جدول جو
جدول جو

معنی پورو - جستجوی لغت در جدول جو

پورو
(پُ رَ وَ)
نام طایفه ای از طوایف ساکن مابین شمال و مشرق هند. (ماللهند بیرونی ص 157)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پورک
تصویر پورک
(پسرانه)
پسر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
آنکه از پی دیگری می رود، ازپی رونده، تابع
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوره
تصویر پوره
پور، پسر، فرزند نرینه، برای مثال خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملۀ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲ - ۵۸۷)، در علم زیست شناسی بچۀ ملخ، تخم ملخ
نوعی خوراک که با آرد نخود، باقلا یا سیب زمینی رنده کرده یا لوبیا و عدس له کرده درست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورو
تصویر شورو
نوعی چرم که برای ساخت رویۀ کفش کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسۀ پول
نوعی سرو کوهی در جنگل های شمال ایران
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
مأخوذ از فرانسوی بمعنی سرخ پوستان هندیان امریکا
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ رُ)
نام یکی ازجزایر یونان در بحر الجزائر، قرب شمال شرقی موره واقع و مساحت آن 22 هزارگز مربع و دارای 7020 تن سکنه است. و همگی از نژاد آرناؤد هستند و بزبان آرناؤد تکلم کنند، مرکز آن قصبه ای است بهمین اسم که 5000 تن سکنه دارد و دارالصنایع بحری دولت یونان است، رسیف و لنگرگاه قشنگی دارد. اراضی آن سنگلاخ است و ویرانه های معبدی بزرگ مخصوص به نپتون در آنجا دیده میشود. بزعم یونانیان قدیم نپتون رب النوع دریا بود، دموستن مشهور به این پرستشگاه پناه آورد و خود را مسموم ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام نهری به آمریکای جنوبی. این نهر از سلسله جبال آند که در پرو واقع شده سرچشمه گیرد و از آنجا به طرف مشرق جاری شود و داخل برزیل گردد و پس از طی 800 هزارگز مسافت برود آمازون ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شورو
تصویر شورو
فرانسوی چرم بزغاله پوست بزغاله بزیچه پوست بزغاله چرم بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
دارای دو جهت، دارای دو طرف، طبل دورو، دوسو، دوکرانه، کسی که ظاهر و باطنش تفاوت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
تابع، مقتدی، مقلد، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسر کوچک فرزند خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپو
تصویر پوپو
هدهد شانه سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
((پَ یا پِ رُ یا رَ))
پس رو، دنبال رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورو
تصویر یورو
((رُ))
واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیه اروپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورو
تصویر شورو
((ش رُ))
پوست بزغاله، چرم بزغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورو
تصویر دورو
((دُ))
دارای پشت و روی یکسان، دارای رفتار ریاکارانه، منافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
پیر کوچک اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوره
تصویر پوره
((رَ یا رِ))
پسر، پور، بچه ملخ، تخم ملخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسه پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوپو
تصویر پوپو
هدهد، شانه سر
فرهنگ فارسی معین
((پُ رِ))
فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوخته تریاک است
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن، پوره سیب زمینی، پوره اسفناج و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارو
تصویر پارو
((رُ))
پیر زال، زن پیر
فرهنگ فارسی معین
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پررو
تصویر پررو
((ی))
دریده، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
مرید، طرفدار، تابع
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی