جدول جو
جدول جو

معنی پژوهندگی - جستجوی لغت در جدول جو

پژوهندگی
تفحص، تجسس، تحقیق، رسیدگی
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
فرهنگ فارسی عمید
پژوهندگی
(پِ / پَ هََ دَ)
عمل پژوهنده. تفحص. تجسس. جستجو:
در او کرد باید پژوهندگی
که از ما ندارد شکوهندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پژوهندگی
جستجو تجسس تفحص
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق، جستجو کننده، تفحص کننده، جوینده، برای مثال پژوهنده ای بود حجت نمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵ - ۸۶۹)، مرد خردمند و دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناهندگی
تصویر پناهندگی
حالت و عمل پناهنده، پناهنده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهندگی
تصویر شکوهندگی
اظهار بزرگی و بزرگواری کردن، ترس، بیم و هراس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویندگی
تصویر پویندگی
حالت و عمل پوینده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ / دِ)
چگونگی و صفت پوسنده. چرّندگی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(پِ ژُ رَ دَ / دِ)
عمل پژرنده
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
پژوهش کننده. جوینده. جستجوکننده. بازجست کننده. فاحص. باحث. متتبّع. محقق. مستفسر. متجسس:
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهندۀ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهندۀ زند و استا سرش.
فردوسی.
، طالب. خواهان:
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهندۀ روزگار نبرد.
فردوسی.
، جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی:
پژوهندۀ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 197).
پژوهندۀ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
، حکیم. خردمند. دانا. زیرک. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ / دِ)
حالت آنچه پژوهیده باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ/ دِ)
حالت و چگونگی پوینده. عمل پوینده
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ دَ / دِ)
حالت و عمل پناهنده
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ دَ)
قابل پژوهیدن. سزاوار پژوهیدن. لایق پژوهیدن. که پژوهیدن آن ضروری است
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ رَ دَ / دِ)
چگونگی و حالت پژمرنده
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ دَ / دِ)
اظهار بزرگی کردن. (آنندراج) (برهان). اظهار بزرگی. بزرگواری. حشمت و اعتبار. (ناظم الاطباء) ، سخن شنیدن، زیبایی نمودن. (برهان) (آنندراج) ، نمایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ/ هََ دَ / دِ)
ترس. بیم. خوف. هراس. (ناظم الاطباء). ترس. بیم. (برهان) (آنندراج) :
وز او کرد باید پژوهندگی
که از ما ندارد شکوهندگی.
نظامی.
، زلاقت. لغزش. سقوط. افتادگی. (ناظم الاطباء). لغزش. افتادگی. بسر درآمدن. (از آنندراج) ، به رو افتادگی اسب. در این دو معنی اخیر ظاهراً دگرگون شده یا صورتی از شکوخندگی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسندگی
تصویر پوسندگی
چگونگی و حالت پوسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویندگی
تصویر پویندگی
حالت و چگونگی پوینده عمل پوینده
فرهنگ لغت هوشیار
جستجو کننده جوینده پژوهش کننده مستفسر محقق متجسس، کار آگاه خبر چین مفتش جاسوس منهی، خواهان طالب، خردمند دانا زیرک. یا پژوهنده اختر. ستاره شناس منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهندگی
تصویر شکوهندگی
ترس و بیم، خوف و هراس
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و عمل پناهنده یا پناهندگی سیاسی. عمل سیاستمداری که برای نجات خود بکشور دیگری پناهنده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدنی
تصویر پژوهیدنی
که پژوهیدن آن ضروری است در خور پژوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرندگی
تصویر پژمرندگی
چگونگی و حالت پژمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدگی
تصویر پژوهیدگی
حالت آنچه پژوهیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
((پِ یا پَ هَ دِ))
جست و جو کننده، کارآگاه، خبرچین، خردمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق
فرهنگ واژه فارسی سره
پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد