جدول جو
جدول جو

معنی پورسنا - جستجوی لغت در جدول جو

پورسنا
(پُ سِ)
نام پادشاه شهر کلوسیوم. و کلوسیوم در خطۀ قدیمۀ اتروریا از ایتالیا واقع است، پورسنا در 508 قبل از میلاد ببهانۀ اعادۀ تارکین به تخت سلطنت بروم لشکر کشید و آن کشور را ضبط کرد ولی در همان اوان مغلوب شد و لاتن ها روم را از چنگ وی برون آوردند و فقط پاره ای از اراضی روم در دست وی ماند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورسان
تصویر خورسان
(دخترانه و پسرانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارسان
تصویر پارسان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سیرجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورینا
تصویر اورینا
(دخترانه)
در اساطیر یونان، الهه آسمانها و حامی عشق آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دورسنج
تصویر دورسنج
دستگاه اندازه گیری مسافتی که میان بیننده و نقطۀ دور است، اسبابی که برای اندازه گیری فاصلۀ اشیای دور به کار می رود، مثل دورسنج نقشه برداری، تله متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پورسانت
تصویر پورسانت
درصدی که شخصی، به دلیل مشارکت در کاری، از سود حاصل از آن دریافت می کند، حق دلالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسناژ
تصویر پرسناژ
پرسوناژ، شخصیت داستانی در داستان، رمان، نمایشنامه یا فیلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسنج
تصویر نورسنج
آلتی برای اندازه گیری درجۀ شدت نور، فوتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، پسردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورسان
تصویر گورسان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورسند
تصویر خورسند
خرسند، شادمان، خوشحال، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورسان
تصویر شورسان
شورستان، شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 11000 گزی شمال کرج و 54 هزار و سیصدگزی تهران متصل براه کرج به چالوس، در درۀ رود کرج، سردسیر، دارای 221 تن سکنه، آب آن از رود کرج، محصول آنجا غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت است و دبستانی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 92 هزارگزی شمال باختری راور و 170 هزارگزی شمال راه فرعی راور به یزد، دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گدایان شوخ چشم را گویند، گدایان شوخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مراد زال است:
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن به است اربآواز و نام.
فردوسی.
، مراد رستم است:
بخندید با رستم اسفندیار
چنین گفت کای پور سام سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مراد ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم مشهور است:
من مقیم دهر و عقل از نفثه المصدور من
مایۀ احیای روح پور سینا ساخته.
جلال الدین فریدون.
رجوع به ابن سینا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ سَقْ قا)
در لغت نامه های فارسی می نویسند که پورسقا همان شیخ صنعان است که عاشق دختری ترسا شد و دین او اختیار کرد و سپس توبه کرد. و گویند هفتصد مرید داشت. خاقانی گوید:
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی.
منیری در شرفنامه آرد: نام مردی عالم ربانی و زاهدترین خلایق که بر دختر مجوسی عاشق شد و دین مغان برگزید و چون آن دختر بحبالۀ نکاح او درآمدحق تعالی او و منکوحۀ او و بیشتر مغان را هدایت معرفت دین اسلام روزی کرد
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طاق و ایوان و منزل را گویند و به این معنی با زاء نقطه دار هم بنظر آمده است و در بعض لغت نامه ها آن را گنبدخانه و طاق منزل گفته اند. رجوع به پوزکند شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ سَ)
خشنود. خوشحال و شادکام. بشاش. (ناظم الاطباء). خرسند:
مبادا کس اندر جهان هیچگاه
که خورسند باشد بجفت تباه.
فردوسی.
، قانع. راضی. رجوع به خرسند شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام قلعه ای است به ایتالیا که اکتاویوس در سال 40 قبل از میلاد محاصره کرد
لغت نامه دهخدا
رودی به امریکای جنوبی میان کشوربرزیل و پاراگوئه که ریودلاپلاتا از پیوستن آن با روداوروگوئه پدید آید، و آن را 4700 هزارگز طول است
از ایالت جنوبی برزیل، دارای 674000 تن سکنه، قصبۀ آن کوری تابا است با 65000 تن سکنه
بلده ای به آرژانتین، مرکز ایالت آنترریو بر ساحل شط پارانا، دارای 36000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
گورستان قبرستان: یکی گورسان کرد ازان دشت کین که جایی ندیدند پیدا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسری
تصویر پورسری
ارتباط پدر بر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسناژ
تصویر پرسناژ
شخص بزرگ و مشهور
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
((مَ))
پسردار، صاحب پسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون، پاسنگ
پارسنگ برداشتن عقل کسی: کنایه از ناقص عقل بودن، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پور سینا
تصویر پور سینا
ابن سینا
فرهنگ واژه فارسی سره
گرفتار کردن، گیر کردن
دیکشنری اردو به فارسی
پرس و جو کردن، پرسیدن
دیکشنری اردو به فارسی