جدول جو
جدول جو

معنی پورتو - جستجوی لغت در جدول جو

پورتو
(پُ تُ)
نام شهردرجۀ دوم پرتقال و بعد از لیسبون بزرگترین و رایج التجارهترین شهرهای کشور مذکور. دارای اسکله ای است ومرکز خطۀ مینهوست و در مصب نهر دورو در 248 هزارگزی شمال شرقی لیسبون واقع شده و دارای 105838 تن سکنه و مدارس جراحی، فلسفه، بحریه و تجارت و غیره است. کتابخانه و موزه و لنگرگاهی استوار و ابنیۀ زیبا دارد و نیز دارای تجارتی با رونق و کارخانه های قند و شیرینی و کلاه و غیره و دباغ خانه هاست و آن در دامنۀ دوتپه واقع گشته و منظری زیبا و دلکش دارد. پل قشنگی این شهر را با خلیج های کوچک ویلانووه و غایه مربوط میسازد. از شهرهای باستانی است و نام قدیم آن پورتوکاله و مدتها مرکز پرتقال بوده و ظاهراً همین شهر نام خود را بکشور پرتقال داده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتو
تصویر پرتو
(دخترانه)
روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر، برای مثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی - ۶۱)، در علم فیزیک اشعه
پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ / تُو)
شعاع. (برهان) (زمخشری). روشنائی. (برهان). ضوء. (زمخشری). تاب. سنا. (دهار). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. (برهان) (غیاث اللغات). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا، پرتو روشنائی. (زمخشری). عب ء، پرتو آفتاب. (منتهی الارب) :
چو شب پرنیان سیه کردچاک
منور شد از پرتو هور خاک.
فردوسی.
در صدر مجلس منقله ای نهاد و حواشی آن بخانه های مربع و مسدّس و مثمن و مدوّر مقسم گردانیده که پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). سایۀ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان... (گلستان). و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده و شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندهد. (گلستان).
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا بفلک
از فروغ تو بخورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
در هر دلی که پرتو خورشید عشق گشت
خورشید عقل بر سر دیوار میرود.
عمادی.
، آسیب. صدمه. (برهان) ، عکس. انعکاس. نور. نور منعکس:
ز نور او تو هستی همچو پرتو
وجود خود بپرداز و تو او شو.
ناصرخسرو (روشنایی نامه چ تقوی ص 523).
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
، اثر. تأثر:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
سعدی.
- پرتو افکندن، درخشیدن. انعکاس.
- پرتوکردن، در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن.
- امثال:
چراغ در پرتو آفتاب رونقی ندارد
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ سِ رُ)
یعنی بریدن درخت را، همان عین جدی میباشد. (سفر پیدایش 14: 7و 2 تواریخ 2: 2). و آن از قدیم ترین شهرهای دنیا ومعاصر سدوم و عموره بوده در زمان بنای حبرون شهر آبادی بود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به عین جدی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ فِ ر ژُ)
نام قصبه و اسکله ای در جزیره الب که بخطۀ توسکانه و ایالت لیوور نواز ایتالیا ملحق شده است و 5635 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ فِ)
نام قصبه ای در برزیل در ایالت سائوپاولو، واقع در 117 هزارگزی غربی پاولو. در ساحل چپ نهر تیته. دارای 9000 تن سکنه. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ نُ وُ)
کشور پورتونوو، از جهت مغرب به داهومی و از جانب مشرق به لاگوس، از مستعمرات انگلیس محدود و مساحت آن 1900 هزار گز مربع و عده نفوس آن میان 150000 و 250000 تن است. اراضی این قطعه مسطح و پست و پرمرداب و هوای آن بسیار سنگین و درجۀ حرارت در تابستان میان 30 و 40 درجه میباشد و در زمستان تا 2 درجه پائین می آید. اهالی زنجی و بت پرست و مرکب از دو جنس اند موسوم به جیی و ناگو. از حیث قیافه این دو جنس تفاوتی ندارند اما اولی حاکم و دومی محکوم میباشد و دین و زبان آنان یکی نیست و کارهای داخلی در ید اقتدار حکام است منتهی مناسبات آنان با اروپائیان و امور تجارتی شان از طرف کنسول فرانسه اداره میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ نُ وُ)
نام اسکله و شهر مرکزی حکومت کوچکی بهمین اسم در ساحل غربی افریقا و گینۀ شمالی و تحت الحمایۀ فرانسه، جمعیت آن را تا 40000 تن نوشته اند و مرکب است از دو قسمت: قسمتی مخصوص فرنگیان با ابنیه و مغازه ها و دکانها و قسمتی دیگر مخصوص اهالی محلی و بومیان با کلبه های معمولی از خاک و نی. تجارت آن رایج است و بومیان شهر را آجاشه نامند. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای در قسمت جنوبی هندوستان در ساحل خلیج بنگاله در ایالت جنوبی دایرۀ مدرس. موسوم به آرکوت و مصب نهر لار. و در رشتۀ تانجوره از خط آهن مدرس واقع و دارای 7825 تن سکنه است و نصف اهالی مسلمند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ بِلْ لُ)
نام قصبه ای در ایالت ادیمبورگ از اسکوت به انگلستان. در چهار هزارگزی شرقی ادیمبورگ و در خلیج فیرت اوف فورت و مصب نهرفریگاته لورن. دارای 6925 تن سکنه و رسیف های باصفا و کارخانه های سفال سازی و آجرپزی و ظروف و کاغذ و شیشه. (قاموس الاعلام ترکی)
نام اسکلۀ کوچکی در آمریکای جنوبی در ایالت پانان از کشور کلمبیا، واقع در32 هزارگزی شمال شرقی کولون. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، واقع در 4 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12 هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش، دارای 25 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ رَ وَ)
نام طایفه ای از طوایف ساکن مابین شمال و مشرق هند. (ماللهند بیرونی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام کرسی کانتن سن از ناحیت سن دنی. در ساحل سن (فرانسه) در هشت هزارگزی مغرب پاریس دارای 38233 تن سکنه. لنگرگاه و اسکلۀ مخصوص به زغال و زغال سنگ و شراب و کارخانه های صنایع مکانیک، عطرسازی، دریاچه ها و قصور عالیه دارد. و راه آهن از آن میگذرد
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ کُ)
یکی از جزائر آنتیل آمریکا و از مستملکات اسپانیا و شرقی ترین جزیره از جزایر نامبرده، واقع در 17 درجه و 55 دقیقه و 8 ثانیه و 18 درجه و 32 دقیقه و 23 ثانیۀ عرض شمالی و 67 درجه و 58 دقیقه و 69 درجه و 32 دقیقه و 35 ثانیۀ طول غربی. شکل آن مستطیل غیر منتظم است و از مشرق بمغرب امتداد مییابد. مساحت آن به انضمام پاره ای از جزایر صغیر ملحق بوی به 9620 و بتنهائی به 9114هزارگز مربع بالغ است و دارای 754315 تن سکنه میباشد. قریب نیمی از مردم از نژاد سیاه و دورگ و باقی مرکبند از اسپانیاییان یا از مردم دیگر ممالک اروپا. این جزیره بصورت ایالتی اداره میشود و مرکز آن شهر سان جوان است. سواحلی ناهموار دارد و دارای رشته کوههای کم ارتفاعی است که از مشرق بسوی مغرب امتداد پیدا کرده است. انهار بسیار از این جبال جاری و اراضی جزیره را سیراب می کند. هوایش معتدل و خاکش حاصلخیز است. محصولاتش عبارت است از: شکر، قهوه، تنباکو، پنبه دانه، الوار، و اشجار صنعتی و غیره. حیوانات: طیور اهلی و حیوانات شکاری بسیار دارد و ماهی نیز در سواحل آن فراوان است. این جزیره در سال 1493 میلادی بوسیلۀ کریستوف کلمب کشف شده و در آن عهد 600000 تن سکنه داشته است که از اهالی اصلیۀ آن سرزمین بوده اند، ولی مهاجران اسپانیایی این بیچارگان را محو و معادنشان را در ظرف اندک زمانی ضبط کردند. در اوائل قرن 17 میلادی این جزیره بچنگ انگلیسیان افتاد لیکن طولی نکشید که دوباره به اسپانیول بازپس داده شد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ پِ دُ)
نام قصبه و اسکله ای به ایتالیا در ایالت جرجنتی از جزیره صقلیه (سیسیل) ، واقع در پنجهزارگزی جنوب غربی جرجنتی. دارای 8175 تن سکنه و تجارتی بسیار رایج. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که آبهای جبال آقداغ بزرگ و کوچک داخل آن میشود و به تنک حمام میرسد و از آنجا بسمت شمال در امتداد قلل کوه آهنگران (آسنگران) بفاصله یک فرسنگ و نیم در امتداد آن کوه سیر میکند تا به کوه بزنیان میرسد و از آن گذشته داخل رود شیروان میشود، (جغرافیای غرب ایران ص 135)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جزیره ای در اقیانوس اطلس که بر شمال هائیتی واقع است و 10000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
خطه ای در تقسیمات قدیمه که از طرف شمال به ناحیۀ برتانیه، آنژو و تورنه و از سوی مغرب به اقیانوس اطلس و از جانب جنوب به خطۀ آنکوموا، سنتونژه، و اونیس و از سمت مشرق به خطۀ بری و مارشه محدود است، مرکز این ناحیت شهر پوآتیه است که مسکن قوم پیکتاوی بود، این سرزمین منقسم به پوآتوی سفلی وپوآتوی علیاست، پوآتوی علیا امروز، ایالت های ایکی سورۀ وینه را بوجود آورده و پوآتوی سفلی هم ایالت واند را تشکیل میدهد این ناحیت از جهت حاصلخیزی متوسط است، جنگل ها و حیوانات شکاری و ماهی فراوان دارد، انتیمون و معادن آهن و سنگ ساختمانی و مرمر در این ناحیه بسیار است، مستحاثات کثیره در این خطه یافت میشود، وقتی به اکتیان ملحق بوده و در زمان شارلمان کنت نشینی (امارت) جداگانه تشکیل شده بود و کنت های این کنت نشین بتدریج حائز عنوان دوکی گردیده اکتیان را هم ضبط کردند، در سال 1137م، این ناحیه در تملک پادشاه فرانسه بود و سپس بدست دولت انگلیس افتاد و مدت مدیدی مایۀ نزاع و کشمکش دو دولت مزبور شد و بالاخره در اواخر مائۀ 14 میلادی بصورت قطعی به فرانسه ملحق گردید
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ تُ)
نام جزیره کوچکی روبروی ساحل غربی افریقا واقع میان 32 درجه و 2 دقیقه و 54 ثانیۀ عرض شمالی و 18 درجه و 39 دقیقه و 12 ثانیۀ طول غربی. مساحت آن به 44 هزارگز مربع بالغ میشود و دارای 1750 تن سکنه است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
شعاع، روشنائی، ضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپورتونیسم
تصویر اپورتونیسم
فرصت، طلبی، پی فرصت مناسب بودن برای رسیدن به اهداف شخصی بدون اعتقاد به اصولی خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپورتونیست
تصویر اپورتونیست
((اُ پُ تُ))
پیرو اپورتونیسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
((پَ))
فروغ و روشنایی، بازتاب نور، اثر، تأثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
اشعه
فرهنگ واژه فارسی سره
اشعه، تاب، تابش، درخشش، روشنایی، روشنی، سو، شعاع، شعشعه، ضیا، فروغ، نور، اثر، نقش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انداختن، پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی