس
تصویر دیامیس
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
((پِ یِ))
پیمودن، طی کردن، اندازه گیری، مساحت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبر
تصویر پیامبر
((پَ بَ))
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا، پیغامبر، پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
اسبابی الکترونیکی برای دریافت و ضبط پیام کسانی که به شماره معینی تلفن می کنند، منشی تلفنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
اکتیال
فرهنگ واژه فارسی سره
اندازه گیری، سنجش، مساحی، پیمودن، درنوردیدن، طی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موم سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
امیدوار، خوشبین
دیکشنری اردو به فارسی