جدول جو
جدول جو

معنی پوشیده - جستجوی لغت در جدول جو

پوشیده
جامه ببر کرده ملبس شده، مستورمحجوب، پنهاننهفته، مخفیانه بطور خفا، پوشانیدننهان کرده، مشکل مبهم، خلعت، دام صیاد، دخترزنپردگی مستوره، مسقفظسمانه دار. -11 آهسته یواش. یا پوشیده بودن، -1 جامه در برداشتن، مستور بود مقابل برهنه بودن، آشکارا نبودن مخفی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده
نهفته، پنهان، برای مثال درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲ - ۳۱۲)، درپرده، دربر شده
پوشیده داشتن: پنهان داشتن، پنهان کردن، نهفتن
تصویری از پوشیده
تصویر پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
پوشیده
((دِ))
جامه به بر کرده، مستور، محجوب، پنهان، نهفته
تصویری از پوشیده
تصویر پوشیده
فرهنگ فارسی معین
پوشیده
Matted
تصویری از پوشیده
تصویر پوشیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پوشیده
запутанный
دیکشنری فارسی به روسی
پوشیده
verfilzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
پوشیده
заплутаний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پوشیده
splątany
دیکشنری فارسی به لهستانی
پوشیده
纠结的
دیکشنری فارسی به چینی
پوشیده
emaranhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پوشیده
aggrovigliato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پوشیده
enmarañado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پوشیده
emmêlé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پوشیده
verward
دیکشنری فارسی به هلندی
پوشیده
พันกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
پوشیده
kusut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پوشیده
مبتلٍ
دیکشنری فارسی به عربی
پوشیده
उलझा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
پوشیده
סבוך
دیکشنری فارسی به عبری
پوشیده
もつれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پوشیده
얽힌
دیکشنری فارسی به کره ای
پوشیده
karışmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پوشیده
kuchanganyika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پوشیده
জটিল
دیکشنری فارسی به بنگالی
پوشیده
الجھاہوا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپوشیده
تصویر سرپوشیده
زنی که چادر بر سر داشته باشد، خانه و راهرو سقف دار، جایی که دارای سقف باشد
فرهنگ فارسی عمید
ناملبس جامه ببرنکرده، نامستور نامحجوب، نامخفی آشکار، نامبهم ظسان مقابل پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییده
تصویر پوییده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشینه
تصویر پوشینه
جلد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیده
تصویر جوشیده
بجوش آمده غلیان یافته، حرارت یافته، فوران کرده، سر برآورده (کشت)
فرهنگ لغت هوشیار