جدول جو
جدول جو

معنی پکام - جستجوی لغت در جدول جو

پکام
حب الاس است. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیام
تصویر پیام
(پسرانه)
الهام، وحی، پیغام، الهام، وحی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آکام
تصویر آکام
(پسرانه)
نتیجه، ثمره، سود، فایده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنام
تصویر پنام
روبند، در آیین زردشتی پارچۀ پنبه ای سفید چهارگوشه که زردشتیان هنگامی که موبد در مقابل آتش مقدس اوستا می خواند و مراسم مذهبی به جا می آورد جلو دهان آویزان می کنند و بندهای آن را به پشت سر می بندند، برای مثال بشد بر تخت زر اردای ویراف / پنامی بر رخ و کستیش بر ناف (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - پنام)
حرز، تعویذ، چشم پنام، دعایی که برای دفع چشم زخم بنویسند و با خود نگه دارند، پنهام، پنهان، پوشیده، برای مثال با اکابر به مجلس خلوت / گفتگوی پنام می خواهم (کمال الدین اسماعیل - رشیدی - پنام)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیام
تصویر پیام
سخن یا مطلبی کتبی یا شفاهی که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود، پیغام، خبر، برای مثال در راه عشق وسوسۀ اهرمن بسی ست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ - ۷۹۶)
پیام رساندن (گزاردن، آوردن): منتقل کردن پیام کسی به دیگری، برای مثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکام
تصویر پرکام
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکام
تصویر آکام
تل ها، تپه ها، پشته ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشام
تصویر پشام
هر چیز تیره رنگ، تیره فام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکام
تصویر زکام
کوریزا، نزلۀ انفی، نزلۀ بینی، التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد می شود و با عطسه، آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ اکم و اکم جمع واژۀ اکام و اکام جمع واژۀ اکم و اکم جمع واژۀ اکمه، منظرها، زمینهای بلند، تل ها، تپه ها، پشته ها، توده ها، سنگلاخها
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مقابل ناکام:
بر تو موکلند بدین دام روز و شب
بایدت باز داد بناکام یا بکام.
ناصرخسرو.
- بکام بودن، حاصل بودن. بر مراد بودن:
گل در بر و می در کف و معشوق بکامست
سلطان جهانم بچنین روز غلامست.
حافظ.
- بکام حاسدان گشتن، بمیل، بنفع حاسدان گردیدن. بدبخت و بیچاره شدن:
یا بدست آریم سرّی یا برافشانیم سر
یا بکام حاسدان گردیم یا سلطان شویم.
سنایی.
- بکام خود کردن، بدهان خود فرو بردن. بمجاز بمیل خود پرورش دادن:
آنکه دیوش بکام خود نکند
نیک شد هیچ نیک بد کند.
نظامی (ملحقات ص 313).
- بکام داشتن، در دهان داشتن. در اختیار داشتن:
خیز و مبوی ار بدست داری سنبل
خیز و منوش ار بکام داری ساغر.
قاآنی.
- بکام دشمن دیدن، برحسب مدعا و آرزوی وی دیدن. بیچاره و بدبخت دیدن:
خود را بکام دشمن خود دید هر که او
با دوستان تغافل دشمن نواز کرد.
نظیری (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 115 و کلمه کام شود.
- بکام دل رسیدن، فائز شدن. فلاح حاصل کردن. نجاح حاصل کردن. کامیاب شدن. توفیق یافتن. موفق شدن. کامران شدن. کامروا شدن.
- بکام رسانیدن، به مراد نایل کردن. به مقصود رسانیدن.
- بکام عدو زیستن، در بدبختی و بیچارگی زیستن:
نشنودی آن مثل که زند عامه
مردن به از بکام عدو زسته.
ناصرخسرو.
