جدول جو
جدول جو

معنی پورپشن - جستجوی لغت در جدول جو

پورپشن(رِ پَ شَ)
پسر پشن و ظاهراً مخفف پور پشنگ:
ای بهنگام سخا کردن چون پور قباد
وی بهنگام سخن گفتن چون پور پشن.
قطران.
رجوع به پور پشنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوران
تصویر پوران
(دخترانه)
موفق، جانشین، یادگار، پوران دخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرپهن
تصویر پرپهن
خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوران
تصویر پوران
از نام های زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورپشت
تصویر شورپشت
سرکش، نافرمان، ستیزه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
ویژگی گیاه یا مویی که بسیار نزدیک به هم روییده باشد، انبوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشن
تصویر پریشن
پریشان، پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپشم
تصویر پرپشم
دارای پشم یا موی بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(پوپَ مَ)
به لغت زند و پازند، خودی را گویند از آهن که روز جنگ بر سر گذارند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رِ پَ شَ)
افراسیاب:
مرا جز بدو نیست امروز جنگ
من و گرز و میدان پور پشنگ.
فردوسی.
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری اسفراین و 12 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین، دامنه و گرمسیر است، سکنۀ آن 223 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، بنشن، میوه، پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چاروایی سرکش و نافرمان که اگر در زیر بار کشند، بار را بیندازد و اطلاق آن بر چنین آدمی مجاز است. (بهار عجم) (آنندراج) ، ستیزه جو و جنگجو و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) :
شوربخت و شورچشم و شورپشتی ای رقیب
این چنین گیرد نمک آن را که نشناسد نمک.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قومی از مسیحیان که بظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند و آنگاه که خاندان استوارت بتعذیب و شکنجۀ آنان پرداختند بسیاری از ایشان به آمریکا مهاجرت کردند
لغت نامه دهخدا
گدایان شوخ چشم را گویند، گدایان شوخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 11000 گزی شمال کرج و 54 هزار و سیصدگزی تهران متصل براه کرج به چالوس، در درۀ رود کرج، سردسیر، دارای 221 تن سکنه، آب آن از رود کرج، محصول آنجا غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت است و دبستانی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 92 هزارگزی شمال باختری راور و 170 هزارگزی شمال راه فرعی راور به یزد، دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پو وَ)
نوعی جامۀ مردانۀ معمول در اروپا در قرن سیزدهم که نیمۀ بالای تن را پوشیدی از گردن تا کمرگاه
لغت نامه دهخدا
کسی را گویند که خود را نادان و هیچ مدان وا نماید. و نیز نادان گرفتن پیشینه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ)
نام مردی خیاط در شعر مولوی و سبب نامگذاری آنکه در وجه تسمیۀ شش نوشته اند که چون شش با آدمی باید یعنی نفس در آن داخل میشود و از آن خارج میگردد و چون مروحه دائماً بادپیمائی میکند چنانکه مروحۀ قلب نیز بهمین سبب او را میگویند وآن خیاط بیهوده گو و بادپیما بوده است پور شش لقب اونهاده اند. (حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله) :
گفت خیاطی است نامش پور شش
اندرین دزدی و چستی خلق کش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
انبوه، موی نزدیک به هم روئیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشن
تصویر پریشن
پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشن
تصویر پریشن
((پَ شَ))
پریشان، به باد داده، در ترکیب با واژه های دیگر معنی پریشان دهد، خاطر پریش، زلف پریش، پریش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
((پُ. پُ))
انبوه، فراوان، متراکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپهن
تصویر پرپهن
((پَ. پَ هَ))
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل، فرفخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپهن
تصویر پرپهن
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود،، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
اکسوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
Bushy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جمع شدن لب ها پس از خوردن چیزهایی با طعم گس، مانند خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
кустистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
buschig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
густий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
krzaczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی