جدول جو
جدول جو

معنی پژرده - جستجوی لغت در جدول جو

پژرده
(پِ ژُ دَ / دِ)
پرستاری یافته
لغت نامه دهخدا
پژرده
اسم پژردن، پرستاری شده پرستاری یافته
تصویری از پژرده
تصویر پژرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 3 هزارگزی خاور فومن کنار راه فرعی فومن به شفت. جلگه، معتدل، مرطوب دارای 192 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاخ رز، محصول آنجا برنج، توتون سیگار. چای و جالیز کاری. شغل اهالی زراعت ومکاری. و راه آن اتومبیلرو است. در حدود 10 باب دکان دارد. سابقاً روزهای پنجشنبه بازار عمومی داشته است ولی فعلاً ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ تَ)
در تداول عامه، مرد ناکس و فرومایه را گویند. صحیح آن زحلوط است. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 582 شود، تپۀ بلند سراشیب. (از دزی ج 1 ص 482) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(پِ ژُ رَ دَ / دِ)
آنکه بپژرد و پرستاری کند
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ دَ / دِ)
روی بخشکی آورده. خشک شده. پلاسیده. ترنجیده. چین و شکم بهم رسانیده. خوشیده. ذبب. بی طراوت:
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از لغت نامۀ اسدی).
شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست.
فردوسی.
گیاهان ز خشک و ز تر برگزید
ز پژمرده و هرچه رخشنده دید.
فردوسی.
چو اندر کنارش پسر مرده شد
گل زندگانیش پژمرده شد.
فردوسی.
بهاری بدی چون نگار بهشت
نمانی کنون جز بپژمرده کشت.
اسدی.
هر حصبه که بر ظاهر حیوان میدمید بقوت جاذبه در اندرون میکشید تا گل رخسارها پژمژده شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). روضۀ مکارم پژمرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 443). گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند (درختان) و گاه پژمرده. (گلستان) ، پژمان. افسرده. مغموم. غمناک. غمگین. اندوهگن. اندوهگین. بی رونق. نژند. خسته دل:
به ره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پویه پوی.
فردوسی.
تو در جنگ مردان بسنده نه ای
که پژمردۀ هیچ زنده نه ای.
فردوسی.
همان زال کو مرغ پرورده بود
چنان پیر سر بود و پژمرده بود.
فردوسی.
چنان گشته بی خواب و پژمرده ام
توگوئی که من زندۀ مرده ام.
فردوسی.
ورا دید پژمرده رنگ رخان
بدیبای زربفت برداده جان (کذا).
فردوسی.
دل گازر از درد پژمرده بود
یکی کودک زیرکش مرده بود.
فردوسی.
چو دانا رخ شاه پژمرده دید
روانش بدرد اندر آزرده دید.
فردوسی.
برادر چو طلحند را مرده یافت
رخ لشکر از درد پژمرده یافت.
فردوسی.
چو باشد کجا باشد آن روزگار
که پژمرده گردد رخ شهریار.
فردوسی.
تو خواهش کنی گر ترا بخشدم
مگر بخت پژمرده بدرخشدم.
فردوسی.
ببالید قیصر ز گفتار اوی
برافروخت پژمرده رخسار اوی.
فردوسی.
وزآن پس بروی سپه بنگرید
سپه را همی گونه پژمرده دید.
فردوسی.
کند تازه پژمرده کام ترا
برآرد بخورشید نام ترا.
فردوسی.
چون بگوش آید از بربطی آن راهک نو
روی پژمرده ت چون گل شود و طبع گیا.
ناصرخسرو.
- پژمرده دل، افسرده. خسته دل. اندوهگن. پژمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
افسرده غمناک اندوهگین، پلاسیده خشک شده خوشیده، بی طراوت بی رونق: (گیاهان ز خشک و ز تر بر گزید ز پژمرده و هر چه رخشنده دید) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژرنده
تصویر پژرنده
اسم پژردن، آنکه پرستاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
پرستاری کردن طفل بیمار یا پیر را تر و خشک کردن تیمار داری مروسیدن بیمار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژردن
تصویر پژردن
((پِ ژُ دَ))
پرستاری کردن از کودک، پیر یا بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
((پَ مُ دِ))
اندوهگین، افسرده، بی طراوت، بی رونق، پلاسیده، خشک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
ذابلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
Withering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
fané
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
appassito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
kopo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
увядший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
verwelkt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
в'янучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
więdnący
دیکشنری فارسی به لهستانی
پژمرده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
پژمرده
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
মুরझানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
marchito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
시든
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
枯れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
נובל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
凋谢的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
เหี่ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
verwelkt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
murcha
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
मुरझाया
دیکشنری فارسی به هندی