جدول جو
جدول جو

معنی پپ - جستجوی لغت در جدول جو

پپ
ورم و آماس، پرنده ای که از سرما پف کند، پرهایش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پپتک
تصویر پپتک
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پتپک، بتبک، تلسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پپسین
تصویر پپسین
آنزیمی در شیرۀ معده که پروتئین را تجزیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پپلس
تصویر پپلس
اشکنه ای که با کشک یا آب، پیاز و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ پَ رَ / رِ)
بلغت زند و پازند پیر را گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِپْ تَ)
ببتک. (مؤیدالفضلا). پاره ای از خوشۀ خرما و انگور. زنگله. چلازه. پاره ای از خوشۀ انگور و خرما که چند دانه مانند خوشۀ کوچک جمع آمده باشد و بزبان قزوینی ازخ گویند. (فرهنگ رشیدی). خوشۀ کوچک از خرما. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ بِ خُ دَ)
پریشان کردن. پراکنده ساختن
لغت نامه دهخدا
(پَپْ لُ)
تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند. (برهان) :
که ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی
نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار.
بسحاق
لغت نامه دهخدا
(پَپْ)
بلغت زند و پازند جامه و قبا را گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِ پَ)
ملقب به قصیر پسر شارل مارتل. نخستین پادشاه فرانسه از سلسلۀ کارلنژی است (رجوع به کارلنژیان شود). که بسال 714م. 95/ هجری قمری در ژوپیی از اعمال بلژیک ولادت یافت و بسال 768م. 150/ هجری قمری در سن دنیس درگذشت. وی مردی قصیرالقامه بود و بهمین سبب نیز قصیر لقب یافته است اما نیروئی خارق العاده داشت. اندکی پیش از فوت پدر خویش بحکومت نوستری و بورگنی و پروانس رسید و از دو برادر وی یکی موسوم به کارلمان بر استرازی حکومت یافت و دیگری موسوم به گریفون بر آنان بشورید و مغلوب شد. از این پس وی با قوم آکیتن و آلامان و باوار و ساکسن جنگید. در سال 751 میلادی بحمایت پاپ به پادشاهی فرانسه شناخته شد. پپن پس از ازدواج با برث از او دو پسر آورد یکی بنام شارلمانی و دیگری بنام کارلمان
لغت نامه دهخدا
(پِ پُ هَُ)
پائی اوآن. قومی از نژاد اندونزی در اراضی داخل جزیره فرمز
لغت نامه دهخدا
پاره ای از خوشه انگور و خرما که چند دانه مانند خوشه ای کوچک در آن جمع آمده باشد زنگله چلازه ببتک، خوشه کوچک ازانگور و خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپریشیدن
تصویر پپریشیدن
پریشان کردن، پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپسین
تصویر پپسین
جوهر رطوبت معده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپگی
تصویر پپگی
حالت و کیفیت پپه پخمگی چلمنی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
فرهنگ لغت هوشیار
تردیدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز بروغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند: (گر ز ماهیت ماهیچه بگویم رمزی نخوری رشته که این نیست چنین پپلس وار) (بسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
((پَ پِ))
ساده لوح، گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پپلس
تصویر پپلس
((پَ لُ))
تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند، اشکنه ای که از روغن و پیاز با روغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند
فرهنگ فارسی معین
با بیانی پوشیده و پرابهام سخن گفتن، مادینگی
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوه شده متراکم
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی که گوسفندان ندوشیده را در آن جای دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
چای تلخ، چای تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره مار، نوعی مار زرد و قهوه ای که آزار نمی رساند، مارچوبه
فرهنگ گویش مازندرانی
چیز بسیار ریز و کوچک، سبک و بسیار بالا رونده
فرهنگ گویش مازندرانی
ذرتی که بریان شود، باقی مانده ی برخی میوه جات نیم خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی
مادینگی، فرج دختر
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبالچه ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظب باش، مواظبت کن، بی عرضه، تحریف کلمه پخمه
فرهنگ گویش مازندرانی
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است
فرهنگ گویش مازندرانی
پس آب
فرهنگ گویش مازندرانی
موهای ژولیده و پف کرده، موی درهم و باد کرده، از توابع دابوی جنوبی بخش مرکزی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
فشار آوردن، مزاحم، سرخر، فشرده و انبوه، تکیه گاه، چوبی که به پرچین تکیه دهند و از خرابی پرچین جلوگیری
فرهنگ گویش مازندرانی