حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک، سارشک پشۀ مالاریا: در علم زیست شناسی پشۀ ناقل بیماری مالاریا که بیشتر در کناره های آب های راکد و باتلاق ها یافت می شود، آنوفل
حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک، سارشک پشۀ مالاریا: در علم زیست شناسی پشۀ ناقل بیماری مالاریا که بیشتر در کناره های آب های راکد و باتلاق ها یافت می شود، آنوفل
نوعی از حشرات دیپ تر نموسر که نیش آن ناقل بعض بیماریهاست. موشه. (لغت نامۀ اسدی). سارخک. سارشک. سپیدپر. در. (برهان قاطع). بعوض. بعوضه. بق. بقّه. (زمخشری). بدّ. خموش. طیثار. طثیار. برغش. (منتهی الارب). ابوالیسع: سر پشه و مور تا شیر و گرگ رها نیست از چنگ و منقار مرگ. فردوسی. بیابان چنان شد ز هر دو سپاه که بر مور و بر پشه شد تنگ راه. فردوسی. چنان گشت از انبوه درگاه شاه که بستند بر مور و بر پشه راه. فردوسی. بدانگه که قیصر نباشد به روم نسنجد به یک پشه این مرز و بوم. فردوسی. اگر پیل با پشه کین آورد همه رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. اگر با تو یک پشه کین آورد ز تختت به روی زمین آورد. فردوسی. چنان برگرفتم ز زین خدنگ که گفتی ندارم بیک پشه سنگ. فردوسی. بیاورد از آن بوم چندان سپاه که بر مور و بر پشه بربست راه. فردوسی. سپاه است چندان ابا ساوه شاه که بر مور و بر پشه بستند راه. فردوسی. بیاورد شاپور چندان سپاه که بر مور و بر پشه بربست راه. فردوسی. سپاه اندرآمد بتنگ سپاه ببستند بر پشه و مور راه. فردوسی. تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ تا پشه نکوبد بلگد خرد سر پیل. منجیک (از لغت نامۀ اسدی). ناید زور هزبر و پیل ز پشه نایدبوی عبیر و گل ز سماروغ. عنصری. ز آتش آب کند حلمش و ز رو با دوست ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال. فرخی. بسا که تو بره اندرز بهر دانگی سیم شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام. فرخی. از پشه عنا و الم پیل بزرگست وز مور فساد بچۀ شیر ژیانست. منوچهری. تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک. منوچهری. گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد آن پرزدن پشه عیان در نظر ماست. ناصرخسرو. پشه ز چه یک روز زید پیل به صد سال زیرا ز پشه پیلان در رنج و عنائند. ناصرخسرو. خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد پشه کی جولان کند جائی که باد صرصر است. معزی. پیر در دست طفل گردد اسیر پشه گیرد چو باشه گردد پیر. سنائی. پشه از پیل کم زید بسیار زانکه کوته بقا بود خونخوار. سنائی. قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن همدل موری نه ای پیشانی شیران مخار. جمال الدین عبدالرزاق. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. دیگران کی به پایۀ تو رسند پشه را کی بود مهابت پیل. ظهیر. سلیمانی افتاده در پای مور همان پشه ای کرده بر پیل زور. نظامی. پشه کی داند که این باغ از کی است در بهاران زاد و مرگش در دی است. مولوی. پشه چو پر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست. سعدی. باشه چون پشه را شکار کند. اوحدی. جائی که عقاب پر بریزد از پشۀ لاغری چه خیزد. ؟ قرقس، پشۀریزه. قرس، پشۀ خرد. قمص، پشۀ ریزه ای بر آب ایستاده (راکد). (منتهی الارب) ، مجازاً، بمعنی ذرّه: بیامد بنزد دبیر بزرگ بدو گفت کاین پهلوان سترگ بیک پشه از بن ندارد خرد ازیرا کسی را بکس نشمرد. فردوسی. - آغال پشه، شجرهالبق. رجوع به آغال پشه شود. - پشۀ آبی، قسمی پشه که تخم در آب نهد. - پشه لگدش زده است، دردی وهمی دارد، یا هیچ درد ندارد چنانکه عرب گوید به داء ظبی. بعلت نازپروردی، اندک چیزی را بیماری گمان برده. از نازک طبعی و ناز گمان ناتندرستی بخود میبرد. - مثل پشه و باد، دو چیز یا دوکس که وجود یکی سبب عدم دیگریست
