مخفف پیه. وزد. پی. شحم. دژپه. درپه: دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ از بهر درد دنبه و بهر چراغ په. خاقانی. صد جگر پاره شد ز هر سویی تا درآمد پهی به پهلویی. نظامی. ای دریغا گر بدی پیه و پیاز په پیازی کردمی گر نان بدی. مولوی. رجوع به پیه شود
کلمه تعجب است. کلمه تحسین است بمعنی خوشا و حبذا و آن هنگام تحسین یا حیرت آمیخته بر زبان رانند و مکرر نیز گویند و آن بدل وَه است. (آنندراج). آفرین. به. کلمه ای که در هنگام شگفتی گویند، په په. به به. رجوع به په په شود، آوائی که از دهان برآرند با دم زدن: کوه، کیه،په گفتن کسی را تا بوی دهن او معلوم شود. (منتهی الارب). کهوب، په کردن مست بر روی کسی. (منتهی الارب)