جدول جو
جدول جو

معنی پلج - جستجوی لغت در جدول جو

پلج
تاب خوردن، پیچ و تاب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلج
تصویر غلج
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو، اگر برنج تنها باشد آن را چلو می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلت
تصویر پلت
نوعی ماهی شبیه ماهی کپور که در دریای خزر صید می شود. به گیلکی سسه می گویند،
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج
تصویر پنج
عدد بعد از چهار، «۵ »
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلم
تصویر پلم
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پمج
تصویر پمج
گونه ای خرما در جیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلج
تصویر سلج
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
فرهنگ لغت هوشیار
بی حسی دست و پای، گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش یا عام است، زمین گیری و از کار افتادگی و سستی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلج
تصویر صلج
کری کر شدن، دشمنی با خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علج
تصویر علج
چیره شدن در معالجه، نیکو کننده کارها
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور گره دو تا که به آسانی گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلی
تصویر پلی
فرانسوی چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پفج
تصویر پفج
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلو
تصویر پلو
برنج پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلج
تصویر آلج
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخج
تصویر پخج
پهن پخش پخچ پخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره
بپیچ
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچاندن، چلاندن پیچاندن از طریق عکس حرکت معمول، در تعبیر
فرهنگ گویش مازندرانی