- پنجاهم
- در مرتبه پنجاه
معنی پنجاهم - جستجوی لغت در جدول جو
- پنجاهم
- آنکه یا آنچه در مرتبۀ پنجاه واقع شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه در مرتبه پنجاه واقع شده باشد پنجاهم: پله پنجاهمین شاگرد پنجاهمین
پنجاهم، آنکه یا آنچه در مرتبۀ پنجاه واقع شده
مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چله اهل اسلام چهل روز است خمسین، یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال
((پَ هِ))
فرهنگ فارسی معین
مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چله اهل اسلام چهل روز است، خمسین، یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال
در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمی خورند، برای مثال پس از چندین چله در عهد سی سال / شوم پنجاهه گیرم آشکارا (خاقانی - ۲۵) ، در یهودیت، عیدی هفت هفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام ده گانه گرفته می شود، در مسیحیت، هفتمین یکشنبه بعد از عید فصح که به یاد نزول روح القدس جشن می گیرند، عید خمسین، بنطیقسطی
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است عددی که بیان میکند عددی را که عبارتست از پنج مرتبه ده. نماینده آن در ارقام هندی این صورت است: -2. 50 مخفف پنجاه درم که صد و شصت مثقال است یعنی ده سیر یا یک چارک
عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »
زیر جامه تنبان، شلوار پاشامه. توضیح پیژاما در انگلیسی از این کلمه ماخوذ است
زیر جامه
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
زیرجامه، پیژامه، شلوار، تنبان
اتمام، پایان، سرانجام، اعمال، ایفا، ختم شدن، آخر، اجرا
انتها، آخرهرکار، اتمام کار، آخر کار، فرجام، پایان
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
پنهان
آماس ورم
اجرا کردن، پایان، آخر، عاقبت
جمع واژۀ نجم، ستارگان
انجام دادن: اجرا کردن، پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن
انجام شدن: به پایان رسیدن، تمام شدن
انجام یافتن: پایان یافتن، به پایان رسیدن
جمع واژۀ نجم، ستارگان
انجام دادن: اجرا کردن، پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن
انجام شدن: به پایان رسیدن، تمام شدن
انجام یافتن: پایان یافتن، به پایان رسیدن
اختر شناسی
تنبل کاهن بیکاره: در دنیا سخت سختی و در دین بس سست و میانه کار و هنجامی. (ناصرخسرو)
پایان، انتها
((پَ جِ رِ))
فرهنگ فارسی معین
ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون
دریچه، دریچۀ مشبک و سوراخ سوراخ آهنی یا چوبی که در دیوار اتاق یا جای دیگر کار بگذارند
ورم، آماس
تنبل، سست، بیکار، کاهل، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار، برای مثال در دنیا سخت سختی و در دین / بس سست و میانه کار و هنجامی (ناصرخسرو - لغت نامه - هنجام)
امان
پنج انگشت دست یا پا در انسان
آنچه که در مرتبه پنج واقعی شده که در مرتبه بعد از چهارم و پیش از ششم است پنجمی پنجمین خامس. سا پنجم رواق. آسمان پنجم فلک مریخ سپهر پنجم
حمایت، پشتی، امان، حفظ کنف، جنح، جناح، ظل