جدول جو
جدول جو

معنی په - جستجوی لغت در جدول جو

په
در مقام شگفتی همراه با اعتراض گفته می شود، به، وه
تصویری از په
تصویر په
فرهنگ فارسی عمید
په
پیه، بافت چرب و سفید رنگی که در بدن انسان و بعضی حیوانات تولید می شود برای مثال صد جگر پاره شد به هر سویی / تا درآمد پهی به پهلویی (نظامی۴ - ۵۵۶)
تصویری از په
تصویر په
فرهنگ فارسی عمید
په
(پِهْ)
مخفف پیه. وزد. پی. شحم. دژپه. درپه:
دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ
از بهر درد دنبه و بهر چراغ په.
خاقانی.
صد جگر پاره شد ز هر سویی
تا درآمد پهی به پهلویی.
نظامی.
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
رجوع به پیه شود
لغت نامه دهخدا
په
(پَهْ)
کلمه تعجب است. کلمه تحسین است بمعنی خوشا و حبذا و آن هنگام تحسین یا حیرت آمیخته بر زبان رانند و مکرر نیز گویند و آن بدل وه است. (آنندراج). آفرین. به. کلمه ای که در هنگام شگفتی گویند، په په. به به. رجوع به په په شود، آوائی که از دهان برآرند با دم زدن: کوه، کیه،په گفتن کسی را تا بوی دهن او معلوم شود. (منتهی الارب). کهوب، په کردن مست بر روی کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
په
(پَهْ)
بلهجۀ طبری: پود، مقابل تار
لغت نامه دهخدا
په
کلمه تعجب وتحسین در مقام شگفتی گویند
تصویری از په
تصویر په
فرهنگ لغت هوشیار
په
((پَ))
خوشا، آفرین
تصویری از په
تصویر په
فرهنگ فارسی معین
په
((پِ))
پیه، چربی
تصویری از په
تصویر په
فرهنگ فارسی معین
په
پا، پی دنبال، پیرامون، پود نخ هایی که در عرض پارچه بافته می شوند، عقب تعاقب، گوشه.، توارث اخلاقی، بلی، آری، پس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه یا آنچه پهلوی کسی بابشکافد درنده پهلو: چو فردا علم برکشد بر مصاف خورد شربت تیغ پهلو شکاف. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو گاه
تصویر پهلو گاه
پهلو جنب، کنار جنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو کژ
تصویر پهلو کژ
آنکه پهلوی (طرفین) شکم ناراست دارد کج پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
کناره گرفتن دوری کردن احتراز جستن پرهیز کردن: با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرامزاده. (نظامی) یا پهلو کردن خربزه. کوزه کوزه کردنتشرید
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو غلت غلت پارسی است و غلط نادرست آنکه بپهلو غلط: رود بکوی توام طفل اشک پهلو غلط که همچو رابعه آمد بکعبه احباب. (ملا طغرا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پهلو زندمدعی بزرگی و همسری برتری جو پهلو سای: اگر تیر پهلو زنی را بکشت ازو بهتری را قوی کرد پشت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو سودن
تصویر پهلو سودن
پهلو سودن با کسی. پهلو ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو ساییدن باکسی. مقابله کردن دعوی برابری کردن پهلو زدن: هر جای که مسعود سعد باشد کس با او پهلو چگونه سایدک (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو گرفتن کشتی. بساحل پیوستن آن بکرانه آمدن آن: کشتی خاص خلیفه پو گرفت در کران اندر زمان پهلو گرفت. (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بزبان پهلوی متکلم است پهلوی زبان، زبان پهلوی: بهرای گنجش چو پدرام کرد به پهلو زبانش هری نام کرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
صدمه زدن آسیب رسانیدن، برابری کردن در قدر و مرتبه با کسی پهلو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از پهلو عبور کند آنچه داخل پهلو شود: زدندش یکی تیغ پهلو گذار که از خون زمین گشت چون لاله زار. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو نشین
تصویر پهلو نشین
مصاحب ومقرب، یار وهمدم
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو جنب، کناره جنب: پهلو گه دخمه را گشادند در پهلوی لیلیش نهادند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو منش
تصویر پهلو منش
آنکه منش پهلوانان دارد پهلوان طبیعت، آنکه منش پهلوی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
از دوده پهلوانان پهلوان نسب: چو نامه بمهر اندر آمدبداد بدست یکی گرد پهلو نژاد. (فردوسی) -2 از خاندان پهلو پهلوی
فرهنگ لغت هوشیار
خویشتن را باز داشتن از چیزی بطوری که کسی بر آن مطلع نشود: بغیر از تکیه ام کز سیم و زر دزدیده پهلو را غنی خاز پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد، (غنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرست
تصویر پهرست
فهرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
حماسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهلوی
تصویر پهلوی
فهلوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهلویی
تصویر پهلویی
جانبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهن
تصویر پهن
عریض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنا
تصویر پهنا
عرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنای گیتایی
تصویر پهنای گیتایی
عرض جغرافیایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنه
تصویر پهنه
عرصه، عرش، وسعت
فرهنگ واژه فارسی سره