جدول جو
جدول جو

معنی پنیرسای - جستجوی لغت در جدول جو

پنیرسای
(پَ)
پنیرخردکن. آلتی است که با آن پنیر نرم کنند برای پاشیدن روی ماکارونی و امثال آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مایه ای که برای تهیه کردن پنیر از معدۀ پستانداران جوانی که هنوز شیر می خورند یا داروهای دیگر درست می کنند، چوپانان پستاندار نوزادی که هنوز علف نخورده را می کشند و شکمبه اش را درمی آورند و مقداری شیر در آن می ریزند و آویزان می کنند تا خشک شود. بعد مقدار کمی از آن را در کیسۀ کوچکی می کنند و نگاه می دارند. هروقت بخواهند پنیر درست کنند آن کیسه را در ظرف شیر گرم کرده فرومی برند و شیری را که به خود جذب می کند فشار می دهند که در ظرف بریزد و مخلوط شود پس از چند ساعت آن شیر تبدیل به پنیر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شَ)
مخفف پری افسای. کسی که افسون پری خواند. تسخیرکننده جن. افسونگر. پریخوان. پری بند. عزیمت خوان. عزائم کننده پری:
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینۀ لبلاب.
لبیبی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
پارسا، عفیف، حصور، ورع، رجوع به پارسا شود
لغت نامه دهخدا
پیل آسا، پیل سان، درشت و گران و ضخم چون اندام فیل:
در سایۀ تخت پیلسایش
پیلان نکشند پیلپایش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
امر) امر از پیراستن،
زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند، (برهان)، پیراینده،
پرداختن و مستعد کردن، (برهان)،
- اورنگ پیرای:
برستم رکابی روان کرده رخش
هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش،
نظامی،
- چمن پیرای:
ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود
ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای،
سپاهانی (از شرفنامه)،
- بستان پیرای:
برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری
در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای،
انوری،
پوست پیرای، پوستین پیرای و جز آنها، رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا
سارنه، دهی از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 430 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا. محصول آن غلات، حبوبات، بزرک. شغل اهالی زراعت، گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارسای
تصویر پارسای
پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
پری بند
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
((پَ))
مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری خوان، پری افسا
فرهنگ فارسی معین
بیدار کن، بلند کن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی