جدول جو
جدول جو

معنی پنهام - جستجوی لغت در جدول جو

پنهام
(پَ)
پنهان:
هرچه پنهام کردۀ فلک است
آه خاقانی آشکار کند.
خاقانی.
با اینکه عوام امروز نیز پنهام میگویند این شعر بی مؤید دیگری برای صحت این دعوی کافی نیست چه ممکن است در این شعر پنهان نیز مانند پنهام خوانده شود
لغت نامه دهخدا
پنهام
پنهان
تصویری از پنهام
تصویر پنهام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرهام
تصویر پرهام
(پسرانه)
برگردان فارسی اسم ابراهیم، از اشخاص بسیار ثروتمند در زمان بهرام گور، برهان قاطع براهیم ابراهیم را معرب آن دانسته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پندام
تصویر پندام
ورم، آماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
ناپیدا، پوشیده، نهفته، مخفی، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هواپرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳)
پنهان داشتن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
پنهان ساختن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
پنهان شدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵)
پنهان کردن: نهان کردن، نهفتن
پنهان گردیدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن
پنهان گشتن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن
پنهان ماندن: نهفته ماندن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
شهری از کمون فینیستر از ناحیۀ (کیمپر) دارای 4685 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مخفی. پوشیده. راز. نهان. خافی. خافیه.خفاء.خفی ّ. مدغمر. خفوه. دفینه. مستور. باطن. نهفته. دفین. مدفون. مدخمس. (منتهی الارب). مخبوّ. مختفی. نامرئی. متواری. مکتوم. کتیم. در خفاء. در خفیه. در سرّ. سراً. محرمانه. نامحسوس:
کسی را فرستاد [سودابه] نزدیک اوی
که پنهان سیاوش را رو بگوی
که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان.
فردوسی.
بفرجام شیرین بدو زهر داد
شد آن دختر خوب قیصر نژاد
از آن چاره آگه نبد هیچکس
که او داشت آن راز پنهان و بس.
فردوسی.
نیارست رفتنش در پیش روی
ز پنهان همی تاخت بر گرد اوی.
فردوسی.
بدو گفت پنهان ازین جادوان
همی رخش را کرد باید روان.
فردوسی.
پس آن نامه پنهان بخواهرش داد
سخنهای خاقان همه کرد یاد.
فردوسی.
کنون اندر آرام شاهان روید
وز این لشکر خویش پنهان روید.
فردوسی.
گوئی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی.
منوچهری.
هجا کرده است پنهان شاعران را
قریع آن کور ملعون چشم گشته.
عسجدی.
ز پنهان مردم بدل ترس دار
که پنهان مردم برون ز آشکار.
اسدی.
ز زخمش [روزگار] همه خستگانیم زار
بود زخم پنهان و درد آشکار.
اسدی (گرشاسبنامۀ نسخۀ خطی مؤلف ص 160).
گویند که پنهان جواب نامۀ رسول نوشت که گویم به رسالت تو، و لکن از بیم ملک خویش نمیتوانم مسلمان شدن. (قصص الانبیاء ص 225). بسیار بار چیزها خواستی پنهان. (تاریخ بیهقی ص 107). و پنهان ازپدر شراب میخورد. (تاریخ بیهقی ص 116).
مرا بنمود حاضر هر دو عالم
بیکجا در تنم پیدا و پنهان.
ناصرخسرو.
بیدار کرد ما را بیداری
پنهان زبیم مستان بنهفته.
ناصرخسرو.
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من زآشکار و پنهانم.
سوزنی.
خبر دادند موری چند پنهان
که این بلقیس گشت و آن سلیمان.
نظامی.
آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است
کیمیافعلم که پنهانم به از پیدای من.
خاقانی.
به من آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده کز ریا میگریزم.
خاقانی.
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام.
خاقانی.
هر چه پنهان پردۀ فلکست
آه خاقانی آشکار کند.
خاقانی.
هر کبوتر کز حریم کعبۀ جان آمده
زیر پرّش نامۀ توفیق پنهان دیده اند.
خاقانی.
خواست که ابوبکر را نیز مالشی بدهد، روی درکشید و در گوشه ای پنهان نشست. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 317).
خنده ها در گریه پنهان و کتیم
گنج درویرانه ها جو ای کلیم.
مولوی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی.
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنیم.
حافظ.
دانی که چنگ وعود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تکفیر میکنند.
حافظ.
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ.
- امثال:
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش.
- از پنهان، وز پنهان، از کمینگاه. از مکمن. از کمین:
ز پنهان بدان شاهزاده سوار [زریر]
بینداخت [بیدرفش] ژوبین زهر آبدار
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
شفق خواهی و صبح، می بین و ساغر
اگر در شفق صبح پنهان نماید.
خاقانی.
امرٌ مدوّ، کار پنهان. ادّفان، پوشیده و پنهان کردن کسی را. خوعله، پنهان ماندن از تهمت. اخدار، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را. متذعلب،پنهان رونده. اذلیلاء، پنهان رفتن. استدراع، پنهان شدن بچیزی. تذعلب، پنهان رفتن. خجاء، پنهان بخانه درآمدن و آرام گرفتن با زن. خثلمه، پنهان گرفتن چیزی را.خاذر، پنهان شده از پادشاه و از دائن. اخبان، پنهان کردن چیزی را در نیفۀ شلوار. ختل، پنهان شدن گرگ برای شکار. تدمیس، پنهان کردن چیزی را در خاک. اندساس، پنهان شدن در خاک. دمیس، چیز پنهان کرده شده. دمس، چیز پنهان کرده شده. دمس، پنهان کردن چیزی را درخاک. تدلیس، پنهان کردن عیب متاع را بر خریدار. هیدکور، پنهان شونده جهه فریفتن. تجمّوء، گرفته پنهان ساختن چیزی را. تجنﱡث، بخود پنهان ساختن کسی را. دفن، پوشیدن و پنهان کردن در خاک. امراءه دفین، زن پنهان شده. امراءه دفینه، زن پنهان شده. الماء، پنهان بردن چیزی را. (منتهی الارب). اهلاس، پنهان راز گفتن.دس ّ، پنهان فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). اکنان، در دل پنهان کردن. انّماس، پنهان شدن صیاد برای صید. تکمی، پنهان شدن در سلاح. (زوزنی). اکثام، پنهان شدن در خانه. کمین، پنهان شدن در رزم. کناس، پنهان شدن آهو در خوابگاه خود. تکنﱡس، پنهان شدن آهو بکناس. کمی ٔ، پنهان داشتن منزل را از مردم. جدور، پنهان شدن پس دیوار. اًهمات، پنهان داشتن سخن و خنده را. (منتهی الارب). پنهان خندیدن. (تاج المصادر بیهقی). خجخجه، پنهان کردن اندیشۀ خود را. تخافت، پنهان با یکدیگر راز گفتن. هزلعه، پنهان بیرون آمدن از میان چیزی. تلبیس، پنهان داشتن مکر و عیب از کسی. لؤط، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب). دمس، پنهان کردن و پوشانیدن خبر. (تاج المصادر بیهقی). پنهان کردن در خاک. مکاشحه، پنهان داشتن دشمنی را. تکمیت، پنهان داشتن خشم را. کن و کنون، پنهان داشتن چیزی را در دل. اکنان، پنهان داشتن در دل. استشعار، پنهان داشتن ترس و بیم در دل. ضلال، پنهان گشتن و گم شدن. مثد، پنهان شدن میان سنگها و نگریستن دشمن را از میان آن.قنبعه، در خانه پنهان شدن. خنوس، پنهان شدن و واپس شدن. سغسغه، پنهان کردن در خاک. طی، پنهان کردن کار را. انطلاس، پنهان گشتن اثر، و پوشیده شدن کار کسی و مشتبه شدن آن. غت ّ، خنده پنهان داشتن. دح ّ، پنهان کردن چیزی در زمین. هب ّ و هبه، پنهان شدن از کسی. امر مدخمس، کار پنهان. تدرّؤ، پنهان شدن از چیزی جهت فریب دادن آن را. ناقه کمون، ناقه ای که آبستنی خود پنهان دارد. میش و میشه، پنهان داشتن بعض خبر و آشکار کردن بعض آن را. کسحبه، پنهان رفتن ترسناک. اقناب، پنهان شدن از بیم غریم یا از ترس سلطان. اختتاء، پنهان شدن از کسی به شرم یا به بیم. (منتهی الارب). تنمس، پنهان شدن در خانه صیاد. (تاج المصادر بیهقی). تدأدؤ، پنهان شدن بچیزی. کنیف، پنهان کننده هر چه باشد. لمحه، دزدیدگی نگاه، و پنهان دیدگی. قت ّ،پنهان در پی کسی رفتن تا ارادۀ او معلوم کند. مخباه، زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب).
- پنهان از کسی، بی خبر او. بی آگاهی او.
- رو پنهان کردن، خود را از دائن یا محصل و مأمور دیوانی و امثال آن نهفتن: فضل ربیع روی پنهان کرد. (تاریخ بیهقی ص 280).
- روی در پردۀ تراب پنهان کردن، مردن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نامی است پارسی باستانی (کذا) و معرب آن براهیم است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
مخفی، پوشیده، نهان، خفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندام
تصویر پندام
آماس ورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندام
تصویر پندام
((پَ))
آماس، ورم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
((پِ))
ناپیدا، پوشیده، راز، سرّ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلهام
تصویر پلهام
آقطی کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
مختفي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
Concealed, Implicit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
caché, implicite
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
מוסתר , סמוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
چھپایا ہوا , پوشیدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
লুকানো , গোপন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
iliyofichwa, iliyojificha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
gizlenmiş, örtük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
숨겨진 , 함축적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
隠された , 含みのある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
ซ่อนเร้น , แฝง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
छिपा हुआ , निहित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
tersembunyi, implisit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
verborgen, impliciet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
oculto, implícito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
oculto, implícito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
隐藏的 , 隐含的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
ukryty, implikowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
прихований , імпліцитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
verborgen, implizit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
скрытый , имплицитный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
nascosto, implicito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی