جدول جو
جدول جو

معنی پَرس - جستجوی لغت در جدول جو

پَرس
(پْرُ / پِ رُ)
قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو است که دارای همان شکل ولی با دو دکل است و آنرا پریس نیز گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس
تصویر پارس
(پسرانه)
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرس
تصویر پرس
پسوند متصل به واژه به معنای پرسنده مثلاً بازپرس، پرسش
مقدار معینی غذا که در مهمان خانه یا رستوران برای مشتری سرو می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارس
تصویر پارس
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرس
تصویر پرس
پرده، پوشش، حجاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرس
تصویر پرس
دستگاه فشار که در کارخانه های صنعتی به کار می رود، عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است. مولد آرشیلوک. صاحب 7700 تن سکنه و عاصمۀ آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام ایران در بعض زبانهای اروپائی و آن از نام پارسۀ عهد هخامنشی مأخوذ است. نام پارس در کتیبه های داریوش: پارسه و در تاریخ هردوت ’پرسر’ و در کتاب استرابن ’پرسیس’ و ’پاراای تاسن’ ودر تاریخ آمیان ’پرسیس’ و در تاریخ موسی خورنی ’پرسین’ است. هردوت راجع به نژاد پارسیان آورده است که ’پارسیها را در عهد قدیم یونانیها کفن مینامیدند ولی همسایگان پارسی ها آنها را آرتیان میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. پرسه پسر زئوس از دانائه بود. او نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومد را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد پرسس نام که در نزد کفه بماند. بعد چون کفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس، پرس (پارسی) نامیدند...’ رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرده. حجاب. پوشش. پرده که بر روی چیزها پوشند، درسار. پرده. خیش. پرده که از جاها آویزند. (برهان) ، پرس اشتر، مهار چوبین. چوب بینی شتر: انف، شتری که بینیش درد کند از پرس. (السامی فی الاسامی) ، پرس موئین، خزامه
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 162)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بندر معروف آتن بود که در آن چهارصد کشتی توقف میتوانست کرد. امروز پیرس بشهر جدیدی مبدل شده و دارای 21000 تن سکنه است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ص 468)
لغت نامه دهخدا
آواز سگ، بانگ سگ، علالای سگ، عوعو، هفهف، عفعف، وغواغ، وعوع، وکوک، نوف،
- پارس کردن، عوعو کردن سگ، نوفیدن، بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود،
- امثال:
سگ در خانه صاحبش پارس میکند، یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است
لغت نامه دهخدا
نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکردۀ اوست، (برهان)
نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد (؟)
لغت نامه دهخدا
صورتی دیگر از کلمه فارس است. منسوب به قوم پارس از قبایل آریائی ایران. و سپس این کلمه بر تمام مملکت ایران اطلاق شده است برای تاریخ پارس رجوع به کلمه فارس شود:
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی). عامل به فرمان او (بزرجمهر را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی).
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... (کلیله و دمنه). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس. (کلیله و دمنه). تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. (کلیله و دمنه).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایۀ خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی
لغت نامه دهخدا
جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ، (برهان)، یوز، فهد، وشق، و پارس بدین معنی ترکی است
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
نام کشیشی که از طرف امریکا در حفریات بابل نظارت داشت. این حفریات از 1885 میلادی از طرف امریکائیها و آلمانی ها شروع و آثار بسیاری از معابد و غیره کشف شد از جمله معبد شهر نیپ پور است بعد دفتر معاملات و اسنادی بسیار که راجع به قرون 18-13 قبل از میلاد میباشد و در بعض موارد تا زمان تسلط پارسیها پائین می آید. نتیجۀ این کاوشها را نوشته در امریکا منتشر کردند و پطرس کتابهائی در این باب بطبع رساند
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرسش:
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی فشار، منگنه فرانسوی خورا پرده پوشش، آنچه از جامه که بر در و مانند آن آویزند پرده درسار خیش، چوبی که بر بینی اشتر زنند برای مهار کردنش. یا پرژه مویین. حلقه مویین که در بینی شتر کنند و مهار بر وی بندند خزامه. دستگاه فشار است که در صنعت مورد استعمال فراوان دارد مثلا برای تهیه چوب مصنوعی چوب پنبه درست کردن ظروف فلزی اتومبیل سازی و همچنین صنعت چاپ و تهیه رونوشت و نیز برای عدل بندی محمولات تجارتی و کم کردن حجم بعض اشیا مانند پنبه و پشم که بهتر قابل حمل گردند، غلطک که بدان کاغذی را که میخواهند نمونه صفحه چیده شده را بردارند روی صفحه مزبور فشار میدهند، با فشار و با تاء نی بالا بردن وزنه در بلند کردن هالتر از حد شانه ها تا جایی که دست ها راست و مستقیم قرار گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
((پَ))
پرده، حجاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
سهم غذا مخصوص یک نفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
((پِ رِ))
دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (واژه فرهنگستان)، خبرگزاری، مرکز تهیه و انتشار خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
((پُ))
پرسیدن، پرسش، در ترکیب به معنی پرسنده می آید، بازپرس، احوالپرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
((اِصت.))
آواز سگ، عوعو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
فارس
فرهنگ واژه فارسی سره
ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوه، وسیله ای برای بستن روزنه یا سوراخ، ابزار فلزی یا چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندشو، برخیز
فرهنگ گویش مازندرانی
خس و خاشاک، خس و خاشاک جمع شده در آب مقابل سد و بند چوبی، برخیز، آج، پرستنده ستایش گر، ازانواع پساوند، بازدارنده و مانع میان دو باغ، کناره، پناه
فرهنگ گویش مازندرانی