- بکام کشیدن، در کام ریختن. (از آنندراج) :
بنام تو صد شهد شکر چشند
حلاوت بکام تو کی درکشند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
هر چیز تیره رنگ را گویند. (برهان قاطع). تیره فام. سیه چرده
لغت نامه دهخدا
(پَ)
در اوستا پئیتی دان ّ و در پهلوی پدام و پندام و پنوم گویند. در آبان یشت، کردۀ 29 آن عبارت است از جامه ای که در زیر زره پوشند. در فرگرد 14 از وندیداد در فقرۀ 9 پنام در جزو اسلحه و لوازم یک مرد جنگی شمرده شده است. گذشته از این چند فقرات پنام در اوستا و کتب پهلوی عبارت است از دو قطعه پارچۀ سفید از جنس پنبه که به روی دهان آویخته با دو نوار بپشت سر گره میزنند. زرتشتیان ایران آن را روبند نامند. این پردۀ کوچک که بنا به توضیحات تفسیر پهلوی اوستا باید دو بند انگشت پائین تر ازدهان باشد در وقتی بکار برده میشود که مؤبد در مقابل آذر مقدس اوستا سروده مراسم دینی بجای می آورد. استعمال پنام برای این است که نفس و بخار دهن به عنصر مقدس نرسد. پنام از لوازم اتربانان (موبدان) است از هیچ جای اوستا مفهوم نمیشود که بهدینی هم باید آن رادر مراسم دینی بکار برد. در فرگرد 18 وندیداد در فقرۀ اول آمده است: ’چنین گفت اهورا مزدا در میان مردمان هست کسی که پنام بسته اما بندی از دین بمیان بسته ندارد و خود را بدروغ اتربان (موبد) مینامد. ای زرتشت پاک تو نباید که چنین کسی را اتربان بخوانی.’ درایران قدیم نیز کسی که بنزد شاه میرفت بایستی برای احترام و ادب پنام بیاویزد این طرز ادب در دربار پادشاهان چین هم معمول بوده است - انتهی. بلغت زند و پازند پارچه ای باشد چهارگوشه که در دو گوشۀ آن دو بند دوزند و متابعان زردشت در وقت خواندن زند و پازند و اوستا آن را بر روی خود بندند. (برهان قاطع). صاحبان فرهنگ رشیدی و جهانگیری گویند: گویا که پارچۀ چهارگوشه را بواسطۀ آنکه روی را پوشیده میدارد پنام نامیده اند (؟) :
بشد بر تخت زر اردای ویراف
پنامی بر رخ و کشتیش بر ناف.
بهرام پژدو (از فرهنگ رشیدی).
، تعویذی باشد که به جهت دفع چشم زخم بکار آرند. (برهان قاطع). تعویذ بود که به جهت چشم زخم با خود دارند و آن را چشم پنام نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). حرز. وقایه، آنچه برای چشم زخم کنند. (برهان قاطع). و من گمان میکنم که در بیت ذیل کلمه بنام که نسخه بدل آن نیز بیاد است همین پنام است:
بنام طرۀ دل بند خویش خیری کن
که تا خداش نگهدارد از پریشانی.
حافظ.
، پوشیده. پنهان. (برهان قاطع). مخفف پنمام (پنهام ؟) بمعنی پنهان. (فرهنگ رشیدی) :
با اکابر به مجلس خلوت
گفتگوی پنام می خواهم.
کمال اسماعیل (از رشیدی).
- چشم پنام، حرز و تعویذ که از چشم زخم نگاهدارد:
بتا نگارا ازچشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پنام.
شهید بلخی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
زهدان. بچه دان. (برهان). بوکان. (جهانگیری). بوکام. (رشیدی). و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: بخاطر میرسد که این لفظ بوکام به بای موحده و واو باشد. - انتهی. لیکن صحیح بوکان است
لغت نامه دهخدا
(حُکْ کا)
جمع واژۀ حاکم. حاکمان. حاکمین. فرمانفرمایان. فرمانروایان. داوران
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنام
تصویر پنام
پنهان وپوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکام
تصویر آکام
جمع اکمه، پشته ها تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکام
تصویر زکام
بیماری سر و دماغ که بواسطه ورم تجاویف بینی عارض شود، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام
تصویر پیام
خبر و پیغام، پیغامی که بوسیله مکتوب ادا کنند، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب و بیشرم و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکام
تصویر عکام
بار بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشام
تصویر پشام
هر چیز تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکام
تصویر آکام
جمع اکمه، تپه ها، پشته ها
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
پارچه ای چهارگوشه که در دو گوشه آن دو بند دوزند و پیشوایان زرتشتی در وقت خواندن اوستا یا نزدیک شدن به آتش آن را بر روی خود بندند تا چیزهای مقدس از دم آنان آلوده نشود. پدام هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشام
تصویر پشام
((پَ))
هر چیز تیره رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکام
تصویر حکام
((حُ کّ))
جمع حاکم، فرمانروایان، ولات، استانداران
فرهنگ فارسی معین
((زُ))
بیماری واگیردار که در اثر سرماخوردگی بوجود می آید که با آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکام
تصویر لکام
((لُ))
بی ادب، بی حیا، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیام
تصویر پیام
((پَ))
خبر یا سخنی را به دیگری رساندن، سلام، درود، وحی، الهام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکام
تصویر زکام
سرماخوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکام
تصویر آکام
پشت هها، تپه ها
فرهنگ واژه فارسی سره