جدول جو
جدول جو

معنی پژوهیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

پژوهیدنی
(پِ / پَ دَ)
قابل پژوهیدن. سزاوار پژوهیدن. لایق پژوهیدن. که پژوهیدن آن ضروری است
لغت نامه دهخدا
پژوهیدنی
که پژوهیدن آن ضروری است در خور پژوهیدن
تصویری از پژوهیدنی
تصویر پژوهیدنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژوهیدن
تصویر ژوهیدن
چکیدن آب، چکه کردن آب از سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
جستجو کردن، تفحص کردن، تحقیق کردن، خواستن، طلب کردن، بازجستن، جویا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
جامه، لباس، پوشاک، ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود، سزاوار پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
تفحص، تجسس، تحقیق، رسیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
جستجوشده، برای مثال سخن شد پژوهیده از هر دری / ز شاهی و از شاه هر کشوری (فردوسی - ۱/۱۱۸)، رسیدگی شده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ زَ دَ)
چکیدن آب باشد از سقف خانه بسبب باران باریدن. (برهان). چکه کردن طاق از باران
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ دَ)
درخور پیونیدن. که تواند پیونیدن. که پیوند خورد. خورای پیوستن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور ژولیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوسیدن. که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
بدرویش بخشید چندی درم
ز پوشیدنیها و از بیش و کم.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی و گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افکندنی هم پراکندنی.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی یا ز گستردنی
همه بی نیازیم و ازخوردنی.
فردوسی.
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار و نهان.
فردوسی.
فرستاد هر گونه ای خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
همه کار مردم نبودی ببرگ
که پوشیدنیشان همی بود برگ.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
هر آنچش ببایست از خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و افکندنی
ز گستردنی و پراکندنی.
فردوسی.
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهائی و بخشیدنی.
فردوسی.
از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ / بِزَ دَ)
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل:
یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن
ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش).
، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ / دِ)
پژوهش کرده. بازجسته. کاویده:
سخن شد پژوهیده از هر دری
ز شاهی و تاج و ز هر کشوری.
فردوسی.
، خردمند. عاقل. دانا. زیرک:
پژوهیده سودابه را شاه گفت
که این رازت از من نباید نهفت.
فردوسی.
بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
ازدر سرزنش. درخور ملامت و نکوهش و مذمت
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ دَ / دِ)
قابل پژمریدن. که تواند پژمریدن. که باید پژمردن او را
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ)
عمل پژوهنده. تفحص. تجسس. جستجو:
در او کرد باید پژوهندگی
که از ما ندارد شکوهندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ / دِ)
حالت آنچه پژوهیده باشد
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
پژوهش کردن. جویا شدن. پی جوئی کردن. بازجوئی کردن. بازجستن دانستن را. جستجو کردن. فحص. تفحص. جس ّ. (تاج المصادر بیهقی). تجسس. بحث. تحقیق. استفسار. تتبع. تفقد. تفتیش کردن. کاویدن زمین و سخن و جز آن. تنقیر:
چنین گفت پرسنده را راهجوی
که بپژوه تا دارد این ماه شوی.
فردوسی.
یکایک ز ایران سر اندر کشید
پژوهید و هرگونه گفت و شنید.
فردوسی.
بسی رایزن موبد نیکرای
پژوهید و آورد بازی بجای.
فردوسی.
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت.
فردوسی.
پژوهید بسیار و پرسید چند
نیامد ز خوبان کس او را پسند.
فردوسی.
چنین گفت کاندر جهان این سخن
پژوهیم تا برچه آید ببن.
فردوسی.
گمانی چنان برد کو را پدر
پژوهد همی تا چه دارد بسر.
فردوسی.
سبک سوی خان فریدون شتافت
فراوان پژوهید کس را نیافت.
فردوسی.
ولی گر ترا رأی جنگ است و کوه
از ایدر برو پیش زال و پژوه.
فردوسی.
جام گیر و جای دار و نامجوی و کامران
بت فریب و کین گذار و دین پژوه و رهنمای.
منوچهری.
در پژوهیدن اسرار علوم
شوی از کاهلی آخر محروم.
مؤیدالدین.
، طلب کردن:
بدو گفت اگر نیستش بهره زین
نه دانش پژوهد نه آئین و دین.
فردوسی.
، پرسیدن به جد. (فرهنگ اوبهی) ، خواستن. (برهان قاطع).
- با یکدیگر پژوهیدن علم، مباحثه. مفاقهه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به واپژوهیدن شود. این فعل یک مصدر بیش ندارد
لغت نامه دهخدا
(پَدَ)
قابل پناهیدن. که پناهیدن را سزد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژوهیدگی
تصویر پژوهیدگی
حالت آنچه پژوهیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریدنی
تصویر پژمریدنی
که بتواند پژمریدن قابل پژمریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
جستجو تجسس تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیدنی
تصویر پناهیدنی
آنکه قابل پناهیدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدنی
تصویر پوسیدنی
در خور پوسیدن آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
لایق پوشیدن جامه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
باز جسته کاویده پژوهش کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
((پِ دَ))
جست و جو کردن، بازپرسیدن، خواستن، طلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
((پِ دَ))
پژمرده کردن، رنجه کردن، نرم گردیدن، پژولانیدن
فرهنگ فارسی معین
استقصا، بررسی، پی جویی، تتبع، تجسس، تحقیق، تفحص، جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشاک، جامه، رخت، لباس، ملبوس، نهفتنی، سر
فرهنگ واژه مترادف متضاد