جدول جو
جدول جو

معنی پوتنزه - جستجوی لغت در جدول جو

پوتنزه(پُ تِ زَ)
شهر و مرکز لوکانی به ایتالیای جنوبی در مشرق ناپولی دارای 18600 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشنده
تصویر پوشنده
کسی که جامه بر تن کند، آنکه چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
به شتاب روندهبرای مثال رونده ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی - ۱/۶)
جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتازه
تصویر روتازه
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، فراخ رو، خوش رو، بسیم، طلیق الوجه، بشّاش، روباز، گشاده خد، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودنه
تصویر پودنه
پونه، گیاهی خوش بو با ساقۀ بسیار کوتاه و برگ هایی شبیه برگ نعناع اما کوچک تر که بیشتر در کنار جوی ها می روید و خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
سرپوش که روی چیزی بگذارند، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشانند، هر چیز پوشیدنی، پوشنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
گردش کننده، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
محل باصفا، تفرجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش:
به شمس الدین محمد گفت برخیز
بیار آن زاهد روتازه را تیز.
نظامی.
و رجوع به تازه رو شود، مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی، تازه سکه معنی کرده است:
دادمش نقدهای روتازه
چیزهایی برون ز اندازه.
(هفت پیکر ص 152)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ نَ)
جمع واژۀ وتین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
شهری به هندوستان بر ساحل گنگ. دارای 12000 تن سکنه. صنایع آن ذوب فلز و بافتن قالی و محصول عمده آن تریاک است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوعی پودنۀ جنگلی در زیارت گرگان. (گاابا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام شهری در ایالت سوری از انگلستان در نه هزارگزی غربی لندن و آن مسقطالرأس مورّخ مشهور گیبون است
لغت نامه دهخدا
(پُ یِ)
دم ژزف. عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی، مولد وی بوزمن. وی آبۀ سن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835- 1923م.)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قسمی گیاه معطّر از احرار بقول شبیه به نعناع در تداول امروزی. و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع، (دهار) و پودنۀ بستانی مستعمل بوده است. و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنۀ جویباری (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و نعناع وحشی میگفتند. پود. پونه. پونا. غاغعه. حبق. حبق الماء. غاغ. پودینه. حبق التمساح. و معرّب آن فوتنج و فودنج است. نّمام. نعنع الماء. فودنج النهری. کوهینه. غلیجن. جلنجوجه. جلنجویه. صعترالفرس. سعتر فارسی. فلیه. راقوته. پودنگ و آن از نوع سیسنبرهاست.
- امثال:
مار از پودنه بدش می آید پودنه در لانه اش سبز میشود.
در بعض کتب ضومران و ضیمران را مترادف پودنه آورده اند و صحیح نیست ضومران و ضیمران شاهسفرم است که آن را ریحان دشتی و ریحان فارسی نیز نامند. رجوع به ضومران شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَزْ زِهْ)
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به تنزه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
دونده. پویان. دوان. جانور متحرک. آنکه پوید. ج، پویندگان. رجوع به پویندگان شود:
چو پوینده نزدیک دستان رسید
بگفت آنچه دانست و دید و شنید.
فردوسی.
تو را ای پدر من یکی بنده ام
همه بآرزوی تو پوینده ام.
فردوسی.
چوپوینده در زابلستان رسید
سراینده نزدیک دستان رسید.
فردوسی.
چو نامه بمهر اندر آورد گفت
که پوینده را آفرین باد جفت.
فردوسی.
برانگیخت آن رخش پوینده را
همی جست آن جنگجوینده را.
فردوسی.
زمین سم اسب ورا بنده بود
به رایش فلک نیز پوینده بود.
فردوسی.
تو گفتی همه دشت پهنای اوست
زمین زیر پوینده بالای اوست.
فردوسی.
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبۀ مرد نخّاس رفت.
فردوسی.
چو پوینده بشنید گفتار اوی
بگردید و آمد سوی نامجوی.
فردوسی.
اگر تخت یابی و گر تاج و گنج
وگر چند پوینده باشی برنج.
فردوسی.
بگرد بیابان همی بنگرید
دو ترک اندرآن دشت پوینده دید.
فردوسی.
که پوینده گشتیم گرد جهان
بشرم آمدم از کهان و مهان.
فردوسی.
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش.
فردوسی.
بر این کار پوینده ای کرد راست
ز شاه کیان هم بدین نامه خواست.
اسدی.
اگر کژ اگر راست پوینده اند
همه کس ره راست جوینده اند.
اسدی.
همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من
خارا شکن رهوار من شبدیز خال و رخش عم.
لامعی.
وآنکس که بخود فرونیامد
پویندۀ حق گزین شمارش.
خاقانی.
زره پوشان دریای شکن گیر
بفرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
گنبد پوینده که پاینده نیست
جزبخلاف تو گراینده نیست.
نظامی.
نگویم چون اگر گوینده ای گفت
که من بیدارم ار پوینده ای خفت.
نظامی.
بچاره گری نآمد آن در بچنگ
که پوینده یابد زمانی درنگ.
نظامی.
جهاندار چون دید کان آب و خاک
ز پوینده اسبان برآرد هلاک.
نظامی.
بدو هیچ پوینده را راه نیست
خردمند ازین حکمت آگاه نیست.
نظامی.
برو راه بربسته پوینده را
گذر گم شده راه جوینده را.
نظامی.
همه رهگذرها برو بند پاک
ز سنگی که پوینده شد زو هلاک.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
سعدی.
پس ای مرد پوینده بر راه راست
ترا نیست منت خداوند راست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
استقبال (از اصطلاحات شمس و حرکات آن) در تداول هندیان. (ماللهند بیرونی ص 176 و 290 و 295)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آنکه پوسد. آنکه چرّد (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ / جِ)
منسوب به پوشنج (پوشنگ). بوشنجه:
نوشم قدح نبید پوشنجه
هنگام صبوح و ساقیان رنجه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد، آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساتره. کاتم. کاتمه:
بر فضل تست تکیۀ امیدوار از آنک
پاشندۀ عطائی و پوشندۀ خطا.
خاقانی.
، بسیارپوشنده. ستار
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسنده
تصویر پوسنده
آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
روی چیزی سر پوش گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتوازه
تصویر پتوازه
پتواز پدواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی بر تن خود یا دیگری کندظنکه پوشد، آنکه مستور دارد پنهان کننده کتمان کننده. یا بسیار پوشنده ستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشنجه
تصویر پوشنجه
صفت) منسوب به پوشنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
((شَ نِ))
سرپوش، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشند، هر چیز پوشیدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
((یَ دِ))
رونده، دونده، جست وجو کننده، چارپا، ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
((مُ تَ نَ زِّ))
محل باصفا، جای گردش و تفریح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پودنه
تصویر پودنه
((نِ))
پونه، گیاهی است خوشبو با ساقه بسیار کوتاه دارای برگ هایی مانند برگ نعناع، در کنار نهرها می روید و خوردنی است
فرهنگ فارسی معین
پانزده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتاوه، ساق بند
فرهنگ گویش مازندرانی