- پهنایی
- عرض مقابل درازی طول: بمیانجی ایشان مر آن باقی را و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشانرا ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست
معنی پهنایی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهناوری
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
جانبی
مخفیانه
پاشا شدن امارت یافتن
تعارف، معرفت، عرفان
خود آرایی، تکبر خودپسندی، زیبایی خوشگلی
رهنمونی، ارشاد، دلالت
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
تنها بودن یگانه بودن، خلوت
پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
سست و ضعیف بتن و بعقل و بفکر بی حرکت و بی عمل سخت ضعیف، بی حمیت
پویندگی
حالت و کیفیت پهناور پهنی
بسیار عریض، پهنادار، با فضا، وسیع، پر پهنا
بوزینه کپیمیمون (بواسطه آنکه رویش پهن است) : خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. (خاقانی)، کلیچه روغنینان میده که با روغن پزند
منسوب به پهلو جانبی
نهفته نهانی پوشیده مستور مخفی غیب مقابل پیدا آشکار، مخفیانه در خفا، سرار (در احوال ماه) (التفهیم)
حالت و چگونگی پیچا
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
پس انداز، اندوخته، ذخیره
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
آشنا بودن، آشنا شدن، دوستی، برای مثال سلامی چو بوی خوش آشنایی / برآن مردم دیدۀ روشنایی (حافظ - ۹۸۲)
حالت و چگونگی پیچا، پیچا بودن
حالت و چگونگی پویا، پویا بودن، پویندگیبرای مثال چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی (عمعق - ۲۰۱)
تنها بودن، بی یار و همدم بودن
پرپهنا، بسیار پهن، عریض، وسیع
نهانی، نهفته، پوشیده، به طور پوشیدهبرای مثال دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب / ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود (حافظ - ۴۴۰)
پهناور بودن، حالت و چگونگی پهناور، پهنی
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن