جدول جو
جدول جو

معنی پوسیدی - جستجوی لغت در جدول جو

پوسیدی
(پُ)
نام دماغه ای واقع در مدخل خلیج سلانیک و در ساحل غربی شبه جزیره کسندره، ممتد بجانب جنوب غربی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوسیدن
تصویر پوسیدن
پوسیده شدن، پوده شدن چیز کهنه، پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان، برای مثال تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی - لغت نامه - پوسیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
حالت هر چیز پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
ازهم دررفته، پوده شده در اثر کهنگی و فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم. نخر. نخره. پوده. بالی. بالیه. رمه. ریزیده. رث. سوداء. چرّیده. (در تداول مردم قزوین) :
زآنهمه وعده نیکو ز چه خورسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب.
ناصرخسرو.
تازه رویم بمثل لالۀ نعمان بود
کاه پوسیده شد آن لالۀ نعمانم.
ناصرخسرو.
بنگر که این غلیژن پوسیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
آن به که زیر نفرین باشد همیشه جاهل
مردار گنده بهتر پوسیده گشته سرگین.
ناصرخسرو.
بپوسیده وز هم گسسته رسن
همی زیر چاهم فرستی بفن.
اسدی.
جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتوان پوسیده بسته. (کلیله و دمنه).
تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی.
نظامی.
عهد فاسد بیخ پوسیده بود
وز شمار لطف ببریده بود.
مولوی.
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای بدرد آمیخته.
مولوی.
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
، عفن. (منتهی الارب). متعفن: و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و در جمله سبب تولد سنگ، امتلاست و رطوبتهاء لزج که از طعامها تولد کند چون گوشت گاو و... گوشتها پوسیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
خاصه مرغ مردۀ پوسیده ای
پر خیالی اعمیی بی دیده ای.
مولوی.
عظام نخره، استخوانهای پوسیده. (از منتهی الارب). ریز ریز شده. عظام بالیه، سخت پوسیده و نزدیک ریختن شده. هشیم، درخت پوسیده. دعر، چوب پوسیده و ردی. عود داعر، چوب پوسیده و ردی. ادهم، آثار کهنه و پوسیده. حبل رمام و رمم ، رسن کهنه و پوسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوسیدن. که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
گندیدگی، فساد، کرم خوردگی، پوسیدگی دندان، چگونگی وحالت پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدنی
تصویر پوسیدنی
در خور پوسیدن آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدن
تصویر پوسیدن
((دَ))
فرسوده شدن، فاسد شدن، کهنه شدن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
فساد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فاسدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
Shabbily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
de manière négligée
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
破旧地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
だらしなく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
поношенно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
zerlumpt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
بکھرے ہوئے انداز میں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
এলোমেলোভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
kwa uzembe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
özensizce
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
너저분하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
בצורה מרושלת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
niedbale
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
गंदगी से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
secara ceroboh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
อย่างสะเพร่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
slordig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
недбало
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
de manera desaliñada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
in modo trasandato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
de maneira descuidada
دیکشنری فارسی به پرتغالی