- پلغیده
- برجسته و از حد طبیعی بیرون آمده (اکثر در چشم متداول است) بیرون جسته مایل بسوی بیرون حافظ
معنی پلغیده - جستجوی لغت در جدول جو
- پلغیده
- برجسته، برآمده، بیرون جسته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیرون زدن چیزی از جای خود چون چشم در بعضی بیماریها بیرون جستن بر آمدن بر جستن بیرون خزیدن جحظ
پرونده بقچه رزمه
پلغ پلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ، بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد پوسیده و در هم شده: مرغ بیضه را پلغده کرد (یعنی گنده کرد و بچه نیاورد)
گندیده، تخم مرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد
جامه دان، بقچه، بسته
فرو برده شده در حلق
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
پهن شده کوفته شده پراکنده
پژمرده، ترنجیده
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
مفعول
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
سئوال شده، مسئول
جامه ببر کرده ملبس شده، مستورمحجوب، پنهاننهفته، مخفیانه بطور خفا، پوشانیدننهان کرده، مشکل مبهم، خلعت، دام صیاد، دخترزنپردگی مستوره، مسقفظسمانه دار. -11 آهسته یواش. یا پوشیده بودن، -1 جامه در برداشتن، مستور بود مقابل برهنه بودن، آشکارا نبودن مخفی بودن
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
پرونده
افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن چنانکه بیمار یا کودکی آهسته و آرام رفتن، رفت و آمد کردن، زندگی کردن نه بدانسان که باید زیستن نه چنانکه مطلوب است زندگی بی مقصود کردن ول گشتن
آنکه پلکد
بیرون زدن چیزی از جای خود چون چشم در بعضی بیماریها بیرون جستن بر آمدن بر جستن بیرون خزیدن جحظ
بر جستنی بیرون جستنی آنچه آماده بر آمدن و بیرون جستن باشد
حالت و چگونگی پلغیده
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
ریخته شده، پراکنده شده
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته