جدول جو
جدول جو

معنی پلند - جستجوی لغت در جدول جو

پلند
(پَ لَ)
نام قریه ای در سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 116)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژند
تصویر پژند
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرند
تصویر پرند
(دخترانه)
ابریشم، پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلند
تصویر کلند
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرند
تصویر پرند
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پریدوش، پردوش، پرندوار
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر، برای مثال سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف - ۴۹) تیغ و شمشیر برّان و جوهردار، برای مثال به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی - ۱/۲۳۸)، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی - ۷/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلند
تصویر بلند
مقابل کوتاه، دراز مثلاً چوب بلند،
قدکشیده، برافراشته، مرتفع، مقابل پست مثلاً کوه بلند،
کنایه از پر اهمیت، ارجمند مثلاً مقام بلند، نسب بلند،
کنایه از مساعد مثلاً بخت بلند،
بسیار شدید و رسا مثلاً صدای بلند
بلند شدن: افراخته شدن، بالا رفتن، به بلندی رسیدن، از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
بلند کردن: برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژند
تصویر پژند
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، کبستو، حنظله، پهی، ابوجهل، خربزۀ ابوجهل، فنگ، کبست، گبست، شرنگ، کرنج، هندوانۀ ابوجهل، علقم، پهنور
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست برای مثال نه هم قیمت لعل باشد بلور / نه هم رنگ گلنار باشد پژند (عسجدی - مجمع الفرس - پژند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسند
تصویر پسند
پسندیدن، قبول کردن، انتخاب کردن، سلیقه، دل خواه، پسوند متصل به واژه به معنای پسند کننده مثلاً خودپسند، دشوارپسند،
قبول شده توسط، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرفته شده توسط مثلاً عامه پسند، دلپسند، گیتی پسند، خاطرپسند
پسند داشتن: پسندیدن
پسند کردن: پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگ
تصویر پلنگ
حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلید
تصویر پلید
ناپاک، آلوده، نجس، برای مثال منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲ - ۶۱۹)، چرکین، فژاک، فژاگن، فژاگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهند
تصویر پهند
دام، تله، برای مثال چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی - ۵۴۶)، دامی که با آن جانوران را صید کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوند
تصویر پوند
واحد پول پیشین انگلستان، لیرۀ انگلیسی، واحد اندازه گیری وزن در انگلستان، معادل ۴۵۳ گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهند
تصویر پهند
تله، دامی باشد که با آن آهو گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگ
تصویر پلنگ
جانوری معروف که دشمن شیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلید
تصویر پلید
ناپاک، شوخ، نجس، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ضخیم فلزی که ماشین چاپ که دور آن چند لا کاغذ گرفته میشود تا وقتی که از روی حروف میگذرد صدمه ای به حروف نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوند
تصویر پوند
سکه طلای انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از برغست و آن گیاهی است خود روی و خوشبوی مانند اسفناج که داخل آش کنند قثاء الحمار خیارصحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند
تصویر پسند
قبول کرده، خوش آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشند
تصویر پشند
لیف خرما که از آن رسن بافند کپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکند
تصویر پکند
نان خبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند
تصویر بلند
برافراشته، مرتفع، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلند
تصویر کلند
آلتی که بدان زمین را کنند کلنگ: (کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند این چنین که (کوه) را بکلی بر کنند)، (مثنوی)، غلق در کلیدان: (چون همان یار در آید در دولت بگشاید زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید)، (مولوی)، هر چیز نا تراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند ساجور: (گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم)، (مسعود سعد) یا فال کلند
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ لَ))
جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژند
تصویر پژند
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، برغست، ورغست، بلغست، بلغس، مچه، هنجمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسند
تصویر پسند
((پَ سَ))
گزینش، انتخاب، پسندیده، مقبول، نیک، خوب، دلخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکند
تصویر پکند
((پَ کَ))
نان، خبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرند
تصویر پرند
((پَ رَ))
حریر ساده، ابریشم بی نقش، شمشیر، شمشیر جوهردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژند
تصویر پژند
((پَ ژَ))
گیاهی است خودرو و خوشبو مانند اسفناج که خام و پخته آن را می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلید
تصویر پلید
((پَ))
ناپاک، نجس، بدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند
تصویر بلند
((بُ لَ))
دارای کشیدگی زیاد به سوی بالا، دارای فاصله زیاد از زمین، دراز، کشیده، دارای دامنه زیاد، دارای ارزش، یا اهمیت یا اعتبار معنوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلید
تصویر پلید
اکبیری، خبیث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرند
تصویر پرند
اکلیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسند
تصویر پسند
توافق
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حس شدن بخشی از بدن گرفتگی عضله یا بر اثر خوردن مردگی
فرهنگ گویش مازندرانی