جدول جو
جدول جو

معنی پوسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پوسانیدن
(گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. تبلیه. ابلاء. پوساندن. پوسیده کردن. بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
پوسانیدن
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه پوسیده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوساندن
تصویر پوساندن
چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود، پوسیده گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ بَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. پوسانیدن.
- هفت کفن پوساندن، دیری بر چیزی گذشتن: هفت کفن پوسانده است، دیری است مرده و از میان رفته است
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فِ کَ دَ)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن:
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ کَ دَ)
بخسانیدن. فراهم ترنجانیدن از غم. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ آقای نخجوانی) :
از اوبی اندهی بگزین و شادی و تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که پخسانی.
رودکی.
ای ترک بحرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی.
معروفی.
کفر که کبریت دوزخ اوست و بس
بین چه پخسانید او را این نفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بِ بَ دِ قَ زَ دَ)
به پویه بردن. اخباب: اخب ّ فرسه ، پویانید اسب را. (منتهی الارب). ایجاف، پویانیدن ستور. ارتاک، پویانیدن شتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنچه را که پوسیده کرده باشند
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بِ زَ دَ)
پوشاندن. جامه در بر کسی کردن. درپوشانیدن. ملبس کردن. الباس. (تاج المصادر بیهقی) :
و گر زآنکه دانی که با آن هزبر
نتابی تو خود را مپوشان بگبر.
فردوسی.
سندس رومی در نارونان پوشاندند.
منوچهری.
خلعت هارون پنجشنبۀ هشتم ماه جمادی الأولی سنۀ 423 هجری قمری بر نیمۀ آنچه خلعت پدرش بود راست کردند و درپوشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). امیر فرمود تا وی را به جامه خانه بردند و خلعت گرانمایه بشحنگی ری بپوشانیدند. (تاریخ بیهقی). چنان خلعتی که رسم قدیم بود سفهسالاران را بپوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 347). ششم جمادی الاولی خلعت پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 381). غلامی از آن وی را حاجبی دادند و خلعت پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 381). بباید دانست که برکشیدن تقدیر... پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر اندران حکمت است ایزدی. (تاریخ بیهقی ص 91). امیر فرمود تا پسر وزیر عبدالجبار را خلعت پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 383) ، مستور کردن. پوشاندن: استحلس النبت، انبوه شد گیاه که پوشانید زمین را. (منتهی الارب) ، نهفتن. نهان کردن. پنهان کردن. ستر. اخفاء. مخفی کردن. پوشیدن: منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند، تا چنین دقایق را نپوشانند. (تاریخ بیهقی ص 366). ناچار انهی میبایست کرد این بی تیماری، که زیان داشتی پوشانیدن. (تاریخ بیهقی ص 294) ، سقف ساختن برای جائی. مسقف کردن خانه و جز آن. سقف زدن. سقف ساختن خانه را با تیر و گل و شفته وکالی و شالی و سفال و آهن و حصیر و نی و امثال آن: فرسب درخت ستبر بود که بدو بام را پوشانند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ دَ)
خواستن. آرزو داشتن. مایل شدن. راغب شدن، خواستن کنانیدن، آرزو کردن، خیسانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ نُ / نِ / نَ دَ)
آب دادن کشت و باغ. سقایت. مشروب کردن:
ای روزی دلها رسان جان کسان و ناکسان
ترکاری وباغی پسان هموار و ناهمواره ای.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پادوسانیدن
تصویر پادوسانیدن
چسباندن الصاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوساندن
تصویر پوساندن
پوسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه را که پوسیده کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
((پَ دَ))
آب دادن، آبیاری مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
((دَ))
چسبانیدن، خود را به کسی وابستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
((دَ))
جامه به تن کسی کردن، نهان کردن، پنهان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
((پَ دَ))
رنجاندن، آزرده ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره