جدول جو
جدول جو

معنی پهلو - جستجوی لغت در جدول جو

پهلو
کنار، یک طرف چیزی، ضلع، یک سمت بدن، کنار سینه و شکم، برای مثال خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲ - ۳۱۹)

پهلوان، مرد دلیر، برای مثال به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵ - ۷۹۷) نیرومند، از مردم قوم پارت، قوم پارت، برای مثال گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی ده ودوهزار ی هم از پهلو، پارس، کوج و بلوج / ز گیلان جنگی و دشت سروج (فردوسی - ۲/۲۴۲) شهر، برای مثال یکی لشکر از پهلو آمد به دشت / که از گرد ایشان هوا تیره گشت (فردوسی - ۲/۱۵۲)
پهلو تهی کردن: کنایه از دوری کردن و کناره کردن از کاری، زیر بار نرفتن، شانه خالی کردن
پهلو دادن: کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
پهلو زدن: کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مثال سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
پهلو کردن: کناره کردن، کناره گرفتن، برای مثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳)
پهلو گرفتن: کنار گرفتن، در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
فرهنگ فارسی عمید
پهلو
(پَ لَ)
نام پسر سام بن نوح و پارس پسر او بوده و پارسی و پهلوی بدیشان منسوب است. و معرب آن فهلو است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پهلو
(پَ لَ)
پهله. پارت. (ایران باستان ج 3 ص 2592 و 2593). پرتو. اسم پارت در زبان پارسی باستان پرثوه بوده (کتیبه های داریوش بزرگ) ، بمرور زمان پرثوه به پرهوه و پلهوه بدل شده است، بعضی نویسندگان ارمنی ’پهلوانی’ راموافق تلفظ زمان خود پلهونی ضبط کرده اند، سپس برای سهولت تلفظ ’ه’ بر ’ل’ مقدم شد و حرکت واو حذف گردید و پهلو شد. (ایران باستان ج 3 ص 2184). بنابراین معنی اصلی و اولی پهلو یعنی پارت و پهلوی یعنی پارتی. فردوسی بهمین معنی گوید (در لشکر کشیدن سیاوش) :
گزین کرد از آن نامداران سوار
دلیران جنگی ده و دو هزار
هم از پهلوی، پارس، کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی ودشت سروچ.
و بعدهابهمین مناسبت عنوان و لقب رؤسای خاندانهای: قارن، سورن و اسپاهبذ که از نژاد اشکانیان بوده اند و هم درعهد اشکانی و هم ساسانی اعتبار داشتند ’پهلو’ بود، چنانکه میگفتند: قارن پهلو، سورن پهلو، اسپاهبذ پهلو. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 124). اما اینکه مؤلف برهان قاطع ’پهلو’ را بمعنی شهر دانسته و همچنین نواحی اصفهان، بعید نیست چنانکه ماد- نام قوم بزرگ شمال و شمال غربی ایران - بعدها بصورت ماه (پهلوی ماد) به عده ای از شهرها و نواحی مانندماه نهاوند و ماه بصره و ماه کوفه و ماهی دشت (تبریز) و غیره اطلاق شده است، همانگونه نیز نام پرثوه، پارت، پهلو، به عده ای از شهرها و نواحی که با این قوم رابطه داشته اطلاق شده است از آن جمله است پهل شاهسدان. مورخان قدیم، پهل شاهسدان را در ناحیتی در صفحۀ کوشان دانسته اند و شاهسدان مبدل شاهستان است و موسی خورنی مورخ ارمنی (در کتاب 2 بند 2) پهل شاهسدان را پهل آراوادن نوشته. ارشک بزرگ (مؤسس سلسلۀ اشکانی) در همین پهل سلطنت را بدست گرفت و ظاهراً پهل شاهسدان همان گرگان کنونی است. (ایران باستان ص 2595 متن و حاشیه) (از حاشیۀ فرهنگ برهان قاطع چ دکتر معین ذیل لغت پهلو) ، نواحی اصفهان. (برهان). اصفهان و ری و همدان و نهاوند. و زبان منسوب بدین شهرها پهلوی است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پهلو
(پَ لَ)
شیرمرد و دلیر و مردانه بود. (لغت نامۀ اسدی). مرد شجاع و دلاور. (برهان). دلیر بمناسبت شجاعت و دلیری قوم پارت. پهلوان. گرد. گندآور. ج، پهلوان:
چو دستور گردنکش پاک تن
چو نوش آذر آن پهلو رزم زن.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
بیارند زی پهلو نامدار
بر آن تا برآرد ز دشمن دمار.
فردوسی.
سرانجام سنگی بینداختند
جهان را ز پهلو بپرداختند.
فردوسی.
رمیدند از آن پهلو نامور
دلاوربیامد بنزدیک در.
فردوسی.
به یک هفته می بود با سوک و درد
سر هفته پهلو سپه گرد کرد.
فردوسی.
بنامه درون سربسر نیک و بد
نمودش بر آن پهلو پرخرد.
فردوسی.
وزو آفرین بر سپهدار زال
یل زابلی پهلو بی همال.
فردوسی.
بر آن کوه بر خویش کیخسرو است
که یک موی او به ز صد پهلو است.
فردوسی.
فراوان از آن لشکر بیشمار
بگفتند با پهلونامدار.
فردوسی.
که تا کیست این پهلو پرگزند
کجا شیر گیرد بخم ّ کمند.
فردوسی.
فریبرز باشد سپه کش براه
چو رستم بود پهلو کینه خواه.
فردوسی.
از آن پس پراکنده شد انجمن
سوی خانه شد پهلو پیلتن.
فردوسی.
گرفتش سنان و کمان وکمند
گران گرز را پهلو دیوبند.
فردوسی.
چه دانستم ای پهلو نامور
که باشد روانم بدست پدر.
فردوسی.
گزین بزرگان کیخسرو است
سر نامداران و هم پهلو است.
فردوسی.
ببخشایدت شاه پیروزگر
که هستی چو من پهلو پیرسر.
فردوسی.
خروشی برآمد ز هر پهلوی
تلی کشته دیدند بر هر سوی.
فردوسی.
که فرمود سالار گیتی فروز
سر سرکشان پهلو نیمروز.
فردوسی.
هزار آفرین باد بر شهریار
بویژه برین پهلو نامدار.
فردوسی.
ستودش فراوان و کرد آفرین
بر آن پرهنر پهلو پاکدین.
فردوسی.
دهاده برآمد ز هرپهلوی
چکاچاک برخاست از هر سوی.
فردوسی.
نبشتیم نامه سوی مهتران
بپهلو بزرگان و جنگاوران.
فردوسی.
سواری برافکند بر هر سوی
فرستاد نامه به هر پهلوی.
فردوسی.
دو پهلو بر آشوبد از چشم بد
نخستین ازین بد به ایران رسد.
فردوسی.
چو بازارگانان درین دژ شویم
نداند کس از دژ که ما پهلویم.
فردوسی.
چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند
بگفتند کای پهلو نامدار
نشاید از اینجات کردن گذار.
فردوسی.
ببردند نامه به هر پهلوی
کجا بود در پادشاهی گوی.
فردوسی.
ز لشکرگه پهلوان تا دو میل
کشیده دو رویه رده ژنده پیل.
فردوسی.
دل پهلو پسر بساز آورد
ساز مهرش همه فراز آورد.
عنصری.
به قلب اندرون پای خود را فشرد
به هر پهلوی پهلوی را سپرد.
نظامی.
کند هرپهلوی خسرو نشانی
تو هم خود خسروی هم پهلوانی.
نظامی.
شه ایران و توران را مسلم شد به یک هفته
بلاد خسرو توران به سعی پهلو ایران.
عبدالواسع جبلی.
پهلو ایران گرفت رقعۀ ملکت
وز دگران بانگ شاهقام برآمد.
خاقانی.
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
، نجیب. اصیل. آزاده. مردم بزرگ و صاحب حال را گویند چه مراد از راه پهلوی راه بزرگان یزدانی است. (برهان). ج، پهلوان:
نبشتیم نامه سوی مهتران
بپهلو بزرگان و جنگ آوران.
فردوسی.
، شهر:
ز پهلو برون رفت کاوس شاه
بهر سو همی گشت گرد سپاه.
فردوسی.
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلوی.
فردوسی.
ز پهلو همه موبدان را بخواند (کیخسرو)
سخنهای بایسته چندی براند.
فردوسی.
بفرمود تا قارن رزمجوی
ز پهلو بدشت اندر آورد روی.
فردوسی.
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ز پهلو بهامون گذارد سپاه.
فردوسی.
سپاهش پراکنده بر هر سوی
بتاراج کردن بهر پهلوی.
فردوسی.
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
فردوسی.
سپاه اندر آمد بهر پهلوی
همی سوختند آتش از هر سوی.
فردوسی.
یکی لشکر آمد ز پهلو بدشت
که از گرد اسپان هوا تیره گشت.
فردوسی.
چو زال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد تفت.
فردوسی.
برافروختند آتش از هر سوی
طلایه برآمد ز هر پهلوی.
فردوسی.
چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همه نامزد کرد جای گوان.
فردوسی.
بفرمود تا جمله بیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند.
فردوسی.
ز پهلو همه موبدان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند.
فردوسی.
ز پهلو بپهلو پذیره شدند
همه با درفش و تبیره شدند.
فردوسی.
خروشی برآمد ز هر پهلوی
تن کشته دیدند بر هر سوی.
فردوسی.
همی بود تا نامورشهریار
ز پهلو برون رفت بهر شکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پهلو
(پَ)
هر دو طرف سینه و شکم. (غیاث). راستا و چپای شکم مردم. (شرفنامۀ منیری). جنب. حقو. صقله. صقل. ضیف. معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح. صفح. (منتهی الارب). جانحه. (دهار) (منتهی الارب). نضفان. (منتهی الارب) :
فروریخت از دیده سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون.
فردوسی.
ز پهلوش بیرون کشیدم جگر
چه فرمان دهد شاه پیروزگر.
فردوسی.
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
دو چیزش بشکن و دو بر کن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش بگاز و دیده بانگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی.
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت.
لبیبی.
چریده دیو لاخ آکنده پهلو
بتن فربه، میان چون موی لاغر.
عنصری.
تا نیاموزی اگر پهلو نخواهی خسته کرد
با خردمندان نشاید جستنت هم پهلویی.
ناصرخسرو.
خدا جبرئیل را بفرستاد که ایشان را از این پهلو به آن پهلو بگرداند. (قصص الانبیاء ص 200).
گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبزپوش
گشت ز پستان ابر دهر خرف شیرخوار.
خاقانی.
ترا به بیشی همت بکف شود ملکت
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا.
خاقانی.
ترا پهلوی فربه نیست نایاب
که داری در یکی پهلو دو قصاب.
نظامی.
بسی کوشید شیرین تا بصد زور
غذای شیر گشت از پهلوی گور.
نظامی.
زن از پهلوی چپ گویند برخاست
مجوی از جانب چپ جانب راست.
نظامی.
ترا تیره شب کی نماید دراز
که خسبی ز پهلو بپهلوی ناز.
سعدی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی.
تو برداشتی آمدی سوی من
همی در خلاندی بپهلوی من.
سعدی.
خارست بزیر پهلوانم
بیروی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
بیاد روی گلبوی گل اندام
همه شب خار دارم زیر پهلو.
سعدی.
زدن بر خر بیگنه چند بار
سر و دست و پهلوش کردن فکار.
سعدی.
در خواب نمیروی که بی یار
پهلو نه خوشست بر حریرم.
سعدی.
شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی درآن ناحیت بود گفت.
سعدی.
حرامش باد بدعهد بداندیش
شکم پر کردن از پهلوی درویش.
سعدی.
هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم.
سعدی.
هر جا که عدلت بگذرد بوم آن زمین را نسپرد
در پهلوی آهوخورد خون جگر شیر اجم.
سلمان.
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری
مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند.
شفائی.
مطلب کام که در کشور هند ای درویش
تن مردم همه چربست و پی و پهلو نیست.
سلیم (از آنندراج).
انقراع، پهلو بپهلو گشتن.جحشر، اسبی که استخوان پهلوی او کوتاه باشد. تدغلب،بر پهلو خفتن. متدغلب، بر پهلو خفته. عکم، اندرون پهلو. اعکی، درشت و سطبر هر دو پهلو. هزر، بعصا سخت زدن بر پهلو و پشت کسی. اهضم، بهم درآمده پهلو. هضم، بهم درآمدن پهلو. جانحه، استخوانهای پهلو نزدیک سینه. تکبیث، پهلو خمانیدن کشتی را و نقل کردن رخت آن بدیگر کشتی. (منتهی الارب). تشطیب، پهلو بپهلو کردن جوزو خربزه و مانند آن. (تاج المصادر). جنب، بپهلو چسبیدن شش از غایت تشنگی. جنبه، شکست پهلوی او را. ضجوع، ضجع، پهلو بر زمین نهادن. (منتهی الارب). اضطجاع. (دهار) (منتهی الارب). بر پهلو خفتن، دنده. ضلع. جانحه. (منتهی الارب) : و ده پهلوهاء دیگر که باقیست از هر سوئی پنج پاره است، طبیبان آن را اضلاع الخلف گویند، یعنی پهلوهاء پس. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بجانب پهلوهای کوچک که اضلاع الخلف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از این جمله چهارده پاره است که آنها را پهلوهای سینه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جوانح، کش ها و استخوانهای پهلو نزدیک سینه. (منتهی الارب)، ضلع. کناره. حد: شش پهلو. چهار پهلو. سه پهلو. دو پهلو: (مربع) آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویۀ هر چهار قائمه. (التفهیم). پهلوی سه سو ضلع مثلث. (دانشنامۀ علائی ص 39).
درختیست شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ.
نظامی.
بمیدان در آمد چو عفریت مست
یکی حربۀ چار پهلو بدست.
نظامی.
فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویۀ مربع باشد و حدود چهار پهلو باشد. (فارسنامۀابن البلخی ص 120)، قاچ: همچون خربزۀ دوازده پهلو. (التفهیم).
- پهلو کردن خربزه را، کوزه کوزه کردن آنرا. تشرید. (زمخشری).
، جانب. جنبه. (منتهی الارب). جنب. کنار:
ز پهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار.
فرخی.
لجیفه الباب، پهلوی در. خطل، پهلوی خیمه و جامه که درازا بر زمین کشان بود. تخویع، شکستن توجبه پهلوهای وادی را. دف ّ، پهلو از هر چیز یا کنارۀ آن. دفه، پهلو یا کنارۀ هر چیز و روی آن. کبد، پهلو و مابین دو طرف علاقۀ کمان. (منتهی الارب).
- چای قند پهلو، مقابل چای شیرین. قند نیامیخته. که حبه های قند بکنار استکان نهند.
، سو. جهت:
شدم باز پس چشم بر هر سوی
زمانی دویدم ز هر پهلوی.
فردوسی.
، طرف. دست. قبل. سوی. جانب:
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود.
حافظ.
، نزد. پیش. جوار. کنار: پهلوی...، بر. نزد، پیش ، نزدیک : پهلوی او نشستم. پهلوی او رفتم:
چنان چون بگویند اندر مثل ها
که پهلوی هر گل نهاده ست خاری.
فرخی.
سروبالا دار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
آغاز کرد تا پیش خواجه رود، گفت بجان و سرسلطان که پهلوی من روی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662).
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.
المطیع، وی را هم کور کردند و هم در آن بمرد و بپهلوی دیگرانش دفن کردند. (مجمل التواریخ والقصص).
آنجا طبلی دید (روباه) پهلوی درختی افکنده. (کلیله و دمنه).
پهلوی عیسی نشینم بعد ازین
بر فراز آسمان چارمین.
مولوی.
گفت آری پهلوی یاران خوشست
لیک ای جان در اگر نتوان نشست.
مولوی.
ای بسا اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو، پیش تو هست این زمان.
مولوی.
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد بپهلوی بیمار سست.
سعدی.
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم.
سعدی.
، سود و نفع. (آنندراج)، سخت نزدیک. (شرفنامه).
- از پهلوی خود یا او خوردن، غم بسیار خوردن.
- ، از طرف او متمتع شدن. از اصل مایه خوردن:
نباشی بس ایمن ببازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش.
فردوسی.
بدخواه دولت تو ز پهلوی خود خورد
همچون سگی که او خورد از استخوان خویش.
معزی.
- از پهلوی کسی کاری کردن، کاری به امداد وی کردن:
دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی اشک
ابر دایم ریزش از پهلوی دریا میکند.
هاشم (از آنندراج).
- به پهلوی ناز خفتن، در بستر راحت و آسایش غنودن:
ترا تیره شب کی نماید دراز
که خسبی ز پهلو بپهلوی ناز.
سعدی.
- پک و پهلو، از اتباع.
- پهلوی خود خوردن، بکسب دست و رنج خود چیزی بهمرسانیدن و منت کسی نکشیدن. (آنندراج).
- پهلوی چرب، چرب پهلو، پهلودار. رجوع به پهلو چرب شود.
- پهلوی کسی راه رفتن، در عرض او رفتن. برابر اورفتن.
- چرب پهلو. رجوع به چرب پهلو و پهلو چرب شود.
- چهارپهلو.
- درست پهلو:
اسلام فخر کرد بدور همام و گفت
ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست.
خاقانی.
- دوپهلو (درسخن) ، که دو معنی تواند داد. مبهم. رجوع به دوپهلو شود.
- سینه پهلو، ذات الجنب.
- شانزده پهلو. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
- هشت پهلو.
- هم پهلو:
تا نیاموزی اگر پهلو نخواهی خسته کرد
باخردمندان نشاید جستنت هم پهلویی.
ناصرخسرو.
چو بر بارگی کامرانیش داد
به هم پهلوی پهلوانیش داد.
نظامی.
رجوع به هم پهلو شود.
- یک پهلو، یک دنده، لجوج. سخت سمج در عقیده های غلط خود
لغت نامه دهخدا
پهلو
جنب، هر دو طرف سینه وشکم، یک طرف چیزی، کنار
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو
((پَ))
دو طرف سینه و شکم، کنار، نزدیک، ضلع
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
فرهنگ فارسی معین
پهلو
((پَ لَ))
قوم پارت، دلیر، شجاع، شهر
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
فرهنگ فارسی معین
پهلو
جنب، کنار، آغوش، بر، کناره، ضلع، قبل، بطن، شکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهلو
پهلوها در خواب، دلیل بر زنان است، زیرا که زنان از پهلوی مردان افریده شده اند. پس هر خیر و شر که در پهلو بیند، تاویل آن بر زنان بازگردد. اگر بیند او را پهلوهای بسیار بود، دلیل که به قدر آن زنان و کنیزان واصل شود. اگر بیند از پهلوی او ماری بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی آید. جابر مغربی
پهلو در خواب زن است. اگر بیند پهلوی چپ او آماس کرده بود، دلیل که زن و کنیزک او هر دو آبستن شوند. اگر بیند پهلوی او سرخ شده بود و پاره گوشت خون آلود از پهلوی او بیفتاد، دلیل که زن او بچه بی هنگام بیفکند. اگر بیند هر دو دست بر پهلو نهاده، دلیل که وی را غمی سخت رسد. محمد بن سیرین
دیدن پهلو در خواب بر پنج وجه است. اول: زن، دوم: دختر، سوم: کنیزک، چهارم: خادم، پنجم: پیرزنی که در خانه است.
اگر کسی به خواب دید استخوان پهلوی او شکسته است، دلیل که از پدر یا مادر یا عیال، وی را غم و اندوه رسد. اگر بیند پوست پهلوی چپ وی جدا شد و بیفتاد، دلیل که مال و عیالش هر دو تلف شوند. اگر بیند هر دو پهلوی او زرد شده، دلیل که عیالش رنجور شود. اگر بیند پهلوی او سوراخ شده و از آن گوری بیفتاد، دلیل که او را فرزندی عالم آید و پارسا. اگر بیند هر دو پهلوی او فراهم آمد، دلیل که وی را غم و اندوه رسد. اگر بیند پهلوی وی قوی و بزرگ شده، دلیل بود بر درستی دین و قوت عیال او. اگر بیند پهلوی وی کوچک و ضعیف بود تاویلش به خلاف این است که گفتیم.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالو
تصویر پالو
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، مسواکی که از چوب اراک درست کنند، در علم زیست شناسی درخت اراک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پهلو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لَ)
پهلو. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
زبان و خط پهلوی. زبان پهلو یا پهله، پارت، پرثوه، پهلوانی. زبان متداول دورۀ اشکانیان و ساسانیان. فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت، پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی) که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک) در عهد ساسانیان رواج داشته است. زبان پهلوی، زبان ایران در دورۀ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دورۀ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسلۀ ساسانی ادبیاتی خاص رو بترقی گذاشت، اما بما فقط کتب مذهبی رسیده است. آموختن زبان پهلوی بطرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها بجای مانده است، یعنی کلمات را بسامی نویسند و بپهلوی خوانند.
{{هزوارش، زوارش). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست). فهلویه. یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406) ، بنقل از حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: ’پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله....’ و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان:
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.
فردوسی.
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی.
فردوسی.
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی.
فردوسی.
همان بیوراسبش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند.
فردوسی.
نبشته من این نامۀ پهلوی
به پیش تو آرم نگر نغنوی.
فردوسی.
بیامد سپینود را برنشاند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آئین شاهان خط خسروی.
فردوسی.
اگر پهلوی را ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
کلیله بتازی شد از پهلوی
بدینسان که اکنون همی بشنوی.
فردوسی.
فراوانش بستود بر پهلوی
بدو داد پس نامۀ خسروی.
فردوسی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.
فردوسی.
چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیب جوی.
نوشتم سخن چند در پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی...
فردوسی.
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
و گر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی برشمارد
چو برخوانی بسی معنی ندارد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بلفظ پهلوی هر کس سراید
خراسان آن بود کز وی خور آید
خراسان پهلوی باشد خور آمد
عراق و پارس را زو خور برآمد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
، زبان شهری. زبان فارسی. (برهان). مقابل تازی. فارسی فصیح. زبان معمولی امروز:
ز من گشت دست فصاحت قوی
بپرداختم دفتر پهلوی.
فردوسی.
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله بگفتار پهلوی.
فرخی.
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی.
ادیب صابر.
مثنوی مولوی معنوی
هست قرآن در زبان پهلوی.
جامی.
، لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب) ج، فهلویات:
اگر روزی دو سه بارت بوینم
بجان مشتاق بار دیگرستم
زبان پهلوی را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم.
بابا طاهر.
مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است. (نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی، راجع بمردم مراغه در قرن هفتم). روخ چکاد، مرد اصلع باشد بپهلوی مرغزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود.
منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19) : ’قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیه: الفهلویه و الدریه... فاما الفهلویه فمنسوب الی فهله اسم یقع علی خمسهبلدان و هی: اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان’. یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406- 407) آرد: ’کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی، دری، پارسی... اماپهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب بفهله، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است: همدان، ماسبذان، قم، ماه بصره، صیمره، ماه کوفه، کرمانشاه، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست...’ (از مقدمۀ برهان چ معین ص بیست و نه). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانیست از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو بمعنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که بمعنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانه پادشاه است. (غیاث). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست بچپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم بمیدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابعایران هم شیوع داشت، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیۀ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به ’دری’ هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را بکار می بردند. فتوحات اسلامی ضربۀ بزرگی بزبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. از روی اتفاق شیوۀ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را بکلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود.
خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت، پرتوه، پرثوه.این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که بدست آمده یکی الواحی است راجع بمذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیۀ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است:
نبشته بر آن تیر بد پهلوی
که ای شاه داننده گر بشنوی.
فردوسی.
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی...
فردوسی.
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی.
فردوسی.
یکی خطنوشتند بر پهلوی
بمشک از بر دفتر خسروی.
فردوسی.
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامۀ خسروی.
فردوسی.
نبشتند بر نامۀ خسروی
نبد آن زمان خط مگر پهلوی.
فردوسی.
خطپهلوی از خط آرامی گرفته شده است، یعنی خط مذکور درایران تبدیل به پهلوی گردیده است. توضیح اینکه خط میخی برای نقر و نقش کتیبه ها بکار میرفته است و مناسب نامه ها و دیگر نیازمندیهای عمومی نبوده، از اینرو خط ساده و الفبائی آرامی که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود بتدریج اهمیت پیدا کرد، ابتدا بمناسبت سهولت هر جا بخط میخی چیزی نوشته میشد نام صاحب خط یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنسی دیگر بود نام خریدار یا فروشنده را در کنار آن بخط آرامی مینوشتند ولی بعدها وسعت استعمال این خط بتمام قلمرو ایران و آسیای صغیر و مصر رسید و عمومیت یافت و مکاتیب حکام و پادشاهان و روابط ملل و روزنامه های حکومتی و فرمانهاو نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام میگرفت. ترقی روزافزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرض آیین و رسوم و خط و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خط آرامی را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار دادند. زبان آرامی بدو لهجه منشعب گردید: لهجۀ عراقی که آرامی شرقی نامند و لهجۀ سوریه و فلسطین و طور سینا که آرامی غربی گویند. خط آرامی هم بچند شیوه و رسم الخط درآمد و آنچه در ایران مادر خط پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراقی بود. اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است، محقق نیست. بعضی آن را تقلید خط هیروگلیف مصر میدانند و گروهی آن را از مخترعات یکی از ملل سامی میگویند و جمعی مأخوذ از خط فینیقی و جماعتی هم خط فینیقی را مأخوذ از خط آرامی پنداشته اند. پس از قتل دارا و غلبۀ اسکندر و تسلط سلوکیان بر ایران خط و زبان و رسوم و آداب یونانی در ایران رواج یافت، اما دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی شروع شد و خط میخی بعللی که گفته شد دیگر موقعی برای اعاده نیافت.
حروف پهلوی -خط پهلوی دارای 25 حرف با آواست: ’ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز، ی، ک، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، غ’ ولی برای حروف ’ح، ط، ص، ع، ق’ که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی ’ه’ گاهی آوای ’ح’ میدهد و ’ت’ گاهی آوای ’ط’ و ’الف’ گاهی آوای ’عین’ و ’چ’ گاهی آوای ’ص’ و ’کاف’ گاهی آوای ’ق’ را دارا میشده اند، و اگر چه برای ’ث’ و ’ذ’ هم حرف خاصی ندارد، اما حرف ’ت’ گاهی بجای ’ث’ و گاهی بجای ’ذ’ می نشسته است. و حرف ’پ’ که آوای ’چ’ و ’ف’ و ’ژ’ نیز میداده، گاهی آوای واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوی بوده است میان ’پ’ و ’و’ و ’ف’ که آن را بعدها ’فاء عجمی’ نام نهادند مانند حرف دوم کلمه اوام، افام و جز آن. خط پهلوی و لهجۀ پهلوی بدو دسته تقسیم شده است: یکی خط و لهجۀ اشکانی که آن را پهلوی شمالی مینامند و سابقاً پهلوی کلدانی میگفتند، دیگر خط و لهجۀ ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوب غربی میگفتند. سوای این دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته میشده است و گویا مختص کتیبه ها بوده، خط دیگری هم داشته اند که از برای تحریرات معمولی بکار برده میشده و این خطبا حروف متصل نوشته میشده و از حیث شکل با خطوط دیگر تفاوت داشته است. خط پهلوی بعد از اسلام بسبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ ملی ساسانی مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد، چندی نگذشت که خط مذکور منحصر بموبدان زردشتی شد و بسرعتی عجیب رو بفنا و زوال نهاد. صاحب مجمل التواریخ گوید: خط پهلوی مأخوذ از عبری است. (مجمل التواریخ والقصص ص 304).
در نوشته های محققان غالباً بحث از زبان پهلوی با خط پهلوی آمیخته است، و ما در ذیل نمونه ای از آنها را نقل میکنیم. آقای پورداود نوشته اند: پهلوی یا پارسی میانه یعنی لهجۀ سرزمین پارت، همان سرزمینی که در پارسی باستان در سنگ نبشته های هخامنشیان پرتهوه خوانده شده، یعنی خراسان کنونی و میان پارسی میانه و پارسی نو که زبان رایج کنونی است یا فارسی، زبان دیگری فاصله نیست. وجه تسمیۀ مذکور ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس، زبان رسمی ایران لهجه یی بوده زبانزد اقوام پارت، خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بود. آنچنانکه پارسی باستان و پارسی نو (فارسی) بسرزمین پارس باز خوانده شده زبان پهلوی هم بمرز و بوم پارت (خراسان) باز خوانده شده است. کلمه پهلوی بزبان دورۀ اشکانیان و بزبان دورۀ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاورشناسان در این اواخر به این زبان داده و پارسی میانه خوانده اند، به این اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است. دوره ٔرسمی زبان پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 قبل از میلاد با سر کار آمدن نخستین اشک، سر سلسلۀ اشکانیان که از پارت (خراسان) برخاست، تا 651 میلادی / 31 هجری قمری که سال کشته شدن یزدگرد سوم، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند.به این مدت باز باید چند سال دیگر افزود، زیرا در قرن سوم و چهارم هجری نیز چندکتاب بسیار گرانبها بزبان پهلوی نوشته شده و امروزه از اسناد خوب و پرمایۀ این زبان بشمار میرود. از قرن پنجم و ششم یا پیشتر هم نوشته هایی بزبان پهلوی بما رسیده است اما سستی و نادرستی آنان گویای زبان ساختگی است و بخوبی پیداست که از روزگار رواج آن سالهاست دور شده اند. از برای این مدت طولانی که بیش از هزارو دویست سال است، آثار کتبی که از زبان پهلوی بما رسیده، نسبتاً بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تألیفات نویسندگان ایرانی و عرب قرون پیش، نامهای بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتابهای یونانی و سانسکریت بپهلوی گردانیده شده است اما امروز با افسوس و دریغ جز همان نامها چیز دیگری بجای نمانده است.
باید بیاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد، آنچه را عرب دراین سرزمین برنینداخت و تباه نساخت پس از چند قرن دیگر یکسره بدست مغول نابود گردید. در اینجا باید بیفزائیم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که بناچاردر اینگونه پیش آمدهای سخت سرمایۀ معنوی قومی از دست میرود، بویژه اگر آن هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره ای نداشته باشد و بتعصب شدید هم دچارباشد. سبب دیگری که از ذخیرۀ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم، تغییر یافتن خط پهلویست بخط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین، دیگر کسی نسخ موجود پهلوی را بهمان خط ننوشت، رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یادبردند، دیگر کسی نتوانست آن را بخواند، جز مشتی زردشتیان. ناگزیر آنچه طرف توجه و استفادۀ کسی نبود.... از پهلوی دورۀ اشکانیان (250 قبل از میلاد تا 234 میلادی) جزاز نام چند کس و چند نوشتۀ کوتاه سند کتبی دیگری در دست نداریم، آنچه امروزه از این زبان در دست داریم همه از روزگار ساسانیان یا از قرون اولی هجری است. این آثار عبارت است از سنگ نبشته ها و سکه ها و نگین ها و مهرها و ظرفها و کتابها. همین آثار پراکنده و پریشان اگر گرد شود تصور نمیرود که کمتر از ده هزار لغت غیر مکرر در آن بکار رفته باشد و این خود گنجینۀ گرانبهائیست. تاکنون فرهنگی که دارای همه لغات پهلوی باشد فراهم نشده، اما چند نوشتۀ پهلوی، از آن جمله تفسیر پهلوی وندیداد و تفسیر پهلوی یسنا و چند کتاب دیگر پهلوی که لغات آنها در فهرستی