بالو، زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
کنار، یک طرف چیزی، ضلع، یک سمت بدن، کنار سینه و شکم، برای مِثال خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲ - ۳۱۹)
پهلوان، مرد دلیر، برای مِثال به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلُوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵ - ۷۹۷) نیرومند، از مردم قوم پارت، قوم پارت، برای مِثال گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی ده ودوهزار ی هم از پهلو، پارس، کوج و بلوج / ز گیلان جنگی و دشت سروج (فردوسی - ۲/۲۴۲) شهر، برای مِثال یکی لشکر از پهلو آمد به دشت / که از گَرد ایشان هوا تیره گشت (فردوسی - ۲/۱۵۲) پَهلو تهی کردن: کنایه از دوری کردن و کناره کردن از کاری، زیر بار نرفتن، شانه خالی کردن پَهلو دادن: کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن پَهلو زدن: کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مِثال سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵) پَهلو کردن: کناره کردن، کناره گرفتن، برای مِثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳) پَهلو گرفتن: کنار گرفتن، در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی