- پژمریدن
- پژمردن
معنی پژمریدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پژمریدن ((پَ مُ دَ))
- افسردن، غمناک شدن، پلاسیده شدن، بی رونق، پژمردن
- پژمریدن
- پژمردن، افسرده شدن، اندوهگین شدن، در هم کشیده و پلاسیده شدن، پژمرده شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
که بتواند پژمریدن قابل پژمریدن
پژمرده
پژمرده، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)
افسرده شدن، اندوهگین شدن
افسرده شدن، اندوهگین شدن، در هم کشیده و پلاسیده شدن، پژمرده شدن
هشیاروآگاه کردن
تیمار کردن، بار آوردن
نفرین کردن، لعن کردن
چگونگی پژمریده حالت آنچه پژمرده شده باشد پژمردگی پژمرده شدگی
افسردنی قابل پژمردن
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
تفحص کردن
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
پژمرده ساختن، برای مثال همی پژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشن روان (فردوسی - ۱/۱۱۵) ، افسرده کردن
برمخیدن، خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
هشیار کردن، آگاه ساختن، آگاهانیدن، بانگ زدن
جستجو کردن، تفحص کردن، تحقیق کردن، خواستن، طلب کردن، بازجستن، جویا شدن
پروردن، پروراندن، پرورش دادن، تربیت کردن، فربه ساختن، آماده کردن
پژمردن
پریدن، پرواز کردن
افسرده غمناک اندوهگین، پلاسیده خشک شده خوشیده، بی طراوت بی رونق: (گیاهان ز خشک و ز تر بر گزید ز پژمرده و هر چه رخشنده دید) (فردوسی)
در حال پژمریدن
ستایش کردن و تمجید کردن