یاد شده، بخوبی میرساند که از زبان روزگار ساسانیان لغات فراوان بجای مانده است. اگر بخواهیم همه این اسناد را بشمریم سخن بدرازا خواهد کشید، از اینروی کوتاه گرفته برخی از آنان را یاد خواهیم کرد. در سر اسناد کتبی پهلوی باید تفسیر اوستا (زند) را یاد کرد. تفسیر یا گزارش پهلوی اوستا مانند خود متن اوستا، از آسیب زمانه بر کنار نمانده، چون تفسیر پس از هر آیۀ اوستایی می آمده، ناگزیر آنچه از متن از میان رفته با تفسیرش از میان رفته است. تفسیری که امروزه در دست داریم عبارتست از: تفسیر پهلوی یسنا. تفسیر پهلوی ویسپرد. تفسیر پهلوی وندیداد، تفسیر پهلوی برخی از یشتها چون هرمزدیشت و اردی بهشت یشت و بهرام یشت و جز اینها، تفسیر پهلوی پنج نیایش و دو سی روزۀ (کوچک و بزرگ) و برخی دیگر نمازها و درودهای خرده اوستا. تفسیر پهلوی اوستا ناگزیر از روزگار اشکانیان آغاز شده اما آنچه از تفسیر اوستا امروزه در دست داریم همه بزبان پهلوی رایج روزگار ساسانیان یعنی بلهجۀ جنوبی ایران است که پس از بسر کار آمدن ساسانیان، که از فارس بودند، زبان رسمی گردید. این تفسیر ناگزیر در سراسر دوران پادشاهی آنان دوام داشت و در طی همین تفسیر نام گروهی از گزارندگان یا مفسران اوستا نیز یاد گردیده است. در فرگرد (فصل) چهارم وندیداد در فقرۀ 49 از مزدک بامداتان یاد شده و یک فریفتار نابکار خوانده شده است، این نام میرساند که نگارش تفسیر اوستا تا زمان مزدک پسر بامداد که در سال 528 میلادی کشته شده است دوام داشت. از تفسیر پهلوی اوستا (= زند) که بگذریم سنگ نبشته هائی که از خود پادشاهان ساسانی مانده کهنترین نوشتۀ پهلوی است. این سنگ نبشته ها که از سدۀ سوم و چهارم میلادی است یادگاریست که از نخستین پادشاهان ساسانی و از خود سرسلسلۀ این دودمان آغاز میگردد. اردشیر بابکان (226- 241 میلادی) ، شاپور (241- 272 میلادی) ، نرسی (292- 301 میلادی) و چند سنگنبشتۀ دیگر از برخی پادشاهان دیگراین خاندان نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور (در فارس) و طاق بستان (نزدیک کرمانشاه) از آن جاهایی است که از این سنگنبشته ها برخوردارست. در میان اینها سنگنبشتۀ شاپور در حاجی آباد و در کعبۀ زرتشت بزرگتر و مهمتر است. بویژه این سنگنبشتۀ اخیر از دومین پادشاه ساسانی است در اهمیت همانند سنگنبشتۀ بغستان (بیستون) است که از داریوش سوم هخامنشی است وچهار سنگنبشته نیز از کرتیر موبدان موبد ایران در روزگار شاپور، بهرام دوم بجای مانده: یک سنگنبشتۀ کوتاه در نقش رجب، یک سنگنبشتۀ شاپور و دو سنگنبشتۀ بلند دیگر در نقش رستم و در سر مشهد. در همین سر مشهد آثاری از بهرام دوم (275- 292 میلادی) پنجمین پادشاه ساسانی به سه زبان و به سه خط است: پهلوی اشکانی یا پارتی و پهلوی ساسانی یا پارسیک و یونانی. یکی از این سنگنبشته های بزرگ و مهم امروزه بیرون از مرز و بوم ایران در سرزمین کردنشین عراق کنونی است و آن از آثار نرسی است در پایکولی در جنوب سلیمانیه. نخست درسال 1836 میلادی راولنسون بویرانۀ پایکولی برخورد و پس از وی در ماه ژوئن 1911 میلادی هرتسفلد آثار آن بناهای فروریخته و خطوط آنها را کاملاً مورد آزمایش و تحقیق قرار داد. خواندن خط پهلوی که بر سنگها کنده گری شده بسیار دشوار است و همانند خطی که بر اوراق نوشته شده نیست. خط پهلوی سنگنبشته ها در یکصد و شصت سال پیش از این بدستیاری سیلوستر دوساسی کشف شده است.
در سالهای آغاز قرن بیستم میلادی اسناد گرانبهایی در فیوم (مصر) و درتورفان (ترکستان شرقی چین) راجع بدین مانی پیدا شده است. میتوان امیدوار بود که باز در تک ریگ و خاک نوشته های پهلوی پنهان باشد و آشکار شدن آن در آینده بنیاد بسیاری از لغتهای فارسی را استوارتر گرداند. اینک نامهای برخی از کتابهای پهلوی را در اینجا برمیشمریم: برخی از این نامه ها از روزگار ساسانیان است و بیشتر آنها پس از استیلای عرب نوشته شده و نامهای بسیاری از نویسندگان و زمان تألیف آنان معلوم است: کارنامۀ اردشیر پاپکان. یادگار زریران. خسرو کواتان وریتک. درخت آسوریک. ویچارشن شترنگ (ماتیکان شترنگ). ماتیکان هزار داتستان. فرهنگ اوئیم. فرهنگ پهلویک. شهرستانهای ایران. ارداویرافنامه.اندرز آذرپاد. مهراسپندان. اندرز پیشینکان. اندرز اوشنرداناک. پندنامک زرتشت. پندنامک بزرگمهر.اندرز خسرو کواتان. چیتک اندرز پوریوتکیشان. خرداد روز فروردینماه. دینکرد. ماتیکان گجستک ابالیش. یوشت فریان. بندهشن (= دین آگاسیه). نامکیهای منوچهر. داتستان دینیک. چیتکیهای زادسپرم. شکند گمانیک ویچار. شایست نشایست. نیرنگستان. هیرپتستان. پهلوی روایات. اودیهای سیستان (شگفتی های سیستان) و جز اینها. چند نامۀ اولی این فهرست غیر دینی است و بیشتر احتمال میرود که از خود روزگار ساسانیان باشد. شهرستانهای ایران که در جغرافیاست در زمان ابوجعفر المنصور معروف بابودوانیق (برادر ابوالعباس سفاح) که در ذی الحجۀ 136 هجری قمری بخلافت رسید و در ذی الحجۀ 158 هجری قمری مرد...، باید نوشته شده باشد، زیرا در پایان این کتاب در فقرۀ 61 المنصور دومین خلیفه ٔعباسی با کنیه اش یاد گردیده: ’شاترستان بکدات ابو گافر چگونشان ابودوانیک خواننت کرت’. تاریخ تألیف برخی از این نامه ها چنانکه گفتیم روشن است، از برای اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. در میان این کتابها اتفاقاً فرهنگ اوئیم و فرهنگ پهلوی دو لغت نامه است. ’اوئیم’ نامه ای که باولین کلمه کتاب باز خوانده میشود، یک فرهنگ اوستا و پهلویست، دارای 1000 لغت اوستائی و 2250 لغت پهلوی و در حدود 880 لغت اوستائی درآن بپهلوی معنی شده است. این لغت نامه بسیاری از جمله های اوستایی را، که امروزه در اوستایی که در دست داریم دیده نمیشود در بردارد، بنابراین آیاتیست از نسکهای از دست رفتۀ اوستا. در فرهنگ پهلویک که آن را هم باولین کلمه کتاب باز خوانده مناختای نامند از برای هریک از لغات سامی (آرامی) که هزوارش خوانند معادل آن یک لغت ایرانی یاد کرده است چون منا = ختای (خدای) ، میا = آب، تو را = گاو و غیره.
هزوارش - در سراسر نوشته های پهلوی، چه در سنگ نبشته ها و چه در گزارش پهلوی اوستا (زند) و درکتابهای پیش از اسلام و پس از اسلام (باستثنای آثار تورفان مانوی) ، هزارها کلمه سامی از لهجۀ آرامی بکار رفته است. به این گونه کلمات که فقط در کتابت می آمده و بزبان رانده نمیشده هزوارش نام داده اند. بعبارت دیگر هزوارش ایدئوگرام یا علامت و نشانه ای بوده بهیئت یک کلمه آرامی که بجای آن در خواندن یک کلمه ایرانی می نشاندند. مثلاً بجای ایدئوگرام هایی که بایستی بلهجۀ آرامی: جلتا - ملکا - شپیر - یقیمون بخوانند، معادل آنها را که لغات ایرانی: پوست - شاه - وه = به - استادن باشد بزبان می آوردند. خود کلمه هزوارش (زوارش) از مصدر اوزوارتن بمعنی بیان کردن، تفسیر کردن و شرح دادن است و بهمین معنی در نامه های پهلوی چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهر، و چیتکیهای زادسپرم و شکند گمانیک ویچار و در نوشته های تورفان (ایزوارتن) بکار رفته است. بنابراین اسم مصدر اوزوارش
{{هزوارش) در پهلوی بمعنی شرح و تفسیر و توضیح و بیان است. اگر اصلاً یاد کردن اینگونه لغات هزوارش (آرامی) در فرهنگهای فارسی لازم باشد، نگفته پیداست که باید ریشه و بن آنها را از همان زبان آرامی یا زبانهای دیگر سامی چون سریانی و عبری وبالاتر از آنها، از زبانهای بابلی و آشوری و اکدی بدست آورد. معادل بسیاری از آنها در زبان عربی که هم از خویشاوندان این زبانهای سامی است موجود است. همین کلمات آرامی است که در برهان قاطع بی دردسر همه از ’لغات زند و پازند’ یاد گردیده است.
زند و پازند - زند در اوستا ازنتی بمعنی شرح و تفسیر است و جز این معنی دیگری ندارد. زند اوستا یعنی متن اوستا با تفسیرپهلوی آن که یاد کردیم. بنابراین زند زبان یا لهجه ای نیست. گاهی در ادبیات ما همین کلمه بجای اوستا بکار رفته است:
که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
پازند، گویا از ’پا+ زند’ ترکیب یافته باشد و آن پس از اسلام درایران بوجود آمده و عبارتست از پهلوی ساده تر شدۀ بدون لغات هزوارش، یعنی بجای آن ایدئوگرامهای آرامی، خود کلمات ایرانی معادل آنها را نگاشته اند. پازند معمولاً بخط سادۀ اوستائی که دین دبیری خوانند نوشته میشود نه با خط دشوار و ناخوانای پهلوی، و گاهی نیز بخط فارسی نوشته میشود. بسیاری از نامه های پهلوی که برشمردیم نسخه ای از پازند آنها را نیز در دست داریم ودر میان نوشته های پازند سه کتاب را که سودمندتر است و باید در ردیف مآخذی که از پارسی باستان و اوستا وپهلوی بجای مانده بشمار آوریم از سرچشمه های بسیاری از لغتهای فارسی بدانیم، در اینجا یاد میکنیم: دانای مینوخرد، ائوگمدئچا، ایاتکار جاماسپیک. در پایان یاد آور میشویم که در نامۀ زند ائوگمدئچا بیست و نه فقرۀ اوستائی بکار رفته که رویهمرفته 280 واژه است و1450 واژۀ پازند در آن آمده است. و فقط پنج فقرۀ اوستایی آن در اوستایی که امروزه در دست داریم یافت میشود. بیست و چهار فقرۀ دیگر از نسکهای از دست رفته است. (مقدمۀ برهان قاطع چ معین مقالۀ پورداود ص هفت تا ده).
دین محمد در کتاب قواعد دستور زبان پهلوی آرد: زبانی که در اواخر دورۀ اشکانی و عصر ساسانی لغت رسمی و دینی و ادبی ایران بود به اسم پهلوی نام زد میشود. سوای اوستا تمامی آثار ادبی راجع بدین زردشتی که در میان ما باقی است بخط و زبان پهلوی است و پهلوی مبدأ زبان کنونی ایران که به فارسی معروف است میباشد. پهلوی تا چند قرن پس از اسلام نیز بین ایرانیان متداول بود و بعضی از تصنیفات مهمه که در آن زبان یافت میشود در عصر اسلامی انشاء شده است ولی بعد از نقل دیوان فارسی به عربی که در اواخر قرن اول هجری در زمان عبدالملک بن مروان بوقوع پیوست پهلوی کم کم جای خود را به عربی که از هر حیث کامل تر و سودمندتر بود داد و ایران و ایرانیان را سبب پیشرفت عظیمی در معارف و ادبیات شد، چنان که اگر ایران در این سالیان متمادی همان خط پهلوی را داشت حصول آن ممکن نبود. فرهنگ نویسان فارسی مراد از کلمه پهلوی را بتفاوت چنین گفته اند: منسوب به ’پهلو’ که اسم پدر ’پارس’ بود یا پهلوی به ’پهله’ نسبت داده شده که اسم ولایتی در ایران میباشد که مشتمل بر ری و اصفهان و دینور بوده است. پهلو نیز به معنی ’شهر’ آمده و زبانی که مردم شهرها بدان ناطق می بوده اند پهلوی خوانده شده و از این جهت ’پهلوی’ باسم شهری هم یاد شده است: پهلوی بمعنی زبان پایتخت شاهان کیان نیز هست. چنان آشکار است که هر سه وجوه اخیر در حقیقت یکی است که پهلوی را نسبت بمقامی یا ولایتی میدهند، وجه اول بدون شک بنای آن یکی از روایات قدیمه میباشد و سزاوار اعتنا نیست. لفظ پهلوی در فارسی بمعنی مرد دلیرو توانا و ضابط آمده است و شجاعت و درشتی و خوبی رانیز به پهلوی تعبیر کرده اند:
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
فردوسی.
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فرۀ خسروی.
اسدی.
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم به زرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
پهلوان و پهلو نیز بمعنی مذکورۀ در فوق آمده:
به بابک چنان گفت زآن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان.
فردوسی.
فرستاد نزدیک شاه اردوان
فرستادۀ بابک پهلوان.
فردوسی.
چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند
بگفتند کای پهلو نامدار
نشاید از این جات کردن گذار.
فردوسی.
زبان پهلوی به اسم پهلوانی نیز خوانده شده:
اگر پهلوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
بگفتار تازی و از پهلوانی
بچندین هنر شصت و دو سال بودم
که توشه برم ز آشکار ونهانی.
فردوسی.
[که] تهم است در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان.
فردوسی.
ایران شناسان اروپائی نیز در این خصوص نظریات مختلفی ابراز داشته اند. بنا بقول دکتر اشپیگل آلمانی پهلو هم معنی پرتهو است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. محقق فرانسوی انکی تیل دوپرّون گمان کرد که پهلوی مشتق از پهلو یا پهله است. و چنان که معلوم است اسم یکی از ولایات ایران میباشد. مارتن هوک انگلیسی با محقق نامبرده هم عقیده بوده است. کامر فرانسوی را عقیده این بود که پهلو یکی از اسماء شاهان اشکانی بود و بعلت آن که اشکانی ها یک ملت بسیار دلیر و جنگ جو بوده اند از پهلو و پهلوی و پهلوانی مرد شجاع وجنگ آزما اراده شده است. از بیانات ’سخن دان پارس’ که تألیف ذی قیمتی به زبان اردو راجع بتاریخ زبان فارسی دارد چنان برمی آید که در کتب مقدسۀ هندوان از قومی ذکر شده است که از اصل ایرانی و اسم آن پهلوا بوده و زبان آن قوم پهلوی نام داشته.
چنان که ظاهر است پهلوی و پهلوان و پهلوانی هر سه کلمه از پهلو مشتق است و از این جهت معانی مختلفه که در فوق از برای این کلمه آورده شده هر کدام قرینۀ صحت این قیاس است. ولی بعقیدۀ نگارنده نزدیک تر به حقیقت این است که پهلوی به پهله یا پهلو نسبت داده شود که اسم یکی از ولایات ایران است، زیرا زبان یک ملت معمولاً باسم مملکتی یا ولایتی منسوب می شود که اهالی بدان ناطق میباشند. مثلاً عربی و چینی و ژاپنی و کردی علی الترتیب زبان های عرب، چین، ژاپن یا کردستان را میگویند - بعلاوه وقتی زبانی در مملکت دیگری رائج میشود اسم اصلی آن برقرار میماند مثلاً زبان ولایات متحدۀ امریکا ومصر به اسماء اصلی خود یعنی بترتیب انگلیسی و عربی نامیده می شود. این هم درست است که گاهی اسم یک زبان بعضی از مزایای مخصوصۀ آن زبان را نشان میدهد چنان که زبان ساکنین ساحلی غربی افریقا سواحلی خوانده میشود. و نیز ’اردو’ که در هند حاضر متعارف است چندین قرن پیش در عهد مغول زبان اردو (یعنی لشکر) بوده اما این از نوادرست. عقیدۀ نگارنده از جهت دیگری نیز تقویت میشود و شرح آن این است که از کلمه پهلوی لهجه ٔفرعی یا لغت ولایتی هم اراده شده است. حمداﷲ مستوفی در کتاب ’نزهه القلوب’ که در قرن هشتم هجری نوشته شده راجع بزبان اهالی بلدۀ مراغه چنین مینویسد: ’مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند و زبان شان پهلوی معرب است’. مقصود از پهلوی معرب، لغت بومی یا مقامی است که مخلوط به کلمات عربی بوده. کسروی تبریزی که از نویسندگان معروف ایران حاضراست در رسالۀ کوچکی بنام ’آذری’ که در این سالیان اخیر بطبع رسیده است میگوید: ’در این روزهاست که نام آذری از میان رفته و دیگر از آن نام در کتاب ها دیده نمیشود و زبان آذربیگان را مانند زبان های ولایتی بنام (پهلوی) میخوانند’. در جای دیگر در رسالۀ مزبور چنین میخوانیم: ’اساساً مردم بلکه شعرا هم بر ضبط و نگهداری این آثار کمتر میکوشند چنانکه در بسیاری از تذکره ها حتی یک بیت از فهلویات یا اشعار ولایتی نتوان یافت’. بندار رازی که در لهجۀ ولایت خود یعنی ’ری’ شعر گفته است زبان اشعارش ’پهلوی رازی’ نامیده میشود و بابا طاهر عریان زبان اشعار خود یعنی لهجۀ لرستانی یا ل-ری را در اشعار ذیل به اسم پهلوی تعبیر کرده است:
اگر روزی دو سه بارت بوینم
به جان مشتاق بار دیگرستم
زبان ’پهلوی’ را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم.
یک نفر سیاسی گفته است که مقصود از تکلم و تحریر پنهان کردن افکار وخیالات پشت الفاظ میباشد. شاید این قول نسبت بزبان های دیگر اشتب-اه باشد ولی در حق پهلوی تا اندازه ای درست است.
فخرالدین گرگانی شاعر معروف که مثنوی ویس و رامین را از پهلوی به فارسی نظم کرده زبان پهلوی را در اشعار ذیل وصف کرده است و حق گفته:
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نه داند هر که بر خواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
وگر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی بر شمارد
چو بر خوانی بسی معنی ندارد.
برفرض اگر از پیچیدگی و ابهام رسم الخط که از آن در جای خود صحبت میرود صرف نظر شود، عنصر زوارشن که دخالت عظیمی در نوشتن و خواندن پهلوی میداشته است موجب زحمات بسیار در تحصیل پهلوی میباشد. در اینجا لازم است که کلمه زوارشن بطور مختصر شرح داده شود. چنان که مؤلف فرهنگ جهانگیری، در حق پهلوی میگوید زوارش (نوعی از خواندگی است) که از روی آن برخی کلمات را که عده آن بالغ بر یک هزار میباشد به لغات سامی می نوشتندولی در موقع خواندن لغات پهلوی میگذاردند - ابن الندیم در ’الفهرست’ در جایی که از خطهای قدیم ایران صحبت داشته ’زوارش’ را به این نحو وصف کرده است: ’و لهم هجاء یقال له زوارشن یکتبون بها الحروف موصول و مفصول و هو نحو الف کلمه لیفصلوا بها بین المتشابهات مثال ذلک انه من اراد ان یکتب گوشت و هو اللحم بالعربیه کتب بسرا.
و اذااراد ان یکتب نان و هوالخبز بالعربیه کتب لهما.
و علی هذا کل شی ٔ ارادوا ان یکتبوه الا اشیاء لایحتاج الی قلبها تکتب علی اللفظ’. ’زوارش’ برکلمات مفرد فقط محدود نمیباشد بلکه الفاظ مرکب نیز به این طریق نوشته و خوانده میشود...اینک نمونه ای از عبارت پهلوی که کاشف هر دو طریق نوشتن و خواندن است:
’یمللونیت’ ریتک ’ایغ’ انوشک
گویت ریتک کو انوشک
یهوونیت مرتان ی پهروم
بویت مرتان ی پهروم
سپرم ی یاسمین هو بودتر
سپرم یاسمین هو بودتر
ماش بود ایتون چیگون
چه اش بود ایتون چیگون
بودی خوتایان مانیت
بودی خوتایان مانیت.
اردوان رای کنیژکی اپایشنیک
اردوان رای کنیزکی اپایشنیک
بوت ’مون ’’من’ اپاریک کنیژکان
بوت ’که’ ’اژ’ اپاریک کنیژکان
اژرمیک تر و گرامیک تر
اژرمیک تر و گرامیک تر
داشت و ’پون ’’کلا’
داشت و ’په ’’هر’
اینی نک پرستش اردوان
اینی نک پرستش اردوان
’یهوونت ’’زک’کنیژک کرت
’بوت’ ’آن’ کنیژک کرت
’یکوی مونات’ - ’یومی’ ’امت’
’ایستات’ - ’روژی’ ’چیگون’
ارتخشیر ’پون’ستورگاس
ارتخشیر ’په’ ستورگاس
’یتی بونست’ تنبورزت و
’نشست’ تنبورزت و
سروت و اژیک و خورمی کرت
سروت و اژیک و خورمی کرت
’ول’ ارتخشیر دیت و پتش
’اوی’ ارتخشیر دیت وپتش
نییاژان بوت نییاژان بوت
فراژ ’یا متونیت’ پیشوتن ی بامیک
فراژ ’رسیت’پیشو تن ی بامیک
فراژ ’یامتونیت ’’لوتا’ ی
فراژ ’رسیت ’’اپاک’ ی
150 ’گبرا’ ی هاوشت
150 ’مرت’ ی هاوشت
’مون’ سیه سمور ’یخسوند’
’که’ سیه سمور ’دارند’
و ’وخدوند’ تخت گاس ی
و ’گیرند’ تخت گاس ی
دین و خوتایه ی ’نفشا’
دین و خوتایه ی ’خویش’
چنان که در جای خود بیاید، الفبادر خط پهلوی تا حدی ناقص است و برای تعیین کردن هر کدام از آوازهای مختلفه دارای حروف جداگانه کافی نمیباشد. بر عکس در اوستا که الفبای آن دارای قریب به پنجاه حرف است و تمامی آوازهای مطلوب به حروف علیحده تعبیر میشود. باز در اوستا از برای اظهار کردن حرکات ثلاثه یعنی ضمه و فتحه و کسره علامات مخصوصه وجود داشته ولی در پهلوی هیچ علامت برای سراغ دادن صداهای مزبور نیست و هیچ وسیله که وجود این حرکات را نشان دهدجز از تلفظ مشاع کلمات پهلوی نمی باشد. چه چیزها موجب اختراع این نوع رسم الخط بود؟ جست و جو و کاوش شرق شناسان در این زمینه بطور قطع کشف حقیقت نکرده است. حسن پیرنیا در تألیف بسیار مهم و مفید خود موسوم به (ایران باستان) ضمن بحثی در این موضوع میگوید: ’بعضی تصور میکنند که شاهان ساسانی میخواسته اند خطوط و تحریرات ادارات ایرانی را بیگانگان نتوانند بخوانند زیرا سوء ظن در این دوره نسبت بیونانی ها رومیها بسیاربوده ولیکن این تصور مبنای صحیحی ندارد چه مابین اشخاص غیر رسمی مثل تجار و غیره نیز این خط استعمال میشده است. برخی این ترتیب خط را از دبیران آرامی که در دفترخانه های ایرانی بوده اند میدانند بدین معنی که آرامی ها خواسته اند خط را مشکل نمایند تا احتیاج به آنها بیشتر شده باشد ولی بحقیقت نزدیک تر این است که زوارش، معمول ممالک دیگر هم در آسیای پیشین بوده، مثلاً بابلی ها و آشوری ها در زمان بسیار قدیم کلمات سومری را استعمال میکردند و بابلی میخواندند’. از نتایج ایجاد این نوع خط در ایران ساسانی این بوده است که معمولاً علم و بینش و فضل و کمال و لهذا اقتدار سیاسی وقوت مذهبی هرچه بیشتر در دست مأمورین حکومت و شیوخ دین قرار داده شود و عوام تا اندازه ای از مراتب علم و معرفت بی بهره مانند. شبیه این شیوخ در تاریخ باستان هند آریایی هم بنظر میرسد و همین گونه افکار و مقاصد براهمه را بر آن داشته که وسایل گوناگون برانگیزند و عواملی ترتیب دهند تا عوام از داشتن سواد بی بهره مانند و پیشرفتی در علوم مادی و معنوی نکنند و بکسب قوت سیاسی نایل نیایند. اما میتوان گفت که عملاً در ایران از آن روزها علوم و معارف فقط به طبقات مخصوصه چنانکه در هند قدیم، مخصوص نبوده است. در نتیجۀ آمیزش و اختلاط با اقوام سامی در علوم ایران تحت نفوذسامی و از آن بسیار متأثر است و نیز بنوبت خود مؤثر در علوم سامی گشته است. خط میخی که قدیم ترین یادگار خطی و ادبی ایران میباشد از دو خط سامی که در اشوریا و بابل متداول بوده اقتباس شده بوده است. الفبای آرامی که در قرن دهم قبل از میلاد نسبت بخطهای دیگر که در شمال و مشرق ایران رواج داشته مهم تر و کامل تر بوده مبنای خط پهلوی و اوستائی شمرده میشود. ولی در اینجا باید گفته شود که در خصوص الفبای اوستائی و پهلوی اختلاف دست داده است. بعضی از ایران شناسان بدلایل و براهین ثابت میکنند که ایران از ایام قدیم دارای الفبایی بوده که اوستا در آن نوشته شده است و خط پهلوی از خط اوستائی گرفته شده است.در سالیان اولیۀ اسلام خط کوفی عربی که در آن روزهادر عرب معمول بوده در ایران انتشار یافت. ایرانیان اصلاحات دلفریب و زیبا در آن کردند و در دست خوش نویسان ایران در حسن و جودت مشهور جهان گشت که از فنون ظریفه محسوب میشود. قلم شیوا و زیبای مذکور به اسم نستعلیق شهرت دارد و نتیجۀ ذوق سلیم و فکر بلند ایرانیان است و باید که به جای رسم الخط عربی باسم درست خودش یعنی، خط ایرانی، نامیده شود - این را هم نیز بایدگفت که خط کوفی عربی از خط مملکت حیره اخذ شده که اصل آن الفبای پهلوی بوده است. برخی از شرق شناسان را عقیده این است که اثر الفبای پهلوی در ’خط ایرانی’ دیده میشود. مطابق قول مؤلف الفهرست، خط مزبور مبتنی بر خط قرآن میباشد که، قیراموز، نامیده میشد. اما امروز هیچ اطلاعی در دست نیست که این خط چه بوده و لفظ قیراموز چه معنی داشته است. خط مسکوکات و کتیبه های پهلوی با خطی که در نوشتن کتب بکار برده شده بسیار متفاوت است و مثل خط مؤخرالذکر در خواندن دشوار و مبهم نیست. این خط به دو بهره است: یکی پهلوی اشکانی یا کلدانی و دیگری پهلوی ساسانی. هریک از این خطها دارای هیجده حرف است. خط پهلوی کلدانی کهنه تر از خط پهلوی ساسانی میباشد. و مشابهت الفبای آن بحروف کلدانی موجب تسمیۀ خط مزبور به این اسم بوده است. خط در نوع دیگر که بیشتر در مسکوکات و کتیبه های عهد ساسانی بکار برده شده تدریجاً بصورت حروف کتابی تبدیل یافته است. پس از انقراض دولت ساسانیان تا چند سال سکه های فاتحان عرب بزبان و خط پهلوی بوده است بویژه در طبرستان، ولی در زمان عبدالملک بن مروان بعربی تبدیل یافت. قدیمترین کتیبۀ ساسانی از زمان اردشیر اول میباشد، کتیبه های نقش رستم و نقش رجب بسه زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی و یونانی میباشد. کتیبۀ مشهور حاجی آباد که از شاپور اول بیادگار مانده است در پهلوی اشکانی و ساسانی است و بعضی از کتیبه ها فقط در پهلوی اشکانی منقوش است. گذشته از اطلاعات تاریخی، از خواندن این کتیبه ها چنان برمی آید که خط پهلوی اشکانی از اواخر قرن سوم میلادی رو به انحطاط گذارده و خط پهلوی ساسانی جای گیر آن شده و نیز خط پهلوی ساسانی از وسط قرن چهارم میلادی تا آخر قرن ششم تغییر یافته و مبدل بخط تازه تری گردیده است.
لغت نامه دهخدا
اراک، چوبی که بدان مسواک کنند و عربان اراک خوانند، (برهان)، چوب دندان شوی، درختی است که بچوب آن مسواک کنند و آنرااراک گویند، (منتهی الارب) : عرمض، عرماض، درخت خرد کنار و پیلو، (منتهی الارب)، بار درخت اراک را نیز گفته اند، (برهان)، خمط، جهاد، عقش جهاض، بارپیلو که سبز باشد یا عام است، عنابه، بارپیلو، بریر، نخستین برپیلو، کباث، بر درخت پیلو که نیک پخته باشد، غراب، خوشۀ نخستین از برپیلو، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زگیل، ثؤلول، آژخ، ژخ، دانهای سخت چند عدس یا خردتر که بر اندام آدمی روید و درد نکند و پخته نشود، در بعض مواضع فارس و عراق گوک و بترکی گونیک و بزبان تبریز سگیل و بهندی مسه گویند، (رشیدی)، گوگه:
ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم پالو،
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
قصبه ای در شمال غربی دیاربکر واقع در ساحل راست رود مراد، ارتفاع آن از دریا 800 گز و دارای 7500 تن سکنه است و در آنجا آثار عتیقه ای بخطوط میخی باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان جاوید است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 344 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
درپی. وصله. پینه
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
نامی است که اطلاق میشده است بر اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربادگان. (مفاتیح). ولایت اصفهان و ری و دینور. (برهان). نام مجموع پنج ناحیت اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. (ابن المقفعاز ابن الندیم). نام قسمت شمال غربی ایران یعنی قطعه ای که یونانیان قدیم آن را میدیا مینامیدند و عبارت بود از ناحیۀ ری و اصفهان... (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ لُ)
ربر کنت د. رجل سیاسی فرانسه، متولد در رن بسال 1699م. وی بمیل خود با سه هزار تن داوطلب بمدد استانیسلاس اول پادشاه لهستان به دانتنزیک رفت و همانجا بسال 1734 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلاه پهلوی، کلاهی دارای آفتاب گردان، نظیر کلاه سربازان فرانسه
مسکوکی زرین خاص ایران در دورۀ سلسلۀ پهلوی
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
قوم پهلوی، پارت. مردم سرزمین پارت. (پرثوه) و یسمی هذا الصقع (صقع الجبل) بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمره و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و سجستان و کرمان و قزوین و الدیلم. (کتاب البلدان ابن الفقیه)
سلسلۀ پهلوی، نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسلۀ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هجری شمسی تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هجری شمسی با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
منسوب به پهله، پارت، پهلوانی. (جهانگیری). فهلوی. (شرفنامه) :
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن بارۀ خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.
دقیقی.
بیاورد پس جامۀ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
همه جامۀ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک.
فردوسی.
بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
چو نزدیکی شهر ایران رسید (رستم)
همه جامۀ پهلوی بردرید.
فردوسی.
ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامۀ پهلوی کرد چاک.
فردوسی.
زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی.
فردوسی.
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی.
فردوسی.
درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.
فردوسی.
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامۀ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهرۀ جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی.
اسدی.
شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
عطائی (برزونامه).
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی، فهلویه. شعر بلحن پهلوی. رجوع به فهلویه شود:
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمۀ رود و سماع خسروی.
بندار رازی.
- ره پهلوی یا راه پهلوی، آهنگی است در موسیقی:
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی.
نظامی.
- سرود پهلوی، لحنی است در موسیقی:
سرود پهلوی در نامۀ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
- سنجق پهلوی، علم پهلوانی:
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی.
نظامی.
- غزل پهلوی، سرود و تصنیف بلحن پهلوی:
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی.
حافظ.
- گلبانگ پهلوی، لحن پهلوی. آهنگ پهلوی:
بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.
، منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهلو
تصویر فهلو
پارسی تازی گشته پهلو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پهلو، خط وزبان ایرانیان در دوره ساسانیان معمول بوده ودر سکه و نقوش وکتب آن عهد دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، درخت اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوی
تصویر پهلوی
((پَ لَ))
پارتی، از قوم پارت، پادشاهی، سلطنتی، پهلوانی، قهرمانی، نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان، آهنگی است در موسیقی قدیم، نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوی
تصویر پهلوی
فهلوی
فرهنگ واژه فارسی سره
پهلوان
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبه
دیکشنری اردو به فارسی