نوعی از حشرات دیپ تر نموسر که نیش آن ناقل بعض بیماریهاست. موشه. (لغت نامۀ اسدی). سارخک. سارشک. سپیدپر. دَر. (برهان قاطع). بعوض. بَعُوضَه. بق. بَقَّه. (زمخشری). بُدّ. خموش. طَیثار. طَثیار. بَرغَش. (منتهی الارب). ابوالیسع: سر پشه و مور تا شیر و گرگ رها نیست از چنگ و منقار مرگ. فردوسی. بیابان چنان شد ز هر دو سپاه که بر مور و بر پشه شد تنگ راه. فردوسی. چنان گشت از انبوه درگاه شاه که بستند بر مور و بر پشه راه. فردوسی. بدانگه که قیصر نباشد به روم نسنجد به یک پشه این مرز و بوم. فردوسی. اگر پیل با پشه کین آورد همه رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. اگر با تو یک پشه کین آورد ز تختت به روی زمین آورد. فردوسی. چنان برگرفتم ز زین خدنگ که گفتی ندارم بیک پشه سنگ. فردوسی. بیاورد از آن بوم چندان سپاه که بر مور و بر پشه بربست راه. فردوسی. سپاه است چندان ابا ساوه شاه که بر مور و بر پشه بستند راه. فردوسی. بیاورد شاپور چندان سپاه که بر مور و بر پشه بربست راه. فردوسی. سپاه اندرآمد بتنگ سپاه ببستند بر پشه و مور راه. فردوسی. تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ تا پشه نکوبد بلگد خرد سر پیل. منجیک (از لغت نامۀ اسدی). ناید زور هزبر و پیل ز پشه نایدبوی عبیر و گل ز سماروغ. عنصری. ز آتش آب کند حلمش و ز رو با دوست ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال. فرخی. بسا که تو بره اندرز بهر دانگی سیم شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام. فرخی. از پشه عنا و الم پیل بزرگست وز مور فساد بچۀ شیر ژیانست. منوچهری. تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک. منوچهری. گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد آن پرزدن پشه عیان در نظر ماست. ناصرخسرو. پشه ز چه یک روز زید پیل به صد سال زیرا ز پشه پیلان در رنج و عنائند. ناصرخسرو. خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد پشه کی جولان کند جائی که باد صرصر است. معزی. پیر در دست طفل گردد اسیر پشه گیرد چو باشه گردد پیر. سنائی. پشه از پیل کم زید بسیار زانکه کوته بقا بود خونخوار. سنائی. قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن همدل موری نه ای پیشانی شیران مخار. جمال الدین عبدالرزاق. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. دیگران کی به پایۀ تو رسند پشه را کی بود مهابت پیل. ظهیر. سلیمانی افتاده در پای مور همان پشه ای کرده بر پیل زور. نظامی. پشه کی داند که این باغ از کی است در بهاران زاد و مرگش در دی است. مولوی. پشه چو پر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست. سعدی. باشه چون پشه را شکار کند. اوحدی. جائی که عقاب پر بریزد از پشۀ لاغری چه خیزد. ؟ قِرقِس، پشۀریزه. قِرس، پشۀ خرد. قَمَص، پشۀ ریزه ای بر آب ایستاده (راکد). (منتهی الارب) ، مجازاً، بمعنی ذَرّه: بیامد بنزد دبیر بزرگ بدو گفت کاین پهلوان سترگ بیک پشه از بن ندارد خرد ازیرا کسی را بکس نشمرد. فردوسی. - آغال پشه، شجرهالبق. رجوع به آغال پشه شود. - پشۀ آبی، قسمی پشه که تخم در آب نهد. - پشه لگدش زده است، دردی وهمی دارد، یا هیچ درد ندارد چنانکه عرب گوید به داءُ ظبی. بعلت نازپروردی، اندک چیزی را بیماری گمان برده. از نازک طبعی و ناز گمان ناتندرستی بخود میبرد. - مثل پشه و باد، دو چیز یا دوکس که وجود یکی سبب عدم دیگریست
پشه، مردی ضعیف و خوار و ناکس است و کاری اندک و حقیر کند. اگر بیند با پشه جنگ می کرد، دلیل که با مردی ضعیف خصومت کند. اگر بیند پشه به گلوی او فرو شد، دلیل که با مردی حقیر به کاری حقیر مشغول شود و از او اندک چیزی بدو رسد. اگر بیند پشه بسیار بر تن او جمع شدند و او را می گزیدند، دلیل که بر زبان مردم عوام افتد و از ایشان به وی مضرت رسد، زیرا که پشه خون مردم را می مکد. اگر بیندپشه درگوش یا در بینی او فرو شد و از او رنج و گزند یافت، دلیل که از مردم ضعیف بدو رنج رسد و گزند. محمد بن سیرین اگر بیند که پشه بسیار به خانه او در آمدند، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند که پشه گان غلبه کردند و درخانه او جمع شدند، دلیل که بر دشمن ضعیف ظفر یابد. اگر بیند که پشه در بینی او شد و بیرون نیامد، دلیل که در محنت و بلا گرفتار شود.
پشه، مردی ضعیف و خوار و ناکس است و کاری اندک و حقیر کند. اگر بیند با پشه جنگ می کرد، دلیل که با مردی ضعیف خصومت کند. اگر بیند پشه به گلوی او فرو شد، دلیل که با مردی حقیر به کاری حقیر مشغول شود و از او اندک چیزی بدو رسد. اگر بیند پشه بسیار بر تن او جمع شدند و او را می گزیدند، دلیل که بر زبان مردم عوام افتد و از ایشان به وی مضرت رسد، زیرا که پشه خون مردم را می مکد. اگر بیندپشه درگوش یا در بینی او فرو شد و از او رنج و گزند یافت، دلیل که از مردم ضعیف بدو رنج رسد و گزند. محمد بن سیرین اگر بیند که پشه بسیار به خانه او در آمدند، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند که پشه گان غلبه کردند و درخانه او جمع شدند، دلیل که بر دشمن ضعیف ظفر یابد. اگر بیند که پشه در بینی او شد و بیرون نیامد، دلیل که در محنت و بلا گرفتار شود.
حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
حشرۀ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیۀ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. (از فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). بید. پت. - شپشه افتادن، رخنه کردن شپشه در.... - ، آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه. - شپشه خوردن، از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حملۀ شپشه. - شپشۀ گندم، شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمهالادب نوشته: شپشۀ گندم را دیوک گندم نیز گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین). - شپشۀ مرغ، گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانۀ پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنۀ مرغی. (از فرهنگ فارسی معین)
حشرۀ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیۀ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. (از فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). بید. پت. - شپشه افتادن، رخنه کردن شپشه در.... - ، آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه. - شپشه خوردن، از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حملۀ شپشه. - شپشۀ گندم، شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمهالادب نوشته: شپشۀ گندم را دیوک گندم نیز گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین). - شپشۀ مرغ، گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانۀ پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنۀ مرغی. (از فرهنگ فارسی معین)
نوعی بادزن که از موی سازند و بر سر چوب زنند برای راندن مگس، رشته هایی از طناب و چرم و مانند آن که بر صورت خر و اسب آویزند تا مگس را از چشم و صورت حیوان براند
نوعی بادزن که از موی سازند و بر سر چوب زنند برای راندن مگس، رشته هایی از طناب و چرم و مانند آن که بر صورت خر و اسب آویزند تا مگس را از چشم و صورت حیوان براند
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی