تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش: به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شود، مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی، تازه سکه معنی کرده است: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. (هفت پیکر ص 152)
تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش: به شمس الدین محمد گفت برخیز بیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی. و رجوع به تازه رو شود، مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی، تازه سکه معنی کرده است: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. (هفت پیکر ص 152)
دم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمن. وی آبۀ سن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
دُم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمُن. وی آبۀ سَن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
قسمی گیاه معطّر از احرار بقول شبیه به نعناع در تداول امروزی. و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع، (دهار) و پودنۀ بستانی مستعمل بوده است. و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنۀ جویباری (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و نعناع وحشی میگفتند. پود. پونه. پونا. غاغعه. حبق. حبق الماء. غاغ. پودینه. حبق التمساح. و معرّب آن فوتنج و فودنج است. نّمام. نعنع الماء. فودنج النهری. کوهینه. غلیجن. جلنجوجه. جلنجویه. صعترالفرس. سعتر فارسی. فلیه. راقوته. پودنگ و آن از نوع سیسنبرهاست. - امثال: مار از پودنه بدش می آید پودنه در لانه اش سبز میشود. در بعض کتب ضومران و ضیمران را مترادف پودنه آورده اند و صحیح نیست ضومران و ضیمران شاهسفرم است که آن را ریحان دشتی و ریحان فارسی نیز نامند. رجوع به ضومران شود
قسمی گیاه معطّر از احرار بُقول شبیه به نعناع در تداول امروزی. و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع، (دهار) و پودنۀ بستانی مستعمل بوده است. و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنۀ جویباری (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و نعناع وحشی میگفتند. پود. پونه. پونا. غاغعه. حَبْق. حَبْق الماء. غاغ. پودینه. حَبْق التمساح. و معرّب آن فَوتنج و فودنج است. نّمام. نعنع الماء. فودنج النهری. کوهینه. غلیجن. جلنجوجه. جلنجویه. صعترالفرس. سعتر فارسی. فلیه. راقوته. پودنگ و آن از نوع سیسنبرهاست. - امثال: مار از پودنه بدش می آید پودنه در لانه اش سبز میشود. در بعض کتب ضومران و ضیمران را مترادف پودنه آورده اند و صحیح نیست ضومران و ضیمران شاهسفرم است که آن را ریحان دشتی و ریحان فارسی نیز نامند. رجوع به ضومران شود
دونده. پویان. دوان. جانور متحرک. آنکه پوید. ج، پویندگان. رجوع به پویندگان شود: چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید. فردوسی. تو را ای پدر من یکی بنده ام همه بآرزوی تو پوینده ام. فردوسی. چوپوینده در زابلستان رسید سراینده نزدیک دستان رسید. فردوسی. چو نامه بمهر اندر آورد گفت که پوینده را آفرین باد جفت. فردوسی. برانگیخت آن رخش پوینده را همی جست آن جنگجوینده را. فردوسی. زمین سم اسب ورا بنده بود به رایش فلک نیز پوینده بود. فردوسی. تو گفتی همه دشت پهنای اوست زمین زیر پوینده بالای اوست. فردوسی. بفرمود تا مرد پوینده تفت سوی کلبۀ مرد نخّاس رفت. فردوسی. چو پوینده بشنید گفتار اوی بگردید و آمد سوی نامجوی. فردوسی. اگر تخت یابی و گر تاج و گنج وگر چند پوینده باشی برنج. فردوسی. بگرد بیابان همی بنگرید دو ترک اندرآن دشت پوینده دید. فردوسی. که پوینده گشتیم گرد جهان بشرم آمدم از کهان و مهان. فردوسی. بجنبید گودرز از جای خویش بیاورد پوینده بالای خویش. فردوسی. بر این کار پوینده ای کرد راست ز شاه کیان هم بدین نامه خواست. اسدی. اگر کژ اگر راست پوینده اند همه کس ره راست جوینده اند. اسدی. همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من خارا شکن رهوار من شبدیز خال و رخش عم. لامعی. وآنکس که بخود فرونیامد پویندۀ حق گزین شمارش. خاقانی. زره پوشان دریای شکن گیر بفرق دشمنش پوینده چون تیر. نظامی. گنبد پوینده که پاینده نیست جزبخلاف تو گراینده نیست. نظامی. نگویم چون اگر گوینده ای گفت که من بیدارم ار پوینده ای خفت. نظامی. بچاره گری نآمد آن در بچنگ که پوینده یابد زمانی درنگ. نظامی. جهاندار چون دید کان آب و خاک ز پوینده اسبان برآرد هلاک. نظامی. بدو هیچ پوینده را راه نیست خردمند ازین حکمت آگاه نیست. نظامی. برو راه بربسته پوینده را گذر گم شده راه جوینده را. نظامی. همه رهگذرها برو بند پاک ز سنگی که پوینده شد زو هلاک. نظامی. خری دید پوینده و باربر توانا و زورآور و کارگر. سعدی. پس ای مرد پوینده بر راه راست ترا نیست منت خداوند راست. سعدی
دونده. پویان. دوان. جانور متحرک. آنکه پوید. ج، پویندگان. رجوع به پویندگان شود: چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید. فردوسی. تو را ای پدر من یکی بنده ام همه بآرزوی تو پوینده ام. فردوسی. چوپوینده در زابلستان رسید سراینده نزدیک دستان رسید. فردوسی. چو نامه بمهر اندر آورد گفت که پوینده را آفرین باد جفت. فردوسی. برانگیخت آن رخش پوینده را همی جست آن جنگجوینده را. فردوسی. زمین سم اسب ورا بنده بود به رایش فلک نیز پوینده بود. فردوسی. تو گفتی همه دشت پهنای اوست زمین زیر پوینده بالای اوست. فردوسی. بفرمود تا مرد پوینده تفت سوی کلبۀ مرد نخّاس رفت. فردوسی. چو پوینده بشنید گفتار اوی بگردید و آمد سوی نامجوی. فردوسی. اگر تخت یابی و گر تاج و گنج وگر چند پوینده باشی برنج. فردوسی. بگرد بیابان همی بنگرید دو ترک اندرآن دشت پوینده دید. فردوسی. که پوینده گشتیم گرد جهان بشرم آمدم از کهان و مهان. فردوسی. بجنبید گودرز از جای خویش بیاورد پوینده بالای خویش. فردوسی. بر این کار پوینده ای کرد راست ز شاه کیان هم بدین نامه خواست. اسدی. اگر کژ اگر راست پوینده اند همه کس ره راست جوینده اند. اسدی. همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من خارا شکن رهوار من شبدیز خال و رخش عم. لامعی. وآنکس که بخود فرونیامد پویندۀ حق گزین شمارش. خاقانی. زره پوشان دریای شکن گیر بفرق دشمنش پوینده چون تیر. نظامی. گنبد پوینده که پاینده نیست جزبخلاف تو گراینده نیست. نظامی. نگویم چون اگر گوینده ای گفت که من بیدارم ار پوینده ای خفت. نظامی. بچاره گری نآمد آن در بچنگ که پوینده یابد زمانی درنگ. نظامی. جهاندار چون دید کان آب و خاک ز پوینده اسبان برآرد هلاک. نظامی. بدو هیچ پوینده را راه نیست خردمند ازین حکمت آگاه نیست. نظامی. برو راه بربسته پوینده را گذر گم شده راه جوینده را. نظامی. همه رهگذرها برو بند پاک ز سنگی که پوینده شد زو هلاک. نظامی. خری دید پوینده و باربر توانا و زورآور و کارگر. سعدی. پس ای مرد پوینده بر راه راست ترا نیست منت خداوند راست. سعدی
آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد، آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساتره. کاتم. کاتمه: بر فضل تست تکیۀ امیدوار از آنک پاشندۀ عطائی و پوشندۀ خطا. خاقانی. ، بسیارپوشنده. ستار
آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد، آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساتره. کاتم. کاتمه: بر فضل تست تکیۀ امیدوار از آنک پاشندۀ عطائی و پوشندۀ خطا. خاقانی. ، بسیارپوشنده. ستار
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه