جدول جو
جدول جو

معنی پنجمین - جستجوی لغت در جدول جو

پنجمین
(پَ جُ)
رقم ترتیبی بعد از چهارم و قبل از ششم. پنجم. پنجمی. خامس:
پنجمین کشور از تو آبادان
وز تو شش کشور دگر شادان.
نظامی (هفت پیکر ص 31)
لغت نامه دهخدا
پنجمین
پنجم پنجمی
تصویری از پنجمین
تصویر پنجمین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارمین
تصویر پارمین
(دخترانه)
نام همسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خندمین
تصویر خندمین
خنده دار، خنده آور، برای مثال خندمین تر از تو هیچ افسانه نیست / بر لب گور خراب خویش ایست (مولوی - ۹۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجاهمین
تصویر پنجاهمین
پنجاهم، آنکه یا آنچه در مرتبۀ پنجاه واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
بنجهیر. شهری است در نواحی بلخ. (انساب سمعانی در کلمه بنجهیری). در حدودالعالم آمده است: بنجهیر و جاریابه دو شهر است و اندر وی معدن سیمست و رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص 62 و 20) : شهری است بنواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخلاطاند و در میان ایشان عصبیت است... (معجم البلدان). ابن بطوطه گوید این کلمه مرکب است از پنج بمعنی خمسه و هیر بمعنی کوه لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد. رجوع به شاهداز ترجمان البلاغه شود. مستوفی در نزههالقلوب (ص 155) گوید: پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب و عرض از خط استوا لوله. شهری وسط است و هوای خوش دارد. حاصلش غله و اندکی میوه باشد:
بکنغالگی رفته او پنجهیر
رمیده از او مرغک گرمسیر.
بوشکور.
گویند هفت مرد است در پنجهیربذ
زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیربذ
من پنجهیر دیدم و آن پنج هیربذ
از پنجهیر بذ نشود پنجهیربذ.
(از ترجمان البلاغۀ راذویانی).
امیر از آنجا [باغ خواجه علی میکائیل] برداشت بسعادت و خرمی با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان: به خلم و به پیروز، و نخجیر، [ظ: بنجهیر: حاشیۀ مصحح] و ببدخشان. احمد علی نوشتگین آخرسالار که ولایت این جایها برسم او بود. (تاریخ بیهقی ص 246). و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است [احمد ینالتگین] بر راه پنجهیر تا وی را غلامان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص 402). و مسعود محمد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه ها و مشافهات در معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر. (تاریخ بیهقی ص 643)، نام رودی بر جبال نزدیک بدخشان
لغت نامه دهخدا
(پِ)
جزیره ای کوچک از مجمعالجزایر کوک واقع در اقیانوسیه متعلق به زلاند جدید
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پنج تن آل عبا. پنج تن پاک. محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین. خمسۀ آل عبا. خمسۀ طیبه
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ)
از پنبه: و هیچگونه نمی توانستیم دانستن که از جامه هاء (کدام) ابریشمین یا پشمین یا پنبئین. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ اَ کَ دَ)
صاحب فرهنگ شعوری از مشکلات احمد بن اسماعیل نقل می کند که پنجیدن بمعنی پاره کردن است
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
منجنون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجنون شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پنج تا پنج تا. پنج پنج: و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم موتّرهً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک. (تاریخ طبری، قصۀ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود.
- پنجگان پنجگان، پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس.
، نوعی بازی. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237 ح). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ اَ گُ دَ)
منع کردن. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ / یِ)
خمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک:
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.
فرخی.
و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجام. یا در آخر آن برای وصف و نون برای اظهار وصفیت است. (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
لغت نامه دهخدا
(چَ دُ)
چندم: امروز چندمین روز است که من در تهرانم. این چندمین جلد است که منتشر کرده ام
لغت نامه دهخدا
(پَ جُ)
پنجمین. پنجم. عدد ترتیبی بعد از چهارم و قبل از ششم. خامس
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ)
منسوب به کنجد. از کنجده کرده. از کنجد. کنجددار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شمس دنیا تو فخر دین منی
فخر دنیا تو شمس دین منی
گر همه نیکوان ترینه شوند
تو کبیتای کنجدین منی.
طیان
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جِ)
ستاره شناسان. دانایان علم نجوم. (از ناظم الاطباء). رجوع به منجم شود
لغت نامه دهخدا
(گَدُ)
منسوب به گندم. از گندم:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر کشی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن.
سنایی.
چو قرص جوین هست جان پرورم
غم گردۀگندمین چون خورم ؟
نظامی.
- زبان گندمین، زبان چرب و نرم:
با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست
طوطی شیرین سخن را شکّر گفتار هست.
صائب.
از زبان گندمین افتاد در کارم گره
خوشۀ بی حاصل ما دانۀ دیگر نداشت.
صائب.
- سخن گندمین، گفتار گندمین، سخن شیرین، چرب، خوشمزه:
مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
سوی آن کس که عقل و دین دارد
نان و گفتار گندمین دارد.
سنایی.
آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن.
سنایی.
بر نان گندمین بدم آنگه جوین سخن
اکنون که گندمین سخنم نیست نان جو.
سوزنی (دیوان چ 1 ص 433)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ کی یَ / یِ)
بنجکیه. قال ابوزید: البنجکیه معناه: أن ّ أهل خراسان کان کل ّ خمسه منهم علی حمار و ربّما قالوا یرمون بخمس نشابات فی موضع. (المعرّب جوالیقی ص 71). پنجگان
لغت نامه دهخدا
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنامیدن
تصویر پنامیدن
منع کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبئین
تصویر پنبئین
از پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
یک پنجم دو برابر ده یک خمس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در مرتبه پنجاه واقع شده باشد پنجاهم: پله پنجاهمین شاگرد پنجاهمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجمی
تصویر پنجمی
پنجم پنجمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجمین
تصویر منجمین
جمع منجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعمین
تصویر منعمین
جمع منعم: (عثامنه و منعمین ایران آنرا با قند و غیره ترکیب میکنند و استعمال مینمایند) (الماثرو الاثار. 113)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
((~. تَ))
پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسه طیبه، مراد محمد رسول الله (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین (ع) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
خمس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامین
تصویر انجامین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره