جدول جو
جدول جو

معنی پشلبرن - جستجوی لغت در جدول جو

پشلبرن
(پِ شِ رُ)
دهکده ای در رن سفلی، از ناحیت ویسمبورگ دارای 822 تن سکنه و معدن نفت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، بشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتبان
تصویر پشتبان
پشتیبان، پشت وپناه، حمایت کننده، حامی، یاری دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلوان، برای مثال دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانه ای در خورد پیل (سعدی - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شابرن
تصویر شابرن
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، پولاد، شاپورگان، شابرقان
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان:
سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی.
فرخی.
دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت
هماره چون در دروازه پشتبان بیند.
سوزنی.
، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِبَ)
کرسی بخشی درایالت فی نیستر از شهرستان شاتلن دارای 4579 سکنه
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
فولاد معدنی است از اختیارات بدیعی نقل نموده شده. (فرهنگ جهانگیری). نام فولاد معدنی باشد. (برهان قاطع). رجوع به شابرقان، شابرن، شابوراک، شابوران، شابورق، شابورقان شابورن، شابورگان و شاپورگان شود
لغت نامه دهخدا
فیلبان، فیال، (دهار)، آنکه بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند، (منتهی الارب)، نگهبان فیل، آنکه تعهد فیل کند، آنکه خدمت فیل کند، آنکه تیمار او دارد:
چو خرطومهاشان بر آتش گرفت
بماندند از آن پیلبانان شگفت،
فردوسی،
از افسر سر پیلبان پرنگار
ز گوش اندر آویخته گوشوار،
فردوسی،
سر پیلبانان به رنگ و نگار
همه پاک با افسر و گوشوار،
فردوسی،
از افسر سر پیلبان پر نگار
همه پاک با طوق و با گوشوار،
فردوسی،
همان افسر پیلبانان به زر
همان طوق زرین وزرین کمر،
فردوسی،
پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود
بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین،
منوچهری،
از ابرپیل سازم و از باد پیلبان
وز بانگ رعد آینۀ پیل بی شمار،
منوچهری،
چون سلطان محمود گذشته شد و پیلبان از پشت پیل دور شد ... (تاریخ بیهقی)، سخت تنگدل شد و پیلبانان را ملامت کرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579)، امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت و پیلبان را به زه کمان بیاویز، (تاریخ بیهقی ص 458)، و دو پیلبان و دو پیل نامزد شدند، (تاریخ بیهقی ص 491)، فرمود تا پیل بداشتند و پیلبان از گردن پیل فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 162)، و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب بوالنصر و پسران قراخان و همه پیلبانان زیر فرمان وی، (تاریخ بیهقی ص 385)،
سپه دید گیتی همه پیش چشم
برآشفت با پیلبانان بخشم،
اسدی،
همه پیلبانان از آن گفتگوی
بزنهار مهراج دادند روی،
اسدی،
پدرت آن کزو نازش و نام تست
بسالی مرا پیلبان بد نخست،
اسدی،
ز یاقوت مر پیلبان را کمر
ززر افسر و گوشوار از گهر،
اسدی،
بزیر اندرش ژنده پیلی چو عاج
همه پیلبانانش با طوق و تاج،
اسدی،
همه پیلبانان بزرین کمر
ز در تاجشان، گوشوار از گهر،
اسدی،
بر سر هر پیل مست نشسته یک پیلبان،
مسعودسعد،
گمرهم تا بر سر بیت الحرام
آبدست پیلبان خواهم فشاند،
خاقانی،
ابر چو پیل هندوان آمد وباد پیلبان
دیمۀ روس طبع را کشته به پای زندگی،
خاقانی،
و هر روز مهتر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی، (سند بادنامه ص 56)، کار من با شاهزاده همان مزاج دارد که پیل و پیلبان با پادشاه کشمیر، (سند بادنامه ص 55)،
چو هندی زنم بر سر زنده پیل
زند پیلبان جامه در خم ّ نیل،
نظامی،
بزد پیلبان بانگ بر زنده پیل
بر آن اهرمن راند چون رود نیل،
نظامی،
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان،
مولوی،
پیل چون در خواب بیند هند را
پیلبان را نشنود آرد وغا،
مولوی،
به لطفی که دیده ست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان،
سعدی،
همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیلبانی بر لب دریای نیل،
سعدی،
یا مکن با پیلبانان دوستی،
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو رَ تَ)
چسبیدن. دوسیدن. لصق. التصاق. لزق. التزاق:
که بی داور این داوری نگسلد
و بر بی گناه ایچ بد نپشلد.
ابوشکور.
و رجوع به بشلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ بِ)
بلده ای در آلمان به ایالت پروس بر ساحل رود استه پنیتز از روافد رود الب. دارای 8200 تن سکنه. و آن کرسی ناحیه ای به همین نام است
لغت نامه دهخدا
(پِ لِ رَ)
کرسی بخشی از ایالت لوار سفلی، در شهرستان سن نازر. مجاور رود لوار، دارای 2252 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
چسبیدن دوسیدن التصاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابرن
تصویر شابرن
فولاد معدنی پولاد کانی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیل مراقبت کند نگهبان فیل کسی که بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند فیلبان: مسعود پیلبانرا سیاست فرود اما چه سود. پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
چوب سنگ و مانند آن که بر پشت در نهند تا باسانی گشوده نشود پشتیوان پشتوان، پناه حامی ظهیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل
فرهنگ فارسی معین
حافظ ماشه ی تفنگ
فرهنگ گویش مازندرانی