- پنبه
- گیاهی که از غوزه آن ریسمان وپارچه تهیه کنند
معنی پنبه - جستجوی لغت در جدول جو
- پنبه
- گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
پنبه کردن: رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن،برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان ، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن(امیرخسرو- مجمع الفرس - پنبه کردن)
پنبۀ کوهی: پنبۀ نسوز، نام تجارتی هر یک از اقسام مختلف سیلیکات های معدنی منیزیم که به شکل رگه هایی در بعضی سنگ ها یافت می شود
- پنبه ((پَ بِ))
- گیاهی علفی و یک ساله که از غوزه آن ریسمان و پارچه درست کنند
با پنبه سر کسی را بریدن: آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سویه
از ریشه پارسی دم
کیوان شید
امان
حرکت
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
زنبل، زنبه کش، در بنائی آنکه آجر و سنگ با آن حمل می کنند
بیگانه نمایی کرانه گیری، پهلو
هر چوب گنده و ستبر (مانند چوبی که پس در اندازند و چوبی که گازران بر جامه زنند)، چماق چوبدستی (مانند چوبدستی شتر بانان)، هر چیز درشت و ستبر، شخص گنده و فربه مرد ناهموار درشت
ماخوذ از هندی، نوعی میوه خوردنی
تباهی خم بزرگ و دراز سفالین یا چوبین که در آن غله کنند، گودال یا چهار دیواری که در آن غله ریزند، گنبد قبه
هوشیار شدن
پنج انگشت دست یا پا در انسان
بادبزن که از سقف آویزان کنند وبا برق یا بی آن بحرکت آید، بادبزن برقی
رقص مخصوص و آن چنانست که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند فنرج
حمایت، پشتی، امان، حفظ کنف، جنح، جناح، ظل
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
نام روز اول هفته میباشد
بیدار کننده، آگاه کننده
جلوۀ خاصی از محتوای یک چیز، موضع خاصی که از آن چیزی نمایان می شود یا می توان چیزی را دید، کنایه از توانایی یا قابلیت روحی برای تحمل چیزی، ظرفیت
پیشانی، ناصیه، موهای پیش سر، برای مثال به تیغ طره ببرد ز پنجۀ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رومه، رنب
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و به جای دم اوست و تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
هوشیار شدن، به خود آمدن، بیدار شدن، آگاهی، هوشیاری
ویژگی انسان یا حیوان چاق و درشت، چوب بزرگ و ستبر، چماق
نوعی رقص که چند تن دست یکدیگر را بگیرند و با هم برقصند
پنجاه، عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »