قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود، اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، قنطره، جسر برای مثال یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی - ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید به دست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵ - ۸۳۲)
پول خرد: پول فلزی کم ارزش، سکه پول زرد: کنایه از سکۀ طلا پول طلا: کنایه از سکۀ طلا، پول زرد پول سفید: مقابل پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند پول سیاه: کنایه از پول فلزی بسیار کم ارزش، پشیز، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود، اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود پُل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دِهلِه، خَدَک، بَل، قَنطَرَه، جَسر برای مِثال یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی - ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید به دست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵ - ۸۳۲)
پول خُرد: پول فلزی کم ارزش، سکه پول زرد: کنایه از سکۀ طلا پول طلا: کنایه از سکۀ طلا، پول زرد پول سفید: مقابلِ پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند پول سیاه: کنایه از پول فلزی بسیار کم ارزش، پشیز، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
قصبه ای از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36 هزارگزی جنوب نوشهر و 12 هزارگزی باختری کجور، کوهستانی سردسیر، دارای 2250 تن سکنه، کردی و گیلکی و فارسی زبان و کردها از ایل خواجوند هستند، آب آن از چشمه و رود خانه مونج، محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده ای در زمستان بقشلاق حدود شوسۀ چالوس برای تهیه چوب و زغال میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
قصبه ای از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36 هزارگزی جنوب نوشهر و 12 هزارگزی باختری کجور، کوهستانی سردسیر، دارای 2250 تن سکنه، کردی و گیلکی و فارسی زبان و کردها از ایل خواجوند هستند، آب آن از چشمه و رود خانه مونج، محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده ای در زمستان بقشلاق حدود شوسۀ چالوس برای تهیه چوب و زغال میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
از پهلوی پوهل. پل. قنطره. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است. طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه بلعمی تاریخ طبری). خردمند گوید که هست این جهان یکی پول بر راه و ما همرهان. ابوشکور بلخی. یکی پول دیگر بباید زدن شدن را یکی یک بباز آمدن. فردوسی. ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیور جواز. عنصری. و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا. عنصری. بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری. بروزت شیر همراه و بشب غول نه آبت را گذر نه رود را پول. (ویس و رامین چ کلکته ص 121). بدانی که انگیزش است و شمار همیدون بپول خنیور گذار. اسدی. بپول خنیور که چون تیغ تیز گذار است و هم نامه و رستخیز. اسدی. چو پولی است زی آن جهان این جهان بر او عبره ما را و ما کاروان. اسدی. چو پولی است این مرگ کانجام کار برین پول دارند یکسر گذار. اسدی. و در زیر پول تکان بگذرد (رود طاب) و ریشهر را آب دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 150). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). و از آثار او [شاپور در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته. (مجمل التواریخ والقصص). پول نهروان... بعراق، ابن وهرز بن به آفرید کرده است. (فارسنامه ص 96). آمدباران غم پول سلامت ببرد بر سر یک مشت خاک تا کی باران او. خاقانی. راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم زیر پل سکه شد پول بسر درشکست. خاقانی. و مساجد و رباطها و پولها و آبگیرهای راه حجاز. (راحه الصدور راوندی). تمنای شه آنگه آید بدست که در روی دریاتوان پول بست. نظامی. برین سرسری پول ناپایدار چگونه توان کرد پای استوار. نظامی. به آمل آمد جمله پولها و گذرها خراب فرمود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). چون به پول سرخ مراغه رسیدند. (تاریخ غازان خان ص 149). ازسر جیحون نتوان بازجست عبره توان کرد ولیکن بپول. نزاری. - پول صراط. پل صراط. پل چینوت،پلی باریکتر از موی و برنده تراز شمشیر که فاصله میان دوزخ و بهشت است و سعید و شقی را از آن بباید گذشتن و آن را پول محشر نیز گویند: از عدل دید خواهی هم راستی و هم خم در ساق عرش ایزد در طاق پول محشر. خاقانی. صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت. مولوی. - امثال: اگر خود پولی از سنگ کبود است چو بی آبست پل ز آنسوی رود است. نظامی. پول آن سر رود بسته بودن، از سلامت و نجات دور بودن و دسترسی نداشتن: میان موج بلا غرقه ای، خلاص مجوی که هست پول سلامت از آن کران بسته. رفیع الدین لنبانی. پول بر دریا بستن، امری محال و ممتنع خواستن: تمنای شه آنگه آید بدست که بر روی دریا توان پول بست. نظامی. رجوع به صراط و رجوع به چینوت شود
از پهلوی پوهل. پُل. قنطره. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است. طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه بلعمی تاریخ طبری). خردمند گوید که هست این جهان یکی پول بر راه و ما همرهان. ابوشکور بلخی. یکی پول دیگر بباید زدن شدن را یکی یک بباز آمدن. فردوسی. ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیور جواز. عنصری. و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا. عنصری. بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری. بروزت شیر همراه و بشب غول نه آبت را گذر نه رود را پول. (ویس و رامین چ کلکته ص 121). بدانی که انگیزش است و شمار همیدون بپول خنیور گذار. اسدی. بپول خنیور که چون تیغ تیز گذار است و هم نامه و رستخیز. اسدی. چو پولی است زی آن جهان این جهان بر او عبره ما را و ما کاروان. اسدی. چو پولی است این مرگ کانجام کار برین پول دارند یکسر گذار. اسدی. و در زیر پول تکان بگذرد (رود طاب) و ریشهر را آب دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 150). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). و از آثار او [شاپور در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته. (مجمل التواریخ والقصص). پول نهروان... بعراق، ابن وهرز بن به آفرید کرده است. (فارسنامه ص 96). آمدباران غم پول سلامت ببرد بر سر یک مشت خاک تا کی باران او. خاقانی. راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم زیر پل سکه شد پول بسر درشکست. خاقانی. و مساجد و رباطها و پولها و آبگیرهای راه حجاز. (راحه الصدور راوندی). تمنای شه آنگه آید بدست که در روی دریاتوان پول بست. نظامی. برین سرسری پول ناپایدار چگونه توان کرد پای استوار. نظامی. به آمل آمد جمله پولها و گذرها خراب فرمود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). چون به پول سرخ مراغه رسیدند. (تاریخ غازان خان ص 149). ازسر جیحون نتوان بازجست عبره توان کرد ولیکن بپول. نزاری. - پول صراط. پل صراط. پل چینوت،پلی باریکتر از موی و برنده تراز شمشیر که فاصله میان دوزخ و بهشت است و سعید و شقی را از آن بباید گذشتن و آن را پول محشر نیز گویند: از عدل دید خواهی هم راستی و هم خم در ساق عرش ایزد در طاق پول محشر. خاقانی. صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت. مولوی. - امثال: اگر خود پولی از سنگ کبود است چو بی آبست پل ز آنسوی رود است. نظامی. پول آن سر رود بسته بودن، از سلامت و نجات دور بودن و دسترسی نداشتن: میان موج بلا غرقه ای، خلاص مجوی که هست پول سلامت از آن کران بسته. رفیع الدین لنبانی. پول بر دریا بستن، امری محال و ممتنع خواستن: تمنای شه آنگه آید بدست که بر روی دریا توان پول بست. نظامی. رجوع به صراط و رجوع به چینوت شود
در مازندران دارگنده را گویند. (یادداشت مؤلف). نامی است که در کرگانرود و گلی داغ به سنای کاذب دهند. (یادداشت مؤلف). قدقدک. سنای بری. سنای مکی کاذب. سنای اندلسی. سنای مغربی. سنای کاذب. قلوته. دغدغک. درگنده. دارگنده. چپول. درختچه ای است از تیرۀپروانه داران به ارتفاع یک تا دو متر که در هندوستان و غالب نقاط ایران میروید. برگهایش مرکب از 7 تا 13برگچه است و گلهایش بزرگ و زردرنگ است. دانۀ این گیاه برنگ قهوه یی و مسطح و شفاف و دارای 12درصد روغن است. برگهای آن دارای اثر مسهلی می باشد و در بعضی موارد برگچه هایش نیز بجای برگچۀ سنا مورد مصرف قرار می گیرد یا بعنوان تقلب به برگچه های سنا افزوده می شود. این گیاه در اکثر نقاط شمالی ایران خصوصاً نواحی مرزی خراسان به فراوانی می روید. (فرهنگ فارسی معین)
در مازندران دارگنده را گویند. (یادداشت مؤلف). نامی است که در کرگانرود و گلی داغ به سنای کاذب دهند. (یادداشت مؤلف). قدقدک. سنای بری. سنای مکی کاذب. سنای اندلسی. سنای مغربی. سنای کاذب. قلوته. دغدغک. درگنده. دارگنده. چپول. درختچه ای است از تیرۀپروانه داران به ارتفاع یک تا دو متر که در هندوستان و غالب نقاط ایران میروید. برگهایش مرکب از 7 تا 13برگچه است و گلهایش بزرگ و زردرنگ است. دانۀ این گیاه برنگ قهوه یی و مسطح و شفاف و دارای 12درصد روغن است. برگهای آن دارای اثر مسهلی می باشد و در بعضی موارد برگچه هایش نیز بجای برگچۀ سنا مورد مصرف قرار می گیرد یا بعنوان تقلب به برگچه های سنا افزوده می شود. این گیاه در اکثر نقاط شمالی ایران خصوصاً نواحی مرزی خراسان به فراوانی می روید. (فرهنگ فارسی معین)
فوفل. بار درختی است و آن را به هندی سپاری گویند. و گویند این درخت در غیر هندوستان یافت نشود. رعبه. (منتهی الارب). و آن چیزی است شبیه به جوز بوا و در هندوستان با برگ پان خورند. (آنندراج). و مقوی دل و اعضاست: در او درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت بسالی دهد مکرّر بر. فرخی
فوفل. بار درختی است و آن را به هندی سپاری گویند. و گویند این درخت در غیر هندوستان یافت نشود. رعبه. (منتهی الارب). و آن چیزی است شبیه به جوز بوا و در هندوستان با برگ پان خورند. (آنندراج). و مقوی دل و اعضاست: در او درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت بسالی دهد مکرّر بر. فرخی
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شم (شاید: سم) ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی). چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه که بر گل نهی دو دست و پژول. ، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شُم (شاید: سم) ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی). چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه که بر گل نهی دو دست و پژول. ، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیله مبادله مورد استفاده قرار می گیرد پول چایی: پولی که به عنوان انعام داده می شود پول کسی از پارو بالا رفتن: ثروت بی حساب داشتن
آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیله مبادله مورد استفاده قرار می گیرد پول چایی: پولی که به عنوان انعام داده می شود پول کسی از پارو بالا رفتن: ثروت بی حساب داشتن