- پژیر
- جناح
معنی پژیر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلارم
در ترکیب بمعنی پذیرنده آید: نقش پذیر دلپذیر، پسندیده مقبول: (سلطان محمود را این سخن پذیر آمد) (راحه الصدور)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
هجیر، خوب، پسندیده، زیبا، چابک، چالاک، خوب چهره، نام یکی از پسران گودرز که بدست سهراب کشته شد
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
هوشمندوزیرک
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
پسندیده، نیکو، برای مثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالع مبارک و با کوکب منیر (منوچهری - ۴۸) ، به شاه کیان گفت زردشت پیر / که در دین ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4) ،
زیبا،برای مثال خمّیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورت هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳) ،
جلد، چابک،برای مثال دریغ آن سر تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹) ،
زیرک، هوشیار
زیبا،
جلد، چابک،
زیرک، هوشیار
صدایی خاص و ممتد برای باخبر کردن دیگران از حادثه، دستگاهی که صدا را برای هشدار و تخدیر ایجاد می کند، باهوش، هوشمند، هوشیار، زیرک، محتاط، مراقب، برای مثال سپه را بیارای و آژیر باش / شب و روز با ترکش و تیر باش (فردوسی - ۴/۲۳۶)
پذیرفتن، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرنده مثلاً پوزش پذیر، درمان پذیر، علاج پذیر، پندپذیر
خوب و پسندیده و نیک
هوشمند، زیرک، آژیر
((ژَ))
فرهنگ فارسی معین
زیرک، محتاط، قوی، توانا، برحذر کننده، پرهیزگار، غلبه، فریاد، اعلام خطر، آماده، مهیا، قوت
پریروز، دو روز پیش
ژی آبگیر آبدان
شیخ، سالخورده، مسن، معمر
کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت
پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر
پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰)
پیر خرد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل
پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت
پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹)
پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹)
پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه
پیر دیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸)
پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت
پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه
پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه
پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد
پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر
پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده
پیر مغان: رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴)
پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر
پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند،
پیر خرد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل
پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت
پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب،
پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب،
پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه
پیر دیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه،
پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت
پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه
پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه
پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد
پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر
پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده
پیر مغان: رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی،
پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
سالخورده، مراد، مرشد، دانا، خردمند، کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن، کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن
آبگیر
آبگیر، تالاب، استخر