قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود، اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، قنطره، جسر برای مثال یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی - ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید به دست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵ - ۸۳۲)
پول خرد: پول فلزی کم ارزش، سکه پول زرد: کنایه از سکۀ طلا پول طلا: کنایه از سکۀ طلا، پول زرد پول سفید: مقابل پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند پول سیاه: کنایه از پول فلزی بسیار کم ارزش، پشیز، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود، اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود پُل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دِهلِه، خَدَک، بَل، قَنطَرَه، جَسر برای مِثال یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی - ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید به دست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵ - ۸۳۲)
پول خُرد: پول فلزی کم ارزش، سکه پول زرد: کنایه از سکۀ طلا پول طلا: کنایه از سکۀ طلا، پول زرد پول سفید: مقابلِ پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند پول سیاه: کنایه از پول فلزی بسیار کم ارزش، پشیز، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
فوفل. بار درختی است و آن را به هندی سپاری گویند. و گویند این درخت در غیر هندوستان یافت نشود. رعبه. (منتهی الارب). و آن چیزی است شبیه به جوز بوا و در هندوستان با برگ پان خورند. (آنندراج). و مقوی دل و اعضاست: در او درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت بسالی دهد مکرّر بر. فرخی
فوفل. بار درختی است و آن را به هندی سپاری گویند. و گویند این درخت در غیر هندوستان یافت نشود. رعبه. (منتهی الارب). و آن چیزی است شبیه به جوز بوا و در هندوستان با برگ پان خورند. (آنندراج). و مقوی دل و اعضاست: در او درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت بسالی دهد مکرّر بر. فرخی
در نسخه ای از لغت نامۀ اسدی آمده است: میان لب بالا و بینی بود، و در نسخۀ دیگری از همان کتاب آمده: پوژ زفر بود، ولی ظاهراً این صورت تصحیف یا صورتی دیگر از پوز و پوزه است و آن مجموع پیش آمدگی دهان چهارپایان است از سگ وگربه و اسب و اشتر یعنی همان که قدما بتفوز میگفته اند، و بیت ذیل منجیک را که برای پوز شاهد آورده بودیم بدین صورت برای پوژ مثال گذرانیده اند: امروز باز پوژت ایدون بتافته است گوئی همی بدندان خواهی گرفت گوش، منجیک
در نسخه ای از لغت نامۀ اسدی آمده است: میان لب بالا و بینی بود، و در نسخۀ دیگری از همان کتاب آمده: پوژ زَفَر بود، ولی ظاهراً این صورت تصحیف یا صورتی دیگر از پوز و پوزه است و آن مجموع پیش آمدگی دهان چهارپایان است از سگ وگربه و اسب و اشتر یعنی همان که قدما بتفوز میگفته اند، و بیت ذیل منجیک را که برای پوز شاهد آورده بودیم بدین صورت برای پوژ مثال گذرانیده اند: امروز باز پوژت ایدون بتافته است گوئی همی بدندان خواهی گرفت گوش، منجیک
از پهلوی پوهل. پل. قنطره. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است. طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه بلعمی تاریخ طبری). خردمند گوید که هست این جهان یکی پول بر راه و ما همرهان. ابوشکور بلخی. یکی پول دیگر بباید زدن شدن را یکی یک بباز آمدن. فردوسی. ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیور جواز. عنصری. و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا. عنصری. بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری. بروزت شیر همراه و بشب غول نه آبت را گذر نه رود را پول. (ویس و رامین چ کلکته ص 121). بدانی که انگیزش است و شمار همیدون بپول خنیور گذار. اسدی. بپول خنیور که چون تیغ تیز گذار است و هم نامه و رستخیز. اسدی. چو پولی است زی آن جهان این جهان بر او عبره ما را و ما کاروان. اسدی. چو پولی است این مرگ کانجام کار برین پول دارند یکسر گذار. اسدی. و در زیر پول تکان بگذرد (رود طاب) و ریشهر را آب دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 150). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). و از آثار او [شاپور در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته. (مجمل التواریخ والقصص). پول نهروان... بعراق، ابن وهرز بن به آفرید کرده است. (فارسنامه ص 96). آمدباران غم پول سلامت ببرد بر سر یک مشت خاک تا کی باران او. خاقانی. راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم زیر پل سکه شد پول بسر درشکست. خاقانی. و مساجد و رباطها و پولها و آبگیرهای راه حجاز. (راحه الصدور راوندی). تمنای شه آنگه آید بدست که در روی دریاتوان پول بست. نظامی. برین سرسری پول ناپایدار چگونه توان کرد پای استوار. نظامی. به آمل آمد جمله پولها و گذرها خراب فرمود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). چون به پول سرخ مراغه رسیدند. (تاریخ غازان خان ص 149). ازسر جیحون نتوان بازجست عبره توان کرد ولیکن بپول. نزاری. - پول صراط. پل صراط. پل چینوت،پلی باریکتر از موی و برنده تراز شمشیر که فاصله میان دوزخ و بهشت است و سعید و شقی را از آن بباید گذشتن و آن را پول محشر نیز گویند: از عدل دید خواهی هم راستی و هم خم در ساق عرش ایزد در طاق پول محشر. خاقانی. صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت. مولوی. - امثال: اگر خود پولی از سنگ کبود است چو بی آبست پل ز آنسوی رود است. نظامی. پول آن سر رود بسته بودن، از سلامت و نجات دور بودن و دسترسی نداشتن: میان موج بلا غرقه ای، خلاص مجوی که هست پول سلامت از آن کران بسته. رفیع الدین لنبانی. پول بر دریا بستن، امری محال و ممتنع خواستن: تمنای شه آنگه آید بدست که بر روی دریا توان پول بست. نظامی. رجوع به صراط و رجوع به چینوت شود
از پهلوی پوهل. پُل. قنطره. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است. طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه بلعمی تاریخ طبری). خردمند گوید که هست این جهان یکی پول بر راه و ما همرهان. ابوشکور بلخی. یکی پول دیگر بباید زدن شدن را یکی یک بباز آمدن. فردوسی. ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیور جواز. عنصری. و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا. عنصری. بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری. بروزت شیر همراه و بشب غول نه آبت را گذر نه رود را پول. (ویس و رامین چ کلکته ص 121). بدانی که انگیزش است و شمار همیدون بپول خنیور گذار. اسدی. بپول خنیور که چون تیغ تیز گذار است و هم نامه و رستخیز. اسدی. چو پولی است زی آن جهان این جهان بر او عبره ما را و ما کاروان. اسدی. چو پولی است این مرگ کانجام کار برین پول دارند یکسر گذار. اسدی. و در زیر پول تکان بگذرد (رود طاب) و ریشهر را آب دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 150). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). و از آثار او [شاپور در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته. (مجمل التواریخ والقصص). پول نهروان... بعراق، ابن وهرز بن به آفرید کرده است. (فارسنامه ص 96). آمدباران غم پول سلامت ببرد بر سر یک مشت خاک تا کی باران او. خاقانی. راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم زیر پل سکه شد پول بسر درشکست. خاقانی. و مساجد و رباطها و پولها و آبگیرهای راه حجاز. (راحه الصدور راوندی). تمنای شه آنگه آید بدست که در روی دریاتوان پول بست. نظامی. برین سرسری پول ناپایدار چگونه توان کرد پای استوار. نظامی. به آمل آمد جمله پولها و گذرها خراب فرمود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). چون به پول سرخ مراغه رسیدند. (تاریخ غازان خان ص 149). ازسر جیحون نتوان بازجست عبره توان کرد ولیکن بپول. نزاری. - پول صراط. پل صراط. پل چینوت،پلی باریکتر از موی و برنده تراز شمشیر که فاصله میان دوزخ و بهشت است و سعید و شقی را از آن بباید گذشتن و آن را پول محشر نیز گویند: از عدل دید خواهی هم راستی و هم خم در ساق عرش ایزد در طاق پول محشر. خاقانی. صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت. مولوی. - امثال: اگر خود پولی از سنگ کبود است چو بی آبست پل ز آنسوی رود است. نظامی. پول آن سر رود بسته بودن، از سلامت و نجات دور بودن و دسترسی نداشتن: میان موج بلا غرقه ای، خلاص مجوی که هست پول سلامت از آن کران بسته. رفیع الدین لنبانی. پول بر دریا بستن، امری محال و ممتنع خواستن: تمنای شه آنگه آید بدست که بر روی دریا توان پول بست. نظامی. رجوع به صراط و رجوع به چینوت شود
قصبه ای از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36 هزارگزی جنوب نوشهر و 12 هزارگزی باختری کجور، کوهستانی سردسیر، دارای 2250 تن سکنه، کردی و گیلکی و فارسی زبان و کردها از ایل خواجوند هستند، آب آن از چشمه و رود خانه مونج، محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده ای در زمستان بقشلاق حدود شوسۀ چالوس برای تهیه چوب و زغال میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
قصبه ای از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36 هزارگزی جنوب نوشهر و 12 هزارگزی باختری کجور، کوهستانی سردسیر، دارای 2250 تن سکنه، کردی و گیلکی و فارسی زبان و کردها از ایل خواجوند هستند، آب آن از چشمه و رود خانه مونج، محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، عده ای در زمستان بقشلاق حدود شوسۀ چالوس برای تهیه چوب و زغال میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
مهمترین قریۀ ناحیه گل دولاب در طالش دولاب گیلان، بین چاپ سرا و شفارود و بواسطۀ راه آهن کوچکی بمرداب متصل شود. و معدن سنگ دارد. در فرهنگ جغرافیائی آمده: دهی جزء دهستان میانده بخش رضوان ده شهرستان طوالش، واقع در 36 هزارگزی جنوب هشت پر و 38هزارگزی بندر انزلی، سر راه شوسۀ انزلی به آستارا، دهنۀ کوه، معتدل مرطوب، دارای 176 تن سکنه. آب آن از رود خانه شفارود. محصول آنجا برنج و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و جوراب بافی است. راه آهن که برای حمل سنگ ساختمانی موج شکن احداث شده بود دراین نقطه تمام میشود. چند بنای مرغوب متعلق بادارۀبندر دارد که فعلاً بخشداری از آن استفاده مینماید. و باغ محله و بیجارکن جزء این ده بوده و ییلاق ساکنین آن آق مسجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مهمترین قریۀ ناحیه گل دولاب در طالش دولاب گیلان، بین چاپ سرا و شفارود و بواسطۀ راه آهن کوچکی بمرداب متصل شود. و معدن سنگ دارد. در فرهنگ جغرافیائی آمده: دهی جزء دهستان میانده بخش رضوان ده شهرستان طوالش، واقع در 36 هزارگزی جنوب هشت پر و 38هزارگزی بندر انزلی، سر راه شوسۀ انزلی به آستارا، دهنۀ کوه، معتدل مرطوب، دارای 176 تن سکنه. آب آن از رود خانه شفارود. محصول آنجا برنج و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و جوراب بافی است. راه آهن که برای حمل سنگ ساختمانی موج شکن احداث شده بود دراین نقطه تمام میشود. چند بنای مرغوب متعلق بادارۀبندر دارد که فعلاً بخشداری از آن استفاده مینماید. و باغ محله و بیجارکن جزء این ده بوده و ییلاق ساکنین آن آق مسجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پیر ژولیانی، پاپ مسیحی از سال 1276 تا 1277 میلادی در عهد وی دو تن نماینده از طرف دربار اباقا پادشاه مغول در ایران عازم شهر رم شدند و عیسویان را به پس گرفتن بیت المقدس و فلسطین از دست مسلمین دعوت کردند و از جانب اباقا به ایشان وعده مساعدت شد و پاپ آنان را نزد سلاطین فرانسه و انگلیس فرستاد و دو نمایندۀ مزبور که ازعیسویان گرجی بودند از طرف آباقا اظهار داشتند که او و قوبیلای قاآن مائلند که قبول دیانت عیسوی کنند. پاپ برای تحقیق مطلب و تبلیغ آئین مسیح تصمیم گرفت که پنج تن از روحانیون را به دیار مشرق فرستد، ولی چون در همان اوان یعنی سال 676 هجری قمری بمرد تصمیم او عملی نشد، فقط نیکلای سوم پاپ جدید سال بعد نامه ای به اباقا و قوبیلای نوشت و از مساعدت ایشان درباره عیسویان اظهار مسرّت کرد. (از تاریخ مغول اقبال ص 204)
پیر ژولیانی، پاپ مسیحی از سال 1276 تا 1277 میلادی در عهد وی دو تن نماینده از طرف دربار اباقا پادشاه مغول در ایران عازم شهر رم شدند و عیسویان را به پس گرفتن بیت المقدس و فلسطین از دست مسلمین دعوت کردند و از جانب اباقا به ایشان وعده مساعدت شد و پاپ آنان را نزد سلاطین فرانسه و انگلیس فرستاد و دو نمایندۀ مزبور که ازعیسویان گرجی بودند از طرف آباقا اظهار داشتند که او و قوبیلای قاآن مائلند که قبول دیانت عیسوی کنند. پاپ برای تحقیق مطلب و تبلیغ آئین مسیح تصمیم گرفت که پنج تن از روحانیون را به دیار مشرق فرستد، ولی چون در همان اوان یعنی سال 676 هجری قمری بمرد تصمیم او عملی نشد، فقط نیکلای سوم پاپ جدید سال بعد نامه ای به اباقا و قوبیلای نوشت و از مساعدت ایشان درباره عیسویان اظهار مسرّت کرد. (از تاریخ مغول اقبال ص 204)
دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در ده هزارگزی شمال خاور آستانه و سه هزارگزی دهشال. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 200تن سکنه. آب آن از استخر و نهر. محصول آنجا برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید مرغابی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در ده هزارگزی شمال خاور آستانه و سه هزارگزی دهشال. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 200تن سکنه. آب آن از استخر و نهر. محصول آنجا برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید مرغابی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شم (شاید: سم) ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی). چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه که بر گل نهی دو دست و پژول. ، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شُم (شاید: سم) ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی). چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه که بر گل نهی دو دست و پژول. ، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیله مبادله مورد استفاده قرار می گیرد پول چایی: پولی که به عنوان انعام داده می شود پول کسی از پارو بالا رفتن: ثروت بی حساب داشتن
آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیله مبادله مورد استفاده قرار می گیرد پول چایی: پولی که به عنوان انعام داده می شود پول کسی از پارو بالا رفتن: ثروت بی حساب داشتن