جدول جو
جدول جو

معنی پچیم - جستجوی لغت در جدول جو

پچیم
پرچین حصار دور زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پچیم
پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پچکم
تصویر پچکم
بجکم، ایوان، صفه، بارگاه، خانۀ تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیم
تصویر پلیم
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از رودهای ایالت توبولسک از سیبری و آن از طرف راست برود خانه اوبی میریزد و در حدود 70 درجه از طول شرقی بجانب جنوب جاری میشود، طول مجرای آن به 270 هزار گز میرسد و پیچ و خم بسیار دارد و سدهای ریگی وافر در بسترش یافت میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پِ کَ)
پشکم. (جهانگیری). خانه تابستانی. غرد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). خانه تابستانی که شبکه کرده باشند. (رشیدی). بارگاه و ایوان و صفه. (برهان). طرز. ترد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) .خانه ای که همه سوی آن در و پنجره باشد:
از تو حالی نگار خانه چشم
فرش دیبا کشیده بر پچکم.
رودکی.
هزاران بدو اندرون طاق و خم
به پچکم درش نقش باغ ارم.
عنصری.
رشیدی گوید و بعضی (این لفظ را) پیکم گفته اند... و ظاهراً شین را به تصحیف یا خوانده اند.
، گرگ. ذئب. (برهان). و رجوع به بجکم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کهین. کمترین. کمینه. اصغر. احقر. محتمل است این صورت مصحف نچیز بمعنی ناچیز باشد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
فریم. قصبۀ ناحیت کوه قارن است (به دیلمان) و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(پْری / پِ)
دن + ان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) :
طوطی میان باغ دنان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی.
منوچهری.
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد
زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان.
ناصرخسرو.
ای همه ساله دنان به گرد دنان در
من نه به گرد دنانم و نه دنانم.
ناصرخسرو.
و رجوع به دنیدن شود.
- دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته:
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
فردوسی.
پس اندر سپاه منوچهرشاه
دمان و دنان برگرفتند راه.
فردوسی.
بیفتاد و برگشت از او بادپای
همی شد دمان و دنان باز جای.
فردوسی.
، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پشیمان باشد. (برهان قاطع) ، پراکندگی. جدائی. (برهان قاطع). دوری ازهم. تفرقه
لغت نامه دهخدا
(پِ)
جزیره ای است در منتهای جنوبی بحر احمر در بغاز باب المندب بدرازای 12000 گز و پهنای 5000 گز و آنرا بندری زیباست و انگلیسان در 1857 این جزیره را غصب کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشیم
تصویر پشیم
پراکندگی، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچیز
تصویر پچیز
کهین، کمترین، احقر، اصغر
فرهنگ لغت هوشیار
از زبان کسی مطلبی (کتبی یا شفاهی) را بدیگری رساندنپیغامرسالت: هم آنگه چو بنشست بر پای خاست پیام سکندر بیاراست راست. (فردوسی) توضیح در قدیم وسیله پیام شخص و نامه هر دو بوده لیکن امروزه غالبا شخص است، سلام درود: بهر بوم و بر کو فرود آمدی ز هر سو پیام و درود آمدی. (شا. بخ 2340: 8)، وحی الهام: در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن. (حافظ)، اوامر و نواهی
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ))
علامتی به این شکل «» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی، نخستین مشتق یک تابع، نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشیم
تصویر پشیم
((پَ))
پشیمان، پراکندگی، جدایی، دوری از هم، تفرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پچکم
تصویر پچکم
((پِ کَ))
خانه ای که از همه سوی در و پنجره دارد، گرگ، ذئب
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای بسیار کوچک، بومی جنگل های شمال ایران، با رنگ خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدی پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای پرچین، در محل و مکان پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
فاقد پرچین بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین کردن، محفوظ ساختن حدود چهارگانه ی ملک به وسیله ی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین دزد، آن که مرز پرچین شده ی زمین همسایه را به سود خود
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوسته، متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم سقفی که درون اتاق و بالای اجاق قرار داشت و شالی را به
فرهنگ گویش مازندرانی
حصار پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان یخکش واقع در شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه چین، برداشت کننده ی ته مانده ی محصول مزارع که عموما
فرهنگ گویش مازندرانی
پریم نام قدیمی فریم امروزی است که بنابر نقل منابع از جمله
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار پرچین، پیرامون پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی