جدول جو
جدول جو

معنی پوهو - جستجوی لغت در جدول جو

پوهو
(هَُ)
نام شهر بخارا بنا بضبط هوان چوانک مسافر چینی که در 630 میلادی به آنجا رفته است. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 76)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوهو
تصویر هوهو
صدایی که از وزیدن بادهای سخت یا هیاهوی مردم به گوش برسد، صدای برخی از مرغان خوش آواز، صدای مرغ شب، برای مثال چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو / منه ز دست پیاله چه می کنی هی هی (حافظ - ۸۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپو
تصویر پوپو
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپؤک، بوبک، کوکله، مرغ سلیمان، بوبه، بوبویه، پوپ، شانه به سر، بدبدک، پوپک، پوپش، شانه سر، شانه سرک، بوبو
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت، کوهستانی، سردسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی قریب به استان بوشهر امروز به فارس در مجاورت سواحل خلیج فارس: موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیر است مجاور ایراهستان و سیف و دریا و هوا و آب گرم و ناخوش است و درختستان خرما بسیار و هیچ جای جامع ومنبر نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 135)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ هَُ وَ)
لفظی است مرکب که آن را اسم قرار داده اندو به الف و لام تعریف معرف گردانند و مراد از آن اتحاد در ذات است یعنی صدق و آن حمل ایجابی است به مواطات، و گاهی مراد از آن اتحاد مفهومی است و اقسام آن مانند اقسام وحدت است چنانچه شیخ الرئیس در الهیات شفا متعرض شده است و سزاوار است که در هوهو کثرت اعتبار کنند زیرا هوهو بدون اثنینیت تصور نمیشود. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شفا شود
لغت نامه دهخدا
حکایت آواز از قبیل باد و غیره، (یادداشت مؤلف)، اسم صوت بعضی مرغان چون کبوتر و جز آن،
- هوهو زدن، آواز برآوردن:
چو گل نقاب برافکند و مرغ هوهو زد
منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی،
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جانوری کوچک که خون از اندام و بدن بمکد، جانوری خرد که خون از اندام مکد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ی یُ)
نام مرغی خوش آواز
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
نام طعامی شیرین بهندی. (ماللهند بیرونی ص 290)
لغت نامه دهخدا
هدهد، (اسدی) (دهار)، ابوالربیع، مرغ سلیمان، پوپه، پوپک، پوپش، (برهان)، پوبش، (زمخشری)، شانه سر، شانه سرک، شانه بسر، بودبود:
خلاف نیست که شاه پرندگان باز است
اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو کرد،
اثیر اخسیکتی،
وصال بلبل با گل هنوز نابوده
بخیره شور برآورده شانه سر، پوپو،
،
حکایت صوت هدهد، آواز هدهد را نیز گفته اند، چنانکه آواز فاخته را کوکو خوانند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام کرسی کانتن سن از ناحیت سن دنی. در ساحل سن (فرانسه) در هشت هزارگزی مغرب پاریس دارای 38233 تن سکنه. لنگرگاه و اسکلۀ مخصوص به زغال و زغال سنگ و شراب و کارخانه های صنایع مکانیک، عطرسازی، دریاچه ها و قصور عالیه دارد. و راه آهن از آن میگذرد
لغت نامه دهخدا
(پُ رَ وَ)
نام طایفه ای از طوایف ساکن مابین شمال و مشرق هند. (ماللهند بیرونی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(پِ پُ هَُ)
پائی اوآن. قومی از نژاد اندونزی در اراضی داخل جزیره فرمز
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوپو
تصویر پوپو
هدهد شانه سر
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد نفرت بکار رود: پوه، شوهرهای امروزه همه عرق خور و هرز برای لای جرز خوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپو
تصویر پوپو
هدهد، شانه سر
فرهنگ فارسی معین
اخمو
فرهنگ گویش مازندرانی