- پوسانیدن
- بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
معنی پوسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
آنچه را که پوسیده کرده باشند
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
آنچه پوسیده کرده باشند
به پویه بردن ستور، دوانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴) ، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، بخسانیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
پوسانیدن
چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود، پوسیده گردانیدن
تهدید
چسباندن الصاق کردن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
پریشان کردن
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
بخوردن واداشتن غذا دادن
خشک کردن خشکانیدن
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
پریشان کردن، رنجه کردن
آنچه که بپوساند آنکه بپوسیدن دارد
پلاساندن
پیچاندن
خفه کردن، فشردن گلو
آتش زدن سوختن
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن