جدول جو
جدول جو

معنی پچق - جستجوی لغت در جدول جو

پچق(پِ چَ)
پچک. پچاق. کارد. چاقو:
ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید
وز سر خشم کشید، بر من آن پچقو.
سوزنی.
از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
ترکی مکن بکشتن من برمکش پچک.
سوزنی (دیوان ص 146)
لغت نامه دهخدا
پچق
کارد چاقو
تصویری از پچق
تصویر پچق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی آلت تدخین با دستۀ چوبی و سر سفالی که توتون را در سر آن می ریزند و دود می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچ
تصویر پچ
پوچ، میان تهی، بی مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچل
تصویر پچل
کثیف، پلید، کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگاه دارد
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
کارد. چاقو. رجوع به پچق شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
بمعنی چغ میباشد. (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). پرده ای که از نی و یا حصیر درست کرده بر در اطاق آویزان کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چق شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
مخفف چوق است و آن چوبی باشد که بر گردن گاو گردونکش نهند. (برهان) (آنندراج). چوبی که بر گردن گاو گردونکش بندند. (ناظم الاطباء). چغ و چوق و جغ و جوغ و یوغ. چوبی که برگردن یک یا دو گاو نهند و ابزار شیار کردن زمین یا کوبیدن خرمن را بدان چوب بندند. و رجوع به چغ و جغ و جوغ و یوغ شود، گاه بر گاو گردون هم اطلاق کنند. (برهان) (آنندراج). گاو گردونکش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چوبی باشد که ماست را بدان زنند تا مسکه و کره از آن جدا شود. (برهان). چوبی که بدان چغرات زنند. (آنندراج). چوبی که بدان ماست را بشورانند تا مسکه برآرد. (ناظم الاطباء). جغ. چغ. شیرزنه. و رجوع به جغ و چغ شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پوچ. پوک. میان تهی. و این کلمه مخفف پوچ است:
هستم ز شرّ چونار ز دانه به تیرمه
وز خیر پچ میانه چو اندر بهار سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان دیزمار غربی در بخش ورزقان شهرستان اهر، در 43 هزارگزی شمال غربی ورزقان و 30 هزارگزی جادۀ تبریز به اهر در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 175 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و سردرختی و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
نهر قچق، نهری است از نهرهای مازندران و از شعب گرگان رود که شاید کونچی ملا نامیده میشود. در ترجمه مازندران و استراباد رابینو آمده است: در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی گرگان خرم رود از سمت جنوب به گرگان رود میریزد. شعب دیگرش از طرف جنوب عبارتند از: نهرهای کونچی ملا که شاید همان قچق باشد و آقری گل... (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 126)
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
آنکه پیوسته تن و لباس ملوث دارد، شلخته. پنتی. دنس. پلشت. قذر، قبیح. قبیحه. هجین. مستهجن. خبیث، چرک
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ)
یک نوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای بآن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند. (ناظم الاطباء). آلتی است برای کشیدن دود، دارای دسته ای که میانش سوراخ است و وصل به سر چپق، که عموماً ظرف گلی پخته است، میشود و یک طرف آن ظرف متصل به دسته و درطرف دیگر توتون ریخته آتش میدهند تا بتدریج سوزد و دود دهد. (فرهنگ نظام). سبیل گونه ای دارای سر و چوب که توتون در آن کرده، مثل سیگار و قلیان کشند. آلتی چون پیپ و سبیل مخصوص کشیدن توتون. نوعی پیپ. قسمی سبیل. آلت کشیدن نوعی توتون که بیشتر روستائیان و عوام الناس بدان وسیله تدخین کنند، لغتی آذری مصحف چوبک فارسی (مصغر چوب) ، بمعنی چوب تر نازک. ترکه. شاخۀ راست و جوان و تر. چوب. چوبک. چوب خرد
لغت نامه دهخدا
یکنوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای به آن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچاق
تصویر پچاق
کارد، چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچک
تصویر پچک
کارد چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچل
تصویر پچل
پلید، کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچ
تصویر پچ
میان تهی پوک پوچ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است چخ چوبه، ریسچرخ چوبی که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا شود. پرده ای که از نی و حصیر سازند و بر در اطاق آویزند. چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چق
تصویر چق
((چُ))
چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند. چقو، چغ، جوغ، یوغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپق
تصویر چپق
((چُ پُ))
نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند
چپق کسی را کشیدن: نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پچل
تصویر پچل
((پِ چَ))
شلخته، کثیف، پلید. بچل، چپل، پچول
فرهنگ فارسی معین
پیت، چوپوق، آلت تدخین توتون، چپوق
متضاد: قلیان، سیگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی برش چوب توسط نجاران
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده کردن شالی زار برای کشت، نرم کردن کلوخ شالی زار، پیچیدن، یک نخ سیگار، یک نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن، قابلیت پخت
فرهنگ گویش مازندرانی
غلت در سرازیری، فرج زن، به هنگام بازی توپ را در هوا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مراتعی که ابتدا مورد چرای گوسفندان و سپس رمه های گاو قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
مویی که هنگام شانه کردن سر فرو ریزد، کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
کثیف و ژنده پوش
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا، مچ پا، یک طرف فک حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
نی، نی ای که داخل آب روید
فرهنگ گویش مازندرانی