جدول جو
جدول جو

معنی پلغیده - جستجوی لغت در جدول جو

پلغیده
برجسته، برآمده، بیرون جسته
تصویری از پلغیده
تصویر پلغیده
فرهنگ فارسی عمید
پلغیده
(گِ رَ / رُو خوا / خا تَ)
در تداول عامیان، برجسته و ازحد طبیعی زیاده بیرون آمده و اکثر در چشم متداول است. بیرون جسته: چشم پلغّیده، مایل بسوی بیرون. جاحظ
لغت نامه دهخدا
پلغیده
برجسته و از حد طبیعی بیرون آمده (اکثر در چشم متداول است) بیرون جسته مایل بسوی بیرون حافظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخیده
تصویر پرخیده
(دخترانه)
از لغات اساطیری است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلغیدن
تصویر پلغیدن
پلغ پلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ، بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
گندیده، تخم مرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ لَ دَ / دِ)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) :
دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت
شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده.
سوزنی.
غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
ورپلوغیده. چیز بیرون زده از جای خود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ورپلغیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُوبُ دَ)
پلقیدن. بیرون جستن و برجستن و برآمدن و بیرون خزیدن چیزی چنانکه تیرک دیگ جوشان و چشم در بعض بیماریها. بیرون آمدن چیزی از جای خود به بیرون برجستگی چیزی. جحظ. جحوظ. و نیز رجوع به بیرون نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ غَ دَ / دِ)
پرونده. بقچه. رزمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیده
تصویر پرسیده
سئوال شده، مسئول
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ببر کرده ملبس شده، مستورمحجوب، پنهاننهفته، مخفیانه بطور خفا، پوشانیدننهان کرده، مشکل مبهم، خلعت، دام صیاد، دخترزنپردگی مستوره، مسقفظسمانه دار. -11 آهسته یواش. یا پوشیده بودن، -1 جامه در برداشتن، مستور بود مقابل برهنه بودن، آشکارا نبودن مخفی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیده
تصویر پلاسیده
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلونده
تصویر پلونده
پرونده
فرهنگ لغت هوشیار
افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن چنانکه بیمار یا کودکی آهسته و آرام رفتن، رفت و آمد کردن، زندگی کردن نه بدانسان که باید زیستن نه چنانکه مطلوب است زندگی بی مقصود کردن ول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکنده
تصویر پلکنده
آنکه پلکد
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیده
تصویر پاچیده
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
پژمرده، ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعیده
تصویر بلعیده
فرو برده شده در حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
جامه دان، بقچه، بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد پوسیده و در هم شده: مرغ بیضه را پلغده کرد (یعنی گنده کرد و بچه نیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغنده
تصویر پلغنده
پرونده بقچه رزمه
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون زدن چیزی از جای خود چون چشم در بعضی بیماریها بیرون جستن بر آمدن بر جستن بیرون خزیدن جحظ
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون زدن چیزی از جای خود چون چشم در بعضی بیماریها بیرون جستن بر آمدن بر جستن بیرون خزیدن جحظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
((پَ لَ دَ))
گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلغیدن
تصویر پلغیدن
((پُ لُ دَ))
بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم، صدای جوشیدن آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوییده
تصویر پوییده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره