جدول جو
جدول جو

معنی پلت - جستجوی لغت در جدول جو

پلت
نوعی ماهی شبیه ماهی کپور که در دریای خزر صید می شود. به گیلکی سسه می گویند،
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلخدار، سفیدپلت
تصویری از پلت
تصویر پلت
فرهنگ فارسی عمید
پلت
(پْلُ / پِ لُ)
پلوتوس. از شعرای فکاهی باستانی روم. وی آثار قلمی خود را در صحنه بموقع تماشا میگذاشت و ریاست هیأتی از بازیگران را هم عهده دار بود و در اکثر بازیهای تماشاخانه شخصاً انبازی میکرد و از این راه ثروتی عظیم بدست کرد ولی اقبال وی چندان وفاداری نکرد وکار او بجائی رسید که مزدور آسیابانی شد و عاقبهالامر به شغل اول رجوع کرد. وی قریب 120 مضحکه نوشته که 20 مضحکه از آنها اکنون در دست و مشهور است که ملیر اکثر آنها را تقلید کرده است. مولد وی بسال 227 قبل از میلاد و وفات در183. (قاموس الاعلام ترکی ذیل پلاوتوس)
لغت نامه دهخدا
پلت
(پِ)
نام موضعی در کیلیکیۀ قدیم. (ایران باستان ج 2 ص 999)
لغت نامه دهخدا
پلت
(بَ)
قسمی ماهی خوراکی که در بحر گیلان صید میشود. این ماهی را بزبان گیلکی سسه گویند و آن با ماهی کپور تقریباً هم وزن و از حیث جثه نیزهمانند است کلمه سس در بیشتر نقاط گیلان بمعنی ’بی نمک و بی مزه’ است و بعید نیست بمناسبت اینکه گوشت آن دارای طعم و مزه ای نیست این نام بدو داده شده باشد، در دهانۀ سفیدرود و حسن کیاده آن را پلت ماهی می نامند که بمعنی پولادماهی باشد. (از مقالۀ ماهیهای دریای خزر که نام گیلکی دارند نگارش منوچهر ستوده)
نام گونه ای از درخت افرا. چوب آن از تبریزی محکم تر و برای بنا بکار میرود و در جنگلهای مازندران و گیلان از آن بسیار است این کلمه در گیلان و دررودسر و رامسر و شهسوار به آسر انسینی گفته میشود و در لاهیجان و دیلمان به سفیدار و در کلارستاق و گیلان به شیردار و نامهای دیگر آن گندلاش (در آستارا) و پلاس (در کوه درفک) بستام و بسکام و بسکم (در طوالش) و بلس (در لاهیجان)
لغت نامه دهخدا
پلت
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
پلت
((پَ لَ))
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است، گندلاش، پلاس، ستام، بلس، سفیدار، شیردار
تصویری از پلت
تصویر پلت
فرهنگ فارسی معین
پلت
زمین شیب دار زراعتی که خورشید به آن کم بتاید، مزرعه ای در.، افرا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شپلت
تصویر شپلت
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپیل، سپیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلتیک
تصویر پلتیک
پولتیک، سیاست، شیوۀ عمل و برنامه ریزی برای ادارۀ یک نهاد، سازمان یا اداره، به کار بردن تدبیر و مکر برای پیش بردن کاری و رسیده به نتیجه ای، کلک
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
نام ایالتی از ایالات روسیه محدود به ایالات چرنیکوف، کورسک، خارکف، یکاترنیوسلاو، و کیف. مساحت آن 49895 هزارگز مربع و اراضی آن عبارت است از جلگه های حاصلخیز پهناور و چراگاههای زیبا. و در این سرزمین اسب های بسیار بعمل می آورند. (قاموس الاعلام ترکی ذیل پولتاوه)
نام شهری در اوکرانی در مغرب خارکف و 1400هزارگزی جنوب شرقی لنین گراد. دارای نودودو هزار تن سکنه. شارل دوازدهم پادشاه سوئد بسال 1709م. در این محل از پطر کبیر شکست یافت. رجوع به پطر کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لِ یِ)
پیر. کیمیاوی فرانسوی. متولد در پاریس، یکی از مشوقین تداول گنه گنه (1788- 1842م.)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ کَ)
نام دیهی در تنکابن. و بدانجا درختان مرکبات بسیار است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 24 و 106)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ کَ دُمْ لَ)
نام رودی کوچک در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
نام یکی از دیه های کلاررستاق. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 108)
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ)
شهری است دربرزیل (ریو گراند د سول) دارای شصت هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
نام شهری در لهستان بر کنار رود نارف. دارای نوزده هزار سکنه. بسال 1806م. فرانسویان در این محل روسها را شکست دادند. (قاموس الاعلام ترکی). در مادۀ پلوچوق تلفظ ترکی بلتسک آمده است: پلوچوق نام قصبۀ مرکزی وویوودی است در لهستان. این قصبه در 90 هزارگزی شمال غربی ورشو در ساحل راست نهر ویستول واقع است و عدّۀ نفوس آن 12000 تن می باشد. یک مکتب اعدادی، یک سینا گوگ (معبد یهود) بزرگ و یک کلیسای باشکوه و کارخانه های پوست و دباغخانه ها دارد. وویوودی پلوچوق از طرف مشرق به روسیه و از جانب شمال و مغرب به حدود پروس میرسد و از جهت جنوب و جنوب شرقی محدود است به ویوودۀ آوغوستووه، سیدلک و مازوویا. مساحت طول آن 260 هزار و عرض 90 هزار گز است و 500000 تن نفوس دارد
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ تُنْ)
یکی از دانشمندان روم. او در سال 1355م. در قسطنطنیه متولد گشت و بسال 1452 درگذشت و مدتی مدید در فلورانس اقامت گزید او تألیفاتی در فلسفه و تاریخ دارد. وی افلاطون را بر ارسطو ترجیح میداد و با یورکی طربزونی در این زمینه مباحثات و معارضات دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
مهارت، سیاست فرانسوی چین باد بزنی فرانسوی وینارتاری (اداره امور کشور) پلیتیک سیاست، حقه بازی نیرنگ: (در مجمع حروف مرا پنج (پ) نبود: پلتیک و پول و پر رویی و پز و پارتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلتیک
تصویر پلتیک
((پُ لِ))
سیاست، نیرنگ، حقه بازی
فرهنگ فارسی معین
درخت افرا، از مراتع نشتای حوزه ی شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای حوزه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه رود بارک کلاردشت، آبادی ای در منطقه زوار.، محل رویش افرا در جنگل، نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که گوش های پهن و بزرگ دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی قارچ خوراکی که در اطراف و بدنه ی درخت افرا روید
فرهنگ گویش مازندرانی
از اماکن مسیر راه تنکابن به سه هزار
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ درخت افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، پیچیده، فتیله، پنبه ی خالص که آن را تاب می دهند تا آن را به وسیله ی چل (چرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهای چوبی زیر سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
پابند، گرفتار، درهم رفته، سر در گم
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال جوان افرا
فرهنگ گویش مازندرانی