جدول جو
جدول جو

معنی پوساندن

پوساندن
چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود، پوسیده گردانیدن
تصویری از پوساندن
تصویر پوساندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پوساندن

پوساندن

پوساندن
بپوسیدن داشتن. پوسانیدن.
- هفت کفن پوساندن، دیری بر چیزی گذشتن: هفت کفن پوسانده است، دیری است مرده و از میان رفته است
لغت نامه دهخدا

پوسانیدن

پوسانیدن
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار

پوشاندن

پوشاندن
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار

پوشاندن

پوشاندن
جامه به تن کسی کردن، در پرده کردن، روپوش روی چیزی کشیدن
پنهان ساختن، پرده پوشی کردن
پوشاندن
فرهنگ فارسی